یک عضو سابق پژاک: شرایط کودک‌سربازان در پ.ک.ک و پژاک، دردناک است

توضیح: یک عضو سابق پژاک به نام عثمان.م، اکنون در شهرستان مریوان زندگی می‌کند. او پس از ۵ سال حضور در پ.ک.ک و پژاک در حال حاضر به شغل آهنگری مشغول است. «عثمان» پس از آنکه با دیدبان حقوق بشر کردستان ایران آشنا شده، این یادداشت را که حاوی مشاهدات وی از این گروه است برای دیدبان فرستاده است که عینا منتشر می‌شود. او در این یادداشت کوتاه، شرایط دردناک کودکان در این گروه شبه‌نظامی را ترسیم کرده است.

در یکی از روزهای حضورم در مقرهای پژاک، کودکی را دیدم. سر صحبت را با او باز کردم و متوجه شدم که نام او «چیا» است و 10 سال سن دارد. با لحن خشک و رسمی با من صحبت می‌کرد. اگرچه برای او آرزوی بزرگ شدن داشتم، اما نگران بودم مرگ به سراغ او هم برود. چند روز دیگر دوباره او را دیدم. با او دست دادم و گفتم «لباس ما را پوشیدی»! تعجب کرده بودم، زیرا او واقعا کودک بود و باید در مدرسه با سایر کودکان درس می‌خواند و بازی می‌کرد. معلوم بود هنوز هم در دنیای کودکانه خود زندگی می‌کند.

چند روز بعد در کمال حیرت متوجه شدم که درخواست اسلحه کرده و اعضای بزرگ‌تر گروه، آمده بودند اسلحه وی را تحویل بگیرند. با هیچ منطقی عقلانی نبود که کودکی ده- یازده ساله مسلح و وادار به این نوع از زندگی که هیچ آینده‌ای ندارد، شود.

 بار دیگر او را دیدم، در حالی که اسلحه‌ای بر روی شانه داشت و به آن می‌بالید. فکر کنم هنوز هم به عنوان اسباب‌بازی به آن نگاه می‌کرد. با یکی از فرماندهان به این طرف و آن طرف می‌رفت با کنجکاوی به همه جا نگاه می‌کرد. مگر می‌شد چنین کاری با کودک 10 ساله کَرد؟ آیا این امر خیانت به این کودک و مردم کُرد نبود؟

روزی داستان او را پرسیدم. متوجه شدم که چیا اهل ماردین است. پدر و مادرش از زمانی که در ماردین بودند، عاشق همدیگر شده بودند، ولی به دلیل جو حا کم در جامعه و عشیره‌گرایی در کردستان ترکیه، پدر و مادرش راه ملحق شدن به پ.ک.ک یعنی فرار از خانواده را ترجیح دادند تا شاید بتوانند در مقرهای پ.ک.ک به هم برسند.

اما غافل از اینکه به گروهی ملحق می‌شوند که ازدواج در آن ممنوع است و آنها باید به نام آزادی زنان و شعار جنسیتی، باز هم باید جدا شوند و عشق خود را پنهان کنند. بعد از چند سال پدر و مادر چیا همدیگر را پیدا و فرار می‌کنند و در اقلیم با هم ازدواج می‌کنند و نتیجه ازدواج آنها دو فرزند پسر بود که یکی چیا ده ساله و دیگری هشت ساله بود. آنها به دلیل شرایط سخت اقتصادی در کردستان عراق وبرای اینکه از این وضعیت خلاص شوند، وارد کمپ مخمور شدند. کمپ مخمور در آن زمان و حتی اکنون هم میزبان مردمی است که به دست پ.ک.ک آواره شده‌اند. بیشتر ساکنان مخمور اهل کردستان ترکیه بودند و یک یا دو نفر از خانواده آنها به اجبار به خدمت پ.ک.ک در آمده و یا یکی از آنها کشته شده بودند.

من اطمینان دارم یکی از شرایط حضور و زندگی خانواده‌ها در کمپ مخمور، این است که یکی از اعضای خانواده وارد پ.ک.ک شود. این امر یکی از شروطی است که جمیل باییک حتما برای خانواده چیا نیز مقرر کرده بود. پس چیا قربانی سیاست دروغین پ.ک.ک و فدایی خانواده خود شده بود. در طول دو سال که وی را در مقرهای پ.ک.ک می‌دیدم، چیا اسلحه بر دوش داشت، اما خشاب‌های کمری را نمی‌توانست بر دارد. بعد از گذشت چند سال از او سراغ گرفتم، اما متوجه شدم که چیا در حمله هوایی ترکیه و دقیقا در سن چهارده سالگی کشته شده بود. حتی شنیدم که برادر کوچکتر او نیز به گروه پیوسته است، بدون آنکه از سرنوشت شوم و ساختار بسته و فاسد پ.ک.ک و عاقبت تلخ خود آگاهی داشته باشد.

کودکان در محیط مقرهای پ.ک.ک مورد سواستفاده قرار می‌گیرند، این یک جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت در کردستان است که هر روز تکرار می‌شود.

ترک پاسخ

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید