مدرنیته در غرب محصول جریان روشنفکری است، جریانی که با قرارگرفتن در تاریخی خاص و موقعیتی ویژه، شرایطی را برای جامعه غرب رقم زد که منجر به تغییراتی اساسی در آن شد. با این وجود شرق در حال تجربه فضایی متفاوت بود و جریان روشنفکری به عنوان پدیدهای اجتماعی محصول مدرنیته در این کشورها محسوب میشد. تعریف دوگانه از مفهوم روشنفکری، امری وابسته به دو وجه مشخص آن در غرب است؛ و همواره وجود نگاهی دوگانه به این مفهوم، معمای مدرنیته را پیش روی ما قرار داده است. در نظر گرفتن مدرنیته به عنوان کلیت و تمامیتی از ویژگیهای خاص و غیر قابل تغییر در مقابل نگاهی که آن را در قالب رویکردی فلسفی در کنار سایر جهانبینیها معنا میکند، به ثبات همیشگی این معما دامن میزند. در این راستا عدهای «مدرنیته را همچون شکل یا ساختاری اجتماعی- فرهنگی، و در نتیجه واقعیتی یا دورانی تاریخی مطرح میکند، در حالی که دسته دوم آن را به مثابه حالتی، رویکردی فلسفی یا جهانبینی تازهای پیش میکشد» (احمدی،1377: 24- 23). این دیدگاه در آثار سایر نویسندگان نیز به نوعی تکرار شده است. اینکه مدرنیته از طرفی «به تحولات مختلفی در اروپا برمیگردد که از قرن شانزدهم تا بیستم طول کشیده و شامل مواردی همچون رنسانس، اصلاح دین، اختراعات و اکتشافات علمی، عقاید روشنگرانه و تحولات سیاسی همچون انقلابهای مردمی میشود. در مقابل این دیدگاه برخی دیگر معتقدند که مدرنیته روایتی واحد درباره تاریخ تمدن و پیشرفت اروپا نیست و تجلیات فراوان و روایتهای مختلفی دارد» (میرسپاسی،1386: 106).
مدرنیته گاه به مانند تلقی لیبرالی از آن، به عنوان جزء اساسی مدرنیزاسیون معرفی میشود؛ و گاه پدیدهای خاص غرب در نظر گرفته نشده و سبک خاصی از یک تجربه حیاتی به شمار میآید. این برداشت دوگانه در تعاریف ایرانیان از این مفهوم نیز کاملاً آشکار است. رضا داوری اردکانی در این باره معتقد است که مدرنیته «نحوه خاص نسبت بشر با عالم و آدم و مبدأ عالم و آدم است و این نحوه خاص در علم جدید و در تکنولوژی ماشینی و با پوشیده شدن امر قدسی و قرار گرفتن هنر در قلمرو زیباییشناسی و در بعضی مظاهر دیگر ظهور پیدا کرده است:(داوری، 1377: 67).
داریوش عاشوری این مفهوم را، رابطه و نسبت جدیدی بین انسان با عالم و مبدأ و مقصد میداند. این در حالی است که سید حسین نصر، مدرنیته را در بستر جامعه ایرانی معنا میکند. با این توصیف، از آنجا که به لحاظ تاریخی مدرنیته در ایران امری تجربه نشده و وارداتی به حساب میآید، نمیتوان آن را محصول جریان روشنفکری و تحولات تاریخی حاصل از تفکر و عملگرایی این جریان برشمرد؛ بلکه مدرنیته در بدو ورود به ایران تجربهای از سبک خاص زندگی بوده و زیستن در این تجربه در دورههای زمانی مختلف، صورتهای متفاوتی به خود گرفته است.
هرچند تاریخ رویارویی ایرانیان با غرب مدرن از دوران صفوی و اعزام سفرای دولت ایران به انگلستان آغاز میشود اما نخستین رویارویی مستقیم با غرب، اعزام محصلان ایرانی است که به عنوان سرآغازی در این عرصه به حساب میآید. با آنکه در رویارویی اولیه ایرانیان با مدرنیته، بیشترین توجه به عرصههای نظامی و فنآوری معطوف بود، در حوزه اجتماعی- سیاسی نیز توجه و کنجکاوی وجود داشت. با این وجود توجه شدید به جنبههای نظامی و فنآوری مدرنیته در کنار ارجگذاری ضعیفتر به جنبههای سیاسی- اجتماعی بهویژه نهادهای دموکراتیک، نوع تعامل ایرانیان با این پدیده را مشخص میسازد. با گذر زمان و کسب تجربه در این حوزه و درک تفاوت و تقابل مبانی سنتی و مدرن از انسان، جهان، و زندگی دنیوی توسط جریان روشنفکری نگاهی عمیقتر را به خود منعطف ساخت؛ تا جایی که اهداف و خواستههای این جریان از جامعهای با ظواهر مدرن به جامعهای با تمامیتی مدرن گسترش پیدا کرد. در این طرز تلقی ابتدا ابعاد فنی و تکنولوژیک و توجه به علم و تجربه، و بعد توجه به تأسیس نهادهای سیاسی و اجتماعی و در صورت دیگر توجه به ابعاد فکری، حقوقی و دینی مورد توجه قرار گرفته است. «از نظر تاریخی، مردان سیاست و عمل در ایران در ابتدا به دنبال مدرنیسم، نوسازی و جنبههای مادی و ملموس تمدن غرب رفتند و چندان در اندیشه اقتدار فکری و عقل مدرن موجود در ورای تمدن جدید نبودند. این افراد اعتقاد داشتند که با انتقال نهادها، علوم، فنون و شیوههای جدید زندگی، تحولات همه جانبهای در جامعه رخ میدهد» (علویتبار،1379 :40).
همانگونه که توضیح داده شد، درک جامعه ایرانی با درک جریان روشنفکری از مفهوم مدرنیته متفاوت است. هرچند جریان روشنفکری در ابتدا به دنبال نوسازی و تغییراتی محسوس و مادی در این حوزه بود، اما به مرور زمان از رویکردی اثباتگرا به رویکردی کلیتگرا، تغییر مسیر داد و مدرنیته را بهگونهای تعریف کرد که تمام جنبههای زندگی انسانی را تحت تأثیر خود قرار دهد. این درحالی است که رویکرد جامعه نسبت به موضوع تغییر نکرد. بهعنوان مثال میتوان به واقعه مشروطه اشاره کرد. آنچه اندیشه مشروطهخواهی در ایران را به شکلی عمده رقم زد، نه آرمانها و نگرشهای نو و ایدههای اعلام شده از سوی جریان روشنفکری بلکه، جریانی است که علمای اسلام در پیوند با مفاهیم و اندیشههایی تازه برای مردم تفسیر کردند. در این جریان روشنفکران دینی «مطالب و مقولات فکری جدیدشان را به گونهای ارائه میدادهاند که کمتر به معتقدات مذهبی مردم و محافل دینی بر بخورد، گاهی با کلیگویی، گاهی با در پرانتز گذاشتن موارد اختلاف و تا جایی که میتوانستهاند با بزک کردن اندیشههای خود به آیتی و روایتی، سیرهای و سنتی. بدین ترتیب افکار جدید، ترجمه به زبان مذهب شد» (فراستخواه،1373: 427).
بر این اساس مشروطیت برای علمای دین و مردم به گونهای تفسیر شد که زمینهها و موجبات مشروطهخواهی در کشور را فراهم ساخت. قشر قابل ملاحظهای از علمای شریعت، سخاوتمندانه از مسجد و منبر و خطابه و حرم و حوزه، فتوا و تکفیر و قرآن و حدیث را خرج و مردم مذهبی را بسیج میکردند. آنچه میان علما و مردم و روشنفکران اختلاف افکند و موجبات صفآراییهای متفاوت شد، خروج این مشروطهخواهی از جریان دین و روند حرکت این جریان بر اساس اندیشههای مدرن بود.
جریان روشنفکری بدون توجه به بستر و زمینههای موجود در جامعه ایرانی، اقدام به شرح و بسط تفکراتی کرد که در نگاه مردم مقبول واقع نمیشد. مردم در کنار روحانیت خواهان بهبود شرایط زندگی اجتماعی و اقتصادی خود بودند، در حالی که جریان روشنفکری بهدنبال بسط مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی غرب در جامعه ایرانی بود. مردم در کنار روحانیت با مشروطهخواهی و طرح تأسیس عدالتخانه، خواستار رشد معارف اجتماعی و سیاسی خود و کشف نسخههایی بومی در این حوزه بودند؛ در حالی که جریان روشنفکری خواهان اجرای تمام و کمال معارف غربی در جامعه ایرانی بودند. عدم اقبال این فرآیند در جامعه موجب کنارهگیری این جریان از بدنه جامعه شد و تا بعد از انقلاب 57 نیز نتوانست عموم مردم را با خود همراه سازد. در دوران بعد از انقلاب نیز، احزاب و جریانهای فکری متفاوت با بهرهگیری از این رویه برای تغییر و تحول در جامعه ایرانی، بدون توجه به شرایط جامعه به اقداماتی از این قبیل دست زدند. هرچند حضور جریانهایی از این دست، همواره میان عموم مردم مقبول واقع نشده، اما جذب افراد به این جریانها به دلیل عدم آگاهی، سرنوشت و آینده زندگی آنان را بهشدت تحت تأثیر قرار داده است. از جمله این جریانها در طول سالهای گذشته، جریانات چپ مارکسیستی است که به اسم برابری در ابعاد مختلف اقتصادی، اجتماعی، حوزه زنان و… افرادی را با خود همراه میسازد؛ اما از میان این هدف کلی، نتیجهای جز مبارزه مسلحانه در داخل و خارج ایران و ضربه به جامعه ایرانی حاصل نشده است.
تشکیل پ.ک.ک
از جمله گروههایی که در حال حاضر با در پیش گرفتن رویکردی مارکسیستی- لنینیستی به این رویه ادامه میدهند، پ.ک.ک است. گروهی که به نام حزب کارگران کردستان ترکیه و با هدف دفاع از هویت کردی، در ترکیه تشکیل شد. پ.ک.ک ابتدا براساس اندیشه مارکسیسم- لنینیسم شکل گرفت اما در ادامه فعالیتهای خود از اصول لنینیسم فاصله گرفت؛ و با بهکارگیری روشهای نظامی در مسیر استالینیسم گام برداشت. این گروه از سال 1984 بهجای فعالیت در فضای سیاسی ترکیه، وارد فضای مبارزه مسلحانه شد تا فضای سیاسی متفاوتی را رقم بزند. اکنون با سپری شدن نزدیک به چهار دهه از مشی مسلحانه پ.ک.ک، نهتنها مسئله کردها حل نشده و دستاورد ملموسی نصیب ایشان نشده است، بلکه بر ابعاد مسئله کردی در این کشور نیز افزوده شده است. با وجود اینکه نیاز به تغییر در ساخت اجتماعی و حقوقی جامعه همواره نیاز اصلی این گروه بوده است، ولی متأسفانه بیشتر به ساخت سیاسی توجه کرده و اوجالان بهعنوان رهبر این گروه بهجای توجه به این نیازها، به دنبال نمایشی از ماهیتی قومی و ایدئولوژیکی از کردها بوده است. این گروه بدون توجه به مسلمان بودن بخش بزرگی از قوم کرد و فضای اسلامی و دینی حاکم بر چهار کشور ایران، ترکیه، عراق و سوریه که کردها در آن زندگی میکنند، با بهرهگیری از تفکرات مارکسیستی به ارائه و بسط اندیشههایی در تضاد با تفکر دینی پرداخته و طرفداران خود را با چالشهایی سخت در این حوزه مواجه کرده است.
اوجالان تفکر دینی را صورت دوران بردهداری معرفی میکند و این اندیشه را به کسانی ارائه میدهد که مسلماناند و دین، نقشی اساسی در زندگی فردی و اجتماعی آنان ایفا کرده است. او معتقد است که افراد باید ذهن خود را از صورتهای متحجرانه موجود رها ساخته و به تحلیلی دوباره از اسلام بپردازند. او این قرائت جدید را اسلام نوین (!) معرفی می کند؛ اسلامی که هیچ یک از گزارههای آن در تضاد با اندیشه غربی قرار ندارد! اوجالان در بحث از مسائل موجود در حوزه زنان، به جای توجه به عدالت جنسیتی بر برابری جنسی تأکید میکند. او در عین نفی پدیده دولت- ملت بر ناسیونالیسم کردی تأکید میکند. اوجالان تاریخ تمدن دموکراتیک را بهعنوان ایدئال ذهنی خود در برابر سایر رویکردها مطرح میکند. او در این مسیر به نقد نظام تمدنی غرب پرداخته، اما نتیجه این نقد را همانی میداند که دستاورد تمدن غرب محسوب میشود. او با درپیش گرفتن رویکردی تکاملگرایانه نسبت به علم و از طرفی، روش گزینش خود از مکاتب و بهوجود آمدن التقاط در اندیشه، به ارائه نظریاتی ضدونقیض پرداخته است.
بهطور کلی پ.ک.ک بدون توجه به بستر و زمینههای موجود در چهار کشور ایران، عراق، ترکیه و سوریه، ظاهرا به تقویت هویت کردی پرداخته؛ اما حقیقتا به دنبال بسط اندیشههای غربی در میان اعضای خود تاکنون به نفع هویت قوم کرد عمل نکرده است. در حال حاضر کردهای عضو پ.ک.ک در منطقه و حتی در سطح جهان بهعنوان تروریست شناخته میشوند. علاوه براین، در حالی که کردهای ترکیه، عراق و سوریه به دنبال بهبود وضعیت اجتماعی، حقوقی و اقتصادی خود هستند، پ.ک.ک با نیروی زور و اسلحه خواهان اجرای اندیشههای اوجالان است و بهجای توجه به ساخت اجتماعی- اقتصادی خود، تنها به ساخت سیاسی توجه دارد. و این شرایط، دستاوردی است که روشنفکران قوم کُرد بهدلیل تبعیت محض از تفکر مدرن و عدم شناخت کافی از جامعه کردی بر زندگی امروز آنان تحمیل کردهاند.
در اندیشه اسلامی و منابع دینی با حدیثی معروف روبهرو هستیم که میفرماید: «الناس علی دین ملوکهم: یعنی دین مردم بر طبق دین رهبران و حاکمان آنان است». دین نقشی اساسی و مهم در زندگی افراد جامعه دارد؛ سوأل هر فردی در طول زندگی است و از این جهت در این حدیث مورد توجه قرار گرفته است. بهعبارت دیگر مردم پیرو حاکمان و رهبران خود در مهمترین مسائل زندگی هستند. این جمله بر آن است تا اهمیت جایگاه افرادی که در جوامع یا احزاب و گروهها موقعیت مهمی را برعهده دارند، بهخوبی نشان دهد. زیرا اغلب تصمیمگیریهای مهم و بزرگ، نتایج و عواقب بزرگی بهبار خواهند آورد. روشنفکران، بهعنوان نخبگان یک جامعه همواره در جایگاهی این چنین قرار گرفتهاند و مسئولیت مهمی را در این حوزه برعهده دارند. از اینروی نیاز است که با توجه به اهمیت جایگاه خود در مسیر بهبود شرایط اجتماعی و اقتصادی جامعه خود گام بردارند و تغییر ساخت سیاسی را بهعنوان تنها راهحل، برای پیروان خود تعریف نکنند. امری که متاسفانه پ.ک.ک به آن توجه نکرده است و با نابودی تمام احزاب و گروههای کُردی، تاکید بر رویکرد مسلحانه و خشن و… جامعه کُردی را ارتقا نداده است. هزاران کُرد در اثر رویکرد پ.ک.ک کشته و آواره شدند و به مرور از فرهنگ و فضای فرهنگی کُردستان، فاصله گرفتند و بهعنوان مثال در جامعه تُرکی هضم شدند. این امر، نتیجه رویکرد اشتباه پ.ک.ک بود.
منابع
احمدی، بابک (1377)، معمای مدرنیته، تهران: نشر مرکز.
داوری اردکانی، رضا (1377)، دین و تجدد، فصلنامه نقد و نظر، سال پنجم، شماره 17-18.
علویتبار، علیرضا (1379)، روشنفکری، دینداری و مردمسالاری، تهران: نشر فرهنگ و اندیشه.
میرسپاسی، علی (1386)، روشنفکران ایران روایتهای یأس و امید، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر توسعه.
فراستخواه، مقصود (1373)، سرآغاز نواندیشی معاصر دینی و غیردینی، تهران: شرکت سهامی انتشار.