یادداشت یکی از اعضای سابق ی.پ.گ در مورد کرونا و بیان یک خاطره از ظلم پ.ک.ک به نوجوانان
کرونا به داده قسد (شبهنظامیان وابسته به پ.ک.ک در سوریه) و ترکیه رسیده است. در این اوضاع دشوار، قسد تقاضای آتشبس انسانی میکند. اما دلیل اصلی، اختلافات درونی و مشکلات داخلی در خود مدیریتی مناطق کردنشین سوریه و مشکلات تامین آب و امکانات بهداشتی است. همچنین مردم شهرهای عربنشین مانند رقه و دیرالزور از تبعیض و سو مدیریت قسد، ناراضی هستند. این عوامل باعث شده که خود مدیریتی تقاضای آتشبس انسانی کند تا شاید بتواند کمی خود را جمع کرده و به خواستههای مردم توجه کند. اما نباید فراموش کرد که خواست اصلی مردم، خروج قسد و هر نیروی بیگانه از خاک سوریه است. از طرف دیگر تروریستهای افراطی سنی نیز در این اوضاع و احوال از طرف ترکیه به دلیل شیوع ویروس کرونا و نبود امکانات بهداشتی و درمانی رها شدهاند. ترکیه در داخل، مشکلات زیادی دارد و به نیروهای تروریستی در ادلب و همچنین مناطق کردنشین توجه کمتری دارد. اما باید بدانیم که هم قسد و هم نیروهای تروریستی وابسته به ترکیه در نهایت از یک منبع یعنی آمریکا تغذیه میشوند و هدف نهایی نیز تجزیه سوریه و جنگ در منطقه است. سازمان ملل نیز در این میان، ابزار امریکا است و سوال نمیپرسد چرا پیش از این، آتشبس رخ نداد؟ چه کسی مسئول این همه تلفات انسانی و مالی است؟ پاسخ این است: «غرب به رهبری آمریکا و اروپا». البته نباید گمان کرد که این آتشبس دائمی خواهد بود. در نهایت، آمریکا نه قسد را میخواهد و نه تروریستهای مزدور اردوغانی را. همه باید در همان سوریه دفن شوند. فعلا به بهانه کرونا، آتشبس است تا در زمان بعدی، مجددا جنگ مطابق منافع آمریکا شروع شود.
یک خاطره
خاطرم هست که روزی برای یک عملیات گسترده به ما آمادهباش دادند. نیروها را جمع و صحبت کردیم. ظاهراً همه خوشحال بودند، اما این ظاهر قضیه بود. در بطن این نوجوانان چهارده و پانزده ساله، چیزی دیگر خود را نشان میداد. معلوم بود در هنگام نگهبانی، از صدای حیوانات وحشی و صدای مهیب هواپيماهاي ترکیه و توپخانه و تانک، به شدت ترسیدهاند، اما به خاطر غرور جوانی حقیقت را نمیگویند. بسیاری از این نیروها، حقیقت جنگ و شعارهای پ.ک.ک و کُرد و کردستان را درک نکرده بودند، بلکه صرفا به دلیل فقر و اختلافات خانوادگی، به گروه پیوسته یا اینکه فریب تبلیغات را خورده بودند.
اما اکنون با صدای مرگ روبرو شده بودند. یا باید کشته میشدند یا باید میکشتند. آیا میشود نوجوانی را که درونش را پر از آرزوهای کودکانهاش است و آرزوی زندگی آرام دارد و خیالبافی میکند، وارد جنگ و خشونت کرد و خانوادههای آنها را مکان دفن و سرنوشت عزیزانشان بیاطلاع گذاشت؟ جنایت را به جای انسانیت و مرگ را به جای آزادی نمیتوان مطرح نمود. آن شب همه ساکت بودند و در استرس جنگ به خواب نمیرفتند. دفتر خاطرات خود را شاید برای بار آخر پر میکردند، زیرا بهترين رفیق، همان دفتر و خودکار بود و میشد هراس را در آن نوشت. بسیاری از بازگو کردن ترس خود، شرم داشتند. در آن جمع، یک نوجوان خیلی جسارت داشت که هراس خود را به زبان آورد، زیرا نهایت شهامت بود. خيلی از فرماندهان نیز همین حالت را داشتند. چون خود آنها نیز همان کودکان و نوجوانان چند سال قبل بودند، که اکنون بزرگ شده و جسارت آن را هیچوقت نداشتند که یکبار به جنگ بیحاصل «نه» بگویند. اکنون نیز مقام فرماندهی به آنها این اجازه را نمیداد که هراس خود را فریاد بزنند.
ان نوجوان، «اردال» نام داشت. وی را صدا و با او صحبت کردم. اهل ایران بود، نوجوانی پانزده ساله که من آن روز واقعاً فهمیدم جسارتش از من بیشتر است. چون سالها بود که من نیز در دل همین راز و هراس را نگه داشته بودم و محیط پ.ک.ک/ ی.پ.گ، اجازه بیان هراس را نمیداد. حتی من در دفتر خود نیز خاطرات و هراس را ذکر نکرده بودم. از اردال پرسیدم «چه شد تا این جا آمدی؟»گفت «من در مدرسه درس میخواندم و دانشآموز خوبی بودم. با پدرم بحثم شد و من فکر کردم که به دنبال کار بروم و در سليمانيه مشغول شوم. مرا ناخودآگاه وارد میدان جنگ کردند. بارها خواهش کردم تا اجازه دهند به ایران برگردم. اما گروه هر بار مرا به نقاط دورتری از مرز ایران اعزام کرد. من نه پ.ک.ک و نه شاخههای آن را میشناختم و نه توانایی جنگ دارم».
متوجه شدم که داستان او نیز مانند من است و میدانم آیندهای در این کار نبوده و نیست. به اردال گفتم شاید بسیاری مثل تو هستند و تو خبر نداری. از او پرسیدم از خانواده خبر داری؟ گفت «نه؛ اوایل حضورم در پ.ک.ک، گروه مرا از بازگشت منصرف کردند! به این بهانه که در صورت بازگشت به ایران، اعدام خواهی شد. اما این حرف دروغ بود. من هیچگاه به ملاقات خانواده نرفتم و از دور شاهد بی احترامی زیادی از سوی فرماندهان زن به مادرم بودم، او یک مادر و دنبال فرزند گمشده بود. در فاصله بیست متری آنها را دیدم و دیگر از آنها خبر ندارم. من به عنوان عضو ایرانی، حق ملاقات نداشتم، اما اعضای تُرک به راحتی ملاقات داشتند. این تبعیض در پ.ک.ک جریان دارد».
متوجه شدم که او نیز این تبعیضها را مشاهده کرده بود و عاقلانه صحبت میکرد، در حالی که تازه وارد بود. بهدنبال عدالت در پ.ک.ک و شاخههای اقماری آن میگشت و نمییافت. این امر نیز او را ناراحت میکرد. و به صراحت میگفت «من مال اینجا نیستم». از پاکی و صداقت او خوشم آمد. از من قویتر بود. به مرور اردال را به یگان خودم منتقل کردم تا مراقب او باشم و این جوان، خودکشی نکند. او نمیدانست من اهل ایران هستم. من نیز به دیگران میگفتم بیقراری او برای جنگ سبب شده تا او را نزد خود نگه دارم!
اردال از لحاظ اخلاقی هم باتربیت و پدرش کارمند شهرداری سنندج بود. در عملیاتی، من از ناحیه پشت زخمی و به بیمارستان سليمانيه منتقل شدم. اردال چهارده ماه با من بود. او گذشته من بود و ما خیلی به هم عادت کرده بودیم. رادیو و ساعتی برایش فرستادم. با بی سیم با او صحبت میکردم. من دیگر به آن منطقه بر نگشتم، ولی اردال را فراموش نکردم. همچنانکه این خیانت پ.ک.ک به این کودکان و نوجوانان و این مردم چرا.
زیرا اردال را به زور به جنگ اعزام کرده بودند. اردال در نهایت، هدف هواپيماهاي ترکیه قرار گرفت و کشته شد. هژار هم با او بود! نوجوانی هم سن اردال. پرسیدم جنازه آنها کجاست؟ گفتند همه اعضای بدن آنها سوخته و ممکن است خوراک شغال شده باشد. این سرنوشت بسیاری از نوجوانان و اعضای پ.ک.ک است…