شادی قاسمی به مدت هفت ماه زندانی و مورد شکنجههای مختلف مانند سوزاندن بدن با اتو واقع شد!
به گزارش دیدبان حقوق بشر کردستان ایران، همچنان یکی از عوامل ملحق شدن جوانان کُرد ایرانی به گروههای مسلح در اقلیم کردستان ایران، اختلافات خانوادگی و عدم حمایت خانواده از جوانان است. به دلیل عدم درک متقابل میان خانواده (پدر و مادر) و نسل جدید و همچنین برخی آسیبهای فرهنگی (مانند نگاه به زن به عنوان جنس ضعیفتر و لزوم حبس زنان در خانه و عدم اجازه برای تحصیل و رشد اداری و شخصی آنها)، جوان کُرد که اتفاقا مشکلات مالی و نبود توسعه متوازن را به چشم دیده و احساس تبعیض میان مرکز و پیرامون وی را آزار میدهد، زمینه مساعدی برای پیوستن به گروههای مسلحی دارد که این گروهها شعار جذاب برابری زن و مرد، آزادی، زندگی مرفه در اقلیم کردستان و اروپا و درآمد دلاری را میدهند. در این فضا، جوان کُرد عملا چارهای جز عضویت در این گروهها را ندارد و به محض ورود به مقرهای این فرقههای مسلح با واقعیت تلخ «گروه تروریستی» آشنا میشود. امکانات بسیار ناچیز برای یک زندگی معمولی، سختگیری و نظارت غیرمعمول، کلاسهای سیاسی بیهوده با هدف شستوشوی مغزی و حتی زندان و شکنجه به دلیل انتقاد و تلاش برای خروج از این ساختار، مواردی است که جوانان در این گروهها تجربه میکنند.
سوژه جدید دیدبان که سابقه زندانی شدن و شکنجه در گروه مسلح دموکرات را دارد، خانم شادی قاسمی است. خانم قاسمی متولد سال ۱۳۶۷ در سردشت است که سابقه عضویت در دموکرات را دارد و در این مصاحبه مشروح، روایت هولناکی از شکنجههایی که در زندانهای دموکرات تحمل کرده است، بازگو نموده است. شادی قاسمی در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۳۹۶ ابتدا به دلیل اختلافات و مشکلات خانوادگی به شمال عراق (قلعه دیزه) متواری و به گروه دموکرات در شهر کوی سنجق ملحق میشود. وی بعد از یکسال عضویت در این گروه مسلح، از آن خارج میشود. مساله مهم در داستان زندگی خانم قاسمی، این است که وی پیش از عضویت در دموکرات و پس از اینکه همسر سابقش (ظفر خضری) از کشور متواری و به پ.ک.ک ملحق شده بود، به ترکیه مهاجرت کرد. خانم قاسمی در این مصاحبه تاکید کرده بعد از خروج همسر سابقش از کشور، برای رهایی از مشکلات با خانواده خود و همسرش، همراه با سه فرزند خود و با فروش طلاهای خود به ترکیه رفته تا از آنجا بتواند به اروپا پناهنده شود. پس از دو ماه حضور در ترکیه برادر وی (عبدالله قاسمی) که عضو پ.ک.ک در سوریه بوده و به دلیل جراحت در کمپ مخمور بوده به شادی قاسمی پیشنهاد میدهد که با فرزندان خود به مخمور برود و از طریق برادرش به اروپا اعزام گردد.
پس از حضور خانم قاسمی در کمپ مخمور به مدت نزدیک به یکسال و عدم موفقیت پروژه پناهندگی در اروپا و همچنین پس از باخبر شدن از بازگشت همسر سابقش به ایران، خانم قاسمی تصمیم میگیرد به ایران بازگردد. اما زمانی که به ایران بازمیگردد، مجددا مشکلات و اختلافات شدیدی با همسرش پیدا میکند که منجر به طلاق میشود. پس از طلاق و آغاز زندگی در منزل پدری، باز هم مشکلات جدیدی شروع میشود تا جایی که خانم قاسمی از سوی پدر و برادرش مورد ضرب و شتم قرار میگرفت. شادی قاسمی، بعد از این مشکلات تصمیم گرفت این بار بدون فرزندانش به اقلیم کردستان برود و در آنجا مشغول به کار شود تا بعدا فرزندانش را هم نزد خود ببرد. زمانی که بهصورت غیرقانونی از مرز خارج میشود در منطقه قلعه دیزه در یک پارک در حال استراحت بوده که یک زن و شوهر که در پارک مشغول غذا خوردن بودند (پس از اینکه متوجه میشوند شادی قاسمی هم ایرانی است) او را نزد خود دعوت میکنند و بعد از اینکه متوجه میشوند که جایی برای ماندن ندارد به او پیشنهاد میدهند که مانند آنها عضو دموکرات شود.
پس از دریافت وعدههایی مبنی بر دریافت پول و امکانات در دموکرات توسط آن فرد (محمد مرادی)، خانم قاسمی تصمیم به عضویت میگیرد. پس از یکسال عضویت و انجام کارهای سخت در کوهستان (کل دوران یکساله، خانم قاسمی مشغول به آشپزی بوده) درخواست تسویه و خروج از گروه را میدهد. اواخر حضور خانم قاسمی در دموکرات، همزمان با حمله نیروهای مسلح ایران به مقر این گروه مسلح بوده است. خانم قاسمی پس از تسویه و خروج از گروه، به منزل خواهرش در سلیمانیه میرود و به مدت هفت ماه در آنجا زندگی میکند، اما به دلیل نداشتن کارت اقامت مجبور میشود مجددا به گروه مراجعه کند؛ غافل از اینکه در طول مدت که از گروه خارج شده بود، اعضای گروه دموکرات به دنبال وی بودهاند (به دلیل مظنون بودن به جاسوسی برای ایران).
خانم قاسمی به محض ورود به مقر دموکرات، سریعا بازداشت و مورد بازجویی قرار میگیرد. شادی قاسمی دلیل این بازداشت و شکنجه را به این شکل بیان کرده است: «در آخرین روزهایی که من در گروه بودم، به درخواست یکی دیگر از اعضا به نام سوران، گوشی آیفون خود را در قبال یکصد دلار نقد و یک گوشی معمولی به وی فروختم. اعضای ارشد دموکرات فکر میکردند سوران از آن گوشی برای ارسال موقعیت مکانی برگزاری جلسه سران دموکرات برای ایران استفاده نموده و لذا به من هم مشکوک شدند و فکر کردند من با سوران همدست هستم».
همین مساله باعث شد که شادی قاسمی به مدت هفت ماه زندانی و مورد شکنجههای مختلف مانند سوزاندن بدن با اتو واقع شود. در نهایت زمانی که هیچ مدرکی علیه او پیدا نکردند، مجبور به آزاد کردن وی از زندان شدند. پس از آزادی از زندان و خروج دوباره از ساختار گروه مسلح دموکرات، شادی به شهر سلیمانیه و منزل خواهرش برگشت، اما هر جایی که کار میکرد اعضای گروه به آنجا میرفتند و با تهدید کارفرما مبنی یر اینکه این شخص جاسوس ایران است مانع کار کردن وی میشدند. شادی پس از مدتی با یک شخص عراقی به نام (خطاب حسن طاها) که از کردهای عراق و اهل شهر رانیه بود ازدواج کرد و در حال حاضر مجبور به ترک خاک عراق (به دلیل تمام شدن اقامت) و بازگشت به ایران شده است.
عکس مربوط به شکنجه توسط دموکرات
متن مصاحبه خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران با شادی قاسمی:
سوال: خانم قاسمی، لطفاً برای ما داستان زندگی خود را از آغاز تاکنون تعریف کنید. اصلا شما چرا وارد منطقه اقلیم شدید؟ چه ذهنیتی به عنوان یک زن کُرد از پ.ک.ک و سایر گروههای مسلح داشتید؟
شادی قاسمی: زندگی من پر از بحرانها و مشکلات بوده است. در سنین جوانی با ظفر خضری، همسر سابقم، ازدواج کردم. در ابتدا فکر میکردم زندگی ما عادی و آرام خواهد بود، اما بعد از مدتی اختلافات ما شروع شد. سختترین دوران زندگی من زمانی بود که ظفر از کشور فرار کرد و به گروه پ.ک.ک پیوست. این موضوع باعث شد زندگی من کاملاً به هم بریزد. من که سه فرزند داشتم، تصمیم گرفتم برای رهایی از مشکلات، با فروش طلاهای خود به ترکیه بروم تا از آنجا بتوانم به اروپا پناهنده شوم. چون زندگی در ایران دیگر برایم غیرممکن شده بود. اختلافات خانوادگی و زندگی بدون سرپرست، برایم مشکل شده بود. حدود ۲ ماه در ترکیه حدود بودم که برادرم، عبدالله قاسمی- که عضو پ.ک.ک در سوریه بود و به دلیل جراحت در کمپ مخمور بود- به من پیشنهاد داد که با فرزندانم به آنجا بروم. او قول داد که از طریق پ.ک.ک من را به اروپا اعزام کند. من که هیچ امیدی به زندگی در ایران نداشتم، تصمیم گرفتم به آنجا بروم. چون پناهندگی از مسیر ترکیه برایم مقدور نشد. اما وقتی به مخمور رسیدم، متوجه شدم که ظفر از پ.ک.ک جدا شده و به ایران بازگشته است. این موضوع باعث شد تصمیم بگیرم دوباره به ایران برگردم. امید داشتم که زندگی مشترک را دوباره آغاز کنیم.
سوال: پس از بازگشت به ایران چه اتفاقی برایتان افتاد؟
شادی قاسمی: وقتی به ایران بازگشتم، بر خلاف انتظارم، مشکلات و اختلافات شدیدی با ظفر پیدا کردم. ما هر روز دعوا میکردیم و در نهایت این اختلافات منجر به طلاق شد. بعد از طلاق، به منزل پدری برگشتم، اما زندگی در آنجا هم برای من سخت بود. پدر و برادرم به من احترام نمیگذاشتند و حتی مرا مورد ضرب و شتم قرار میدادند. گویی من مقصر فرار ظفر به پ.ک.ک بودم! من که دیگر تحمل این وضع را نداشتم، تصمیم گرفتم دوباره از خانه فرار کنم. این بار تصمیم داشتم بدون فرزندانم به اقلیم کردستان بروم و در آنجا مشغول به کار شوم تا بعداً بتوانم فرزندانم را هم نزد خود ببرم.
سوال: چطور به گروه دموکرات پیوستید؟ آیا از قبل با آنها آشنایی داشتید؟ مگر شما برای کار به اقلیم نرفته بودید؟
شادی قاسمی: نه، اصلاً از قبل با این گروه آشنایی نداشتم. برای کار به اقلیم رفته بودم و نه فعالیت نظامی- سیاسی! اما وقتی به کردستان عراق رفتم، از منطقه قلعه دیزه به صورت غیرقانونی وارد شدم. در آنجا در یک پارک در حال استراحت بودم که یک زوج ایرانی که در پارک مشغول غذا خوردن بودند، متوجه شدند که من هم ایرانی هستم. آنها من را نزد خود دعوت کردند و وقتی فهمیدند که جایی برای ماندن ندارم، به من پیشنهاد دادند که مثل آنها عضو گروه دموکرات شوم. محمد مرادی، همسر آن خانم، به من قول داد که اگر به گروه دموکرات بپیوندم، زندگی آسانتری خواهم داشت. میگفتند که پول و امکانات زیادی در اختیارم قرار میدهند. من که در آن موقع هیچ گزینه دیگری نداشتم، تصمیم گرفتم عضو شوم. یعنی چاره دیگری نداشتم. وعدههای آنها نیز بسیار جذاب بود به خصوص برای یک زن تنها. اما بعداً فهمیدم که همه این وعدهها دروغ بود.
سوال: دوران عضویت شما در دموکرات چگونه بود؟
شادی قاسمی: اصلاً مثل چیزی که به من قول داده بودند، عملی نشد. من بیشتر وقتها مشغول آشپزی بودم و شرایط سختی داشتیم. هیچکدام از وعدههایی که به من داده بودند عملی نشد. امکانات زندگی ما بسیار پایین بود. هیچ رفاهی نداشتیم. خبری از حقوق هم نبود! حتی آخرین روزهایی که در گروه بودم، منطقه ما مورد موشکباران قرار گرفت. من که دیگر از این وضع خسته شده بودم، درخواست تسویه دادم و از آنجا خارج شدم. اما این فقط شروع مشکلات بزرگتر بود.
سوال: چه اتفاقی پس از ترک گروه برایتان افتاد؟
شادی قاسمی: بعد از تسویه، به منزل خواهرم در سلیمانیه رفتم و حدود هفت ماه آنجا زندگی کردم. اما مشکل اصلی این بود که کارت اقامت نداشتم و نمیتوانستم کار کنم. لذا عملاً برای دریافت کارت اقامت، مجبور بودم که به گروه مراجعه کنم. گزینه بازگشت به ایران نیز غیرممکن بود. غافل از اینکه اعضای دموکرات از قبل به دنبالم بودند. وقتی به مقر رفتم، بلافاصله بازداشت شدم. به من اتهام زدند که در یک نقشه جاسوسی دست داشتهام. ماجرا این بود که سوران، یکی از اعضای گروه، از من یک گوشی آیفون خریده بود و از آن برای ارسال موقعیت مکانی جلسات سران دموکرات به ایران استفاده کرده بود. اما آنها به من هم مشکوک بودند و به این دلیل زندانی و شکنجه شدم.
سوال: میتوانید جزئیات بیشتری درباره دوران زندانیتان و شکنجههایی که تحمل کردید بگویید؟
شادی قاسمی: آنها من را در یک زندان کوچک و تاریک نگه داشتند. هر روز تحت شکنجههای وحشتناکی قرار میگرفتم. یکی از بدترین شکنجهها این بود که از اتوی برقی برای سوزاندن بدنم استفاده میکردند. هر بار که از من سوال میپرسیدند و من پاسخی نمیدادم، یک قسمت جدید از بدنم را میسوزاندند. انگشتان دستها و پاهایم، بازوها، حتی پشت گردنم و همه جای بدنم از آثار این شکنجهها پر شده بود. همچنین مرتباً به من توهین میکردند و میگفتند که «تو جاسوس ایران هستی و باید اعتراف کنی». اما من واقعا هیچ چیزی نمیدانستم و نمیتوانستم اعتراف کنم. یکی از اعضا به من میگفت: «اگر حقیقت را بگویی، تو را آزاد میکنیم». اما من چه حقیقتی داشتم که بگویم؟ من فقط یک گوشی فروخته بودم و از اینکه آن گوشی برای چه کاری استفاده شده، هیچ اطلاعی نداشتم. اگر هم کاری شده بود، به سوران مرتبط بود و نه من! اما سران دموکرات دنبال یک قربانی بودند. شبها بدترین لحظات بود. در زندان تنها بودم و هیچ کسی نبود که به من کمک کند. هر شب به خودم میگفتم که شاید فردا آزاد شوم، اما فردا هم مثل روز قبل بود. هفت ماه اینگونه گذشت. بدون کوچکترین حق دفاع و امکانات یک زندانی! در نهایت وقتی هیچ مدرکی علیه من پیدا نکردند، مجبور شدند من را آزاد کنند. اما آزادی من هم به معنای پایان مشکلات نبود… دموکرات مرا در سلیمانیه هم رها نکرد.
سوال: پس از آزادی چه کردید؟
شادی قاسمی: بعد از آزادی، سعی کردم زندگی کنم و یک شغلی پیدا کنم تا فرزندانم را به اقلیم بیاورم. اما هر کاری میکردم، اعضای گروه به کارفرمایانم مراجعه میکردند و به آنها میگفتند که من جاسوس ایران هستم. این موضوع باعث میشد هیچ کس حاضر به استخدام من نباشد. در نهایت با خطاب حسن طاها، یک شهروند عراقی، ازدواج کردم. او از شهر رانیه بود و به من کمک کرد تا کمی آرامش پیدا کنم.
سوال: حالا که به ایران بازگشتهاید، چه احساسی دارید؟
شادی قاسمی: احساس میکنم دوباره از اول باید شروع کنم. زندگی من پر از تجربههای تلخ بوده، اما الان تنها چیزی که میخواهم این است که آرامش پیدا کنم و برای فرزندانم زندگی بهتری بسازم. البته هنوز هم از بعضی چیزها میترسم. مثلاً هر وقت کسی را بیرون خانه میبینم، فکر میکنم شاید از آن گروهها باشند. اما امیدوارم که روزی برسد و دیگر نیازی به ترسیدن نداشته باشم.