اعتیاد مادر و اختلافات خانوادگی؛ عامل عضویت پرستو منبری در کومله

تاریخ انتشار:

پرستو: با گذر زمان، هر چه بیشتر در کومله می‌ماندم، بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که زندگی در اینجا برای من مناسب نیست

«اعتیاد مادر و اختلافات خانوادگی، باعث شد من در سن ۱۶ سالگی و پس از ترک تحصیل، وارد کومله شوم». این جمله طلایی پرستو منبری در مصاحبه با خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران است. پرستو منبری، عضو سابق گروه مسلح کومله، متولد ۱۳۸۶ در سنندج است و در سال ۱۴۰۲ در سن ۱۶ سالگی، یعنی زیر سن قانونی، عملا به عنوان کودک‌سرباز وارد کومله شده و چند ماه مداوم به نگهبانی در این گروه مشغول بوده است. دلیل عضویت وی در کومله، نشان می‌دهد نقش خانواده و حمایت عاطفی از دختران نوجوان، تا چه میزان موثر است. اگر دختر نوجوان، توسط خانواده حمایت و هدایت نشود، و مادر نیز درگیر بلای اعتیاد باشد، بسیاری از دختران مناطق کردنشین، می‌توانند یک پرستو منبری باشند. پرستو منبری، برای فرار از مشکلات، وارد گروهی مسلح شده که سابقه اقدامات مسلحانه زیادی در کارنامه خود دارد. خانم منبری، جزو افرادی است که توانسته با موفقیت از کومله خارج شود ولی بسیاری از دختران و پسران کُرد ایرانی، هرگز فرصت خروج از مقرهای گروه‌های شبه‌نظامی در اقلیم کردستان را پیدا نمی‌کنند و در درگیری‌های مرزی کشته می‌شوند. مشروح مصاحبه خبرنگار دیدبان با این دختر ۱۷ ساله کُرد را در ادامه بخوانید.

 

سوال: خودتان را معرفی کنید و بگویید چطور با کومله آشنا شدید و چه عواملی باعث شد که تصمیم بگیرید به این گروه بپیوندید؟ آیا از قبل با این گروه آشنایی داشتید؟

پرستو: من در سنندج متولد شدم و تا کلاس هفتم درس خواندم، اما به دلیل شرایط سخت خانوادگی مجبور شدم ترک تحصیل کنم. طبیعی است که یک دختر با تحصیلات ابتدایی، نه چیزی از مبارزه سیاسی و مسلحانه می‌داند و نه با ماهیت یک گروه مسلح مستقر در کوهستان و کمپ، آشنایی دارد. من چیزی از کومله نمی‌دانستم. هنوز هم نمی‌دانم! صرفا برای فرار از یک خانواده نابودشده و فقیر به کومله پیوستم. مادرم تا کلاس یازده درس خوانده بود، ولی مدتی است که به مصرف شیشه روی آورده و اکنون در یک کمپ ترک اعتیاد بستری است. پدرم هم که بی‌سواد است، به عنوان نگهبان در یک تالار عروسی کار می‌کند و باوجود تمام تلاش‌هایش، نمی‌توانست مشکلات خانواده ما را حل کند. همین باعث شد در نوجوانی احساس ناامیدی و بی‌پناهی شدیدی داشته باشم. هر چیزی که می‌خواستم به سد فقر خانوادگی ما می‌خورد و برایم عقده شده بود. در نتیجه‌ی یک تصمیم غلط در شرایط پر از فشار و مشکلات زندگی، در سال ۱۴۰۲ به‌دلیل مشکلات ناشی از اعتیاد مادر و اختلافات خانوادگی تصمیم به عضویت در گروه کومله گرفتم.

من یک دختر ۱۶ ساله بودم، اما هر روز با مشکلات و مشاجرات خانوادگی روبه‌رو بودم و از سوی دیگر، هیچ پشتیبانی عاطفی و معنوی نداشتم. همه این مسائل باعث شده بود که به فکر فرار از این وضعیت بیفتم. در همین اوضاع بود که با یک حساب اینستاگرامی به نام هیمن سور آشنا شدم. هیمن عضوی از کومله بود و با تبلیغات و حرف‌هایی درباره اهداف و آرمان‌های کومله، من را جذب کرد. صحبت‌هایی که او می‌کرد به من این امید را داد که شاید کومله جایی باشد که بتوانم آرامش و استقلالی که همیشه دنبالش بودم را پیدا کنم. اینگونه شد که تصمیم گرفتم ارتباطم را با او ادامه دهم و او هم به من پیشنهاد داد که به کومله بپیوندم. او مرا به شخصی به نام شیرکو کریمی معرفی کرد؛ کسی که او هم در همان شرایط بود و قصد پیوستن به کومله را داشت. بنابراین من به همراه شیرکو با کمک قاچاقچیان انسان، به صورت غیرقانونی از معابر غیر رسمی مریوان (مرز هنجیران) از کشور خارج شدم و در شمال عراق به مقر کومله مراجعه و به عضویت گروه کومله درآمدم. بعد از گذراندن دوره آموزشی، به مدت یک ماه در گروه سازماندهی شدم و مسئولیت‌هایی از قبیل نگهبانی را بر عهده داشتم. در واقع از زمان تمایل به عضویت تا ورود به کومله، شاید چند ماه زمان لازم بود تا من فریب بخورم و برای فرار از خانواده‌ی غیرحمایت‌گر، وارد یک زندان به نام کومله شوم. زندانی که نه امکانات رفاهی داشت، نه وزن سیاسی و اجتماعی داشت و نه دارای یک جو صمیمی و دوستانه برای دختری ۱۶ ساله بود.

سوال: از حضورتان در کومله بگویید. چه چیزهایی را در مقر کومله تجربه کردید؟

پرستو: بعد از خروج از کشور، وقتی به مقر کومله رسیدیم، از همان ابتدا حس عجیبی داشتم. همه‌چیز در ابتدا سریع و پرفشار بود؛ برای کسی که تا آن زمان هیچ تجربه‌ای از چنین موقعیت‌هایی نداشت، ورود به این محیط کاملاً بیگانه و پر از هیجان و نگرانی بود. من حتی مدرسه را ناقص رها کرده بودم و طبعا رشد اجتماعی کافی برای حضور در یک جمع این چنینی در خارج از کشور و به دور از خانواده نداشتم. یعنی ناگهان احساس کردم وارد جایی شدم که هیچ شناختی از آن ندارم و کاملاً در آن غریبه هستم! این فشار به من که پیشتر هم فشار زیادی را تحمل کرده بودم، باعث شد از ابتدا، احساس کنم قرار نیست حمایت لازم به صورت عاطفی و دوستانه از من در کومله صورت بگیرد! یعنی اصلا کسی در کومله به فکر مسائل روانی اعضا نبود! اصلا روح اعضا برای سران کومله ارزش نداشت! نیروی انسانی برای آنها صرفا در حد چند کلاس مسخره سیاسی و چند جلسه سخنرانی بی‌ارزش و چند عکس یادگاری کاربرد داشت.

سوال: در طول مدتی که در کومله بودید، چه آموزش‌ها و مسئولیت‌هایی بر عهده داشتید؟

پرستو: بعد از ورودم به کومله و استقرار اولیه، به ما گفتند که باید یک دوره آموزشی یک‌ماهه بگذرانیم. در این مدت، هر روز صبح زود از خواب بیدار می‌شدیم و تمرینات نظامی انجام می‌دادیم. این تمرینات شامل ورزش‌های سخت، آمادگی جسمانی و کار با سلاح بود. هرچند در ابتدا هیجان‌انگیز به نظر می‌رسید، اما خیلی زود متوجه شدم که شرایط به آن سادگی نیست که فکر می‌کردم. علاوه بر تمرینات نظامی، کلاس‌های ایدئولوژیک هم داشتیم که به مسائل تاریخی و سیاسی مربوط به کومله می‌پرداخت. در این کلاس‌ها، درباره آرمان‌های کومله و تاریخ آن، همچنین زبان کردی و مسائل سیاسی ایران صحبت می‌شد. من که بسیاری از مباحث را متوجه نمی‌شدم! درس مدرسه را رها کرده بودم و اصلا توان فهم مسائل سیاسی را نداشتم؛ بااین‌حال، در برخی از جلسات ایدئولوژیک احساس می‌کردم که انگار به جای آموزش واقعی، با تحقیر و سرزنش مواجه می‌شویم. برخی از اعضا در جمع دیگران مورد تحقیر قرار می‌گرفتند، و این برای من که خودم از یک محیط خانوادگی پر از مشکل آمده بودم، واقعاً آزاردهنده بود. بعد از این دوره آموزشی، به من مسئولیت نگهبانی داده شد و باید از مقر نگهبانی می‌کردم. یعنی من به عنوان یک دختر ۱۶ ساله، نگهبان شده بودم و این آزادی و رهایی کومله بود که به دلیل آن از کشور خارج شده بودم! به من که درگیر مشکلات روحی بودم، اسلحه دادند تا نگهبان باشم!

سوال: در ارتباط با سایر اعضای کومله چه تجربیاتی داشتید؟ رفتار آنها چگونه بود؟

پرستو: وقتی وارد محیط شدم، فکر می‌کردم اعضای کومله با هم مثل یک خانواده رفتار می‌کنند و همه برای هدفی مشترک تلاش می‌کنند. اصلا من برای این ادعا، وارد کومله شده بودم تا خلا عاطفی خانواده را با عده‌ای کُرد در کومله پر کنم! اما کم‌کم متوجه شدم که رفتارها بسیار متفاوت است. هیچکدام از اعضا واقعاً صمیمیت و حمایتگری نداشتند و هیچوقت به من قوت قلب داده نمی‌شد که آن شرایط دردناک را تحمل کنم. امیدی به بهبود شرایط و تغییر رفتار جریان اصلی در کومله هم نبود! امکانات رفاهی هم نداشتم تا حداقل دلم به رفاه مادی گرم باشد. آزادی هم نداشتیم!

برنامه‌های روزانه و تکراری ورزش و کلاس سیاسی و تاریخ، برای یک دختر ۱۶ ساله، اصلا جذاب نیست. متاسفانه، مردان آنجا برخوردشان با زنان اصلاً خوب نبود. در برخی مواقع، حتی در جمع صحبت‌هایی می‌شنیدم که نشان می‌داد یک نوع تفکر مردسالارانه در میان بعضی از اعضا وجود دارد که به وضوح بر رفتارشان تأثیر می‌گذاشت. به عنوان یک زن، همیشه باید مراقب برخوردهای اطرافیانم می‌بودم. این شرایط برای من، که دنبال جایی برای آرامش و فرار از مشکلات خانوادگی بودم، واقعاً ناامیدکننده بود. احساس کردم که در این محیط، جایگاهی که به دنبالش بودم را پیدا نمی‌کنم. در کومله، احساس امنیتی برای زنان وجود نداشت! مدعی آزادی دادن به زنان بودند، اما در عمل، نگاه بالا به پایین در میان فرماندهان مرد وجود داشت.

سوال: چه عواملی باعث شد که تصمیم بگیرید از گروه جدا شوید و به ایران برگردید؟

پرستو: با گذر زمان، هر چه بیشتر در کومله می‌ماندم، بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که زندگی در اینجا برای من مناسب نیست. زندگی نظامی و آن فضایی که تصورش را داشتم با چیزی که در واقعیت تجربه کردم، کاملاً متفاوت بود. متوجه شدم که کومله نمی‌تواند مشکلات من را حل کند و آینده‌ای در آنجا ندارم. در همین مدت سه ماهه‌ی حضور من در کومله، پدرم در سنندج چندین بار برای گرفتن برگه امان‌نامه به کنسولگری ایران مراجعه کرده بود و حدود ۱۱ بار به مقر کومله آمده بود که من را بازگرداند تا اینکه بالاخره موفق شد برای من برگه تردد بگیرد! اگر پدرم پیگیری نمی‌کرد شاید من هنوز هم در کومله بودم! وقتی این شرایط فراهم شد، من دیگر تردیدی نداشتم و تصمیم گرفتم که از کومله خارج شوم و برگردم. با توجه به شرایط خانوادگی، احساس کردم که بازگشت به زندگی عادی و حل مشکلات به روش‌های دیگر بهتر از ماندن در محیط کومله است. محیط خانواده من، با تمام مشکلات، بسیار بهتر از کومله بود و حداقل پدرم یک دلسوز بود و مرا نجات داد.

سوال: بعد از بازگشت به ایران، با چه واکنش‌هایی از سوی خانواده و جامعه روبه‌رو شدید؟ آیا این تجربه تأثیری بر نگاه شما به زندگی گذاشته است؟

پرستو: وقتی به ایران برگشتم، ترس و نگرانی زیادی داشتم. نمی‌دانستم که مردم و حتی خانواده‌ام چطور با من رفتار خواهند کرد. نگران زندان بودم و اینکه قرار است بعد از کومله، وارد زندان دیگری در ایران شوم. چون به هر حال می‌دانستم کومله یک گروه مسلح غیرقانونی است. با این حال، وقتی به ایران برگشتم، به من اجازه دادند که زندگی عادی‌ام را از سر بگیرم. فقط به دلیل خروج غیرقانونی از کشور، جریمه شدم. این تجربه تلخ به من نشان داد که گاهی اوقات، در شرایط سخت زندگی، ممکن است تصمیم‌های نادرست بگیریم، اما بازگشت و تغییر مسیر همیشه ممکن است. حالا بیشتر از قبل ارزش آزادی و زندگی عادی را می‌دانم. یاد گرفتم که نباید به دنبال راه‌های فرار باشم، بلکه باید مشکلاتم را به شکلی منطقی و با کمک کسانی که واقعاً حمایتگر هستند، حل کنم. حالا می‌دانم که انتخاب‌هایم اهمیت زیادی دارند و سعی می‌کنم که با دقت بیشتری برای زندگی‌ام تصمیم بگیرم. امیدوارم مشکلات مادرم هم حل شود و خانواده ما بتواند دوباره واقعا یک خانواده باشد.

ترک پاسخ

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

اشتراک گذاری مطلب:

آخرین مطالب

مطالب مشابه
Related

حقوق کودکان در مخاصمات و جنگ‌ها

اولین مورد حقوق کودکان که در زمان جنگ و...

زهره صالحی‌مقدم و عضویت در کومله با هدف ازدواج و مهاجرت به اروپا

روایت زهره صالحی‌مقدم از فضای داخلی در گروه مسلح...

اعمال بیشترین نقض حقوق علیه کودکان کرد در ترکیه

انجمن حقوق بشر از دولت خواست تا به مسائل...

تدریس تاریخ در کوبانی توسط امیر کریمی، یکی از سران گروه پژاک

دولت در سایه پ.ک.ک و حاکم بر روژاوا؛ امیر...