ایمان و دایی‌اش هر دو باهم مهمان حزب پاک هستند

سرنوشت ایمان و دایی اش به نوعی به یکدیگر گره خورده است.

آقای خالد وکیلی پدر ایمان وکیلی برای پیگیری سرنوشت فرزندش از دیدبان حقوق بشر کردستان ایران درخواست داشت که صدای این خانواده را به گوش مسئولان داخل کشور، اقلیم کردستان و هر شخصی که می‌تواند به این خانواده در بازگرداندن فرزندشان کمک کند برساند.

متن مصاحبه پدر ایمان وکیلی با خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران:

نمیدانم ما خودمان باعث شدیم که ایمان برود یا او را گول زدند! ایمان فقط ۱۳ سال سن داشت تا جایی که می توانستم چیزی از او دریغ نمیکردم اما مدتی اصرار داشت تا برایش موتور خریداری کنم اما من امتناع میکردم. حق هم داشتم، یک پسر ۱۳ ساله بدون گواهینامه چطور میتواند موتور داشته باشد! همین کشمکش ها در میان ما وجود داشت تا اینکه یک روز ایمان اظهار داشت که می خواهد پیش دایی اش ادریس برود. اینکه پیش دایش برود بد نیست قسمتی که موجب ناراحتی ما بود ادریس چندین سال پیش عضو حزب پاک (پارتی ئازادی کوردستان) شده بود، نمیدانم این فکر ها چطور به مغز پسرم رسیده بود! اما میدانم که از جانب ادریس نبود چون او به شدت خواهرزاده اش را دوست داشت و مطمئنم افرادی که ماموریت جذب کودکان را دارند ایمان را فریب داده بودند. من هم حرفهای ایمان را به پای کودکی اش گذاشتم به ذهنم خطور نمیکرد پسر ۱۳ ساله من قبول کند از راه خطرناک قاچاق از کشور خارج و عضو حزب پاک شود. پس از مدتی که برای بازی بیرون رفته بود به خانه بازنگشت، همه جا را به دنبال او گشتیم اما خبری از او نشد بلافاصله یکی از همسایه ها اظهار داشت یک ماشین پژو سفید که ۴ نفر دیگر سرنشین داشت ایمان را سوار ماشین کردن و با خود بردند بلافاصله من و مادرش و چند نفر دیگر راهی مرز شدیم و خوشبختانه آنجا توانستیم به ایمان برسیم. در آنجا بود که با خواهش های مادرش ایمان پشیمان شد و قبول کرد که به خانه برگردد چند ماهی گذشت و تقریباً سال ۹۸ بود. ما هم فکر میکردیم این قضیه را فراموش کرده است تا اینکه یک روز که قرار بود به مدرسه برود دیگر به خانه برنگشت. ما هم فقط به آن افراد مشکوک بودیم و میدانستیم کار آنها است، پس با هر جایی که میشد تماس گرفتیم و سعی کردیم که فرزندمان را بازگردانیم اما این بار کار از کار گذشته بود زمان زیادی از رفتن ایمان گذاشته بود و دیگر نمی توانستیم به دنبالش برویم. سعی کردیم که با ادریس تماس بگیریم اما خبری از او هم نبود بلافاصله خودمان را به عراق رساندیم و به کمپ حزب پاک رفتیم. از آنها خواهش می کردیم که پسرمان را پس بدهد اما به هیچ عنوان قبول نمی کردند و می گفتند که ایمان باید سه سال در آنجا بماند. کدام پدر و مادر می تواند همچین چیزی را قبول کند! تلاش های ما به جایی نرسید، خبری هم از ادریس نداشتیم و تلفنش خاموش بود. به ناچار به ایران برگشتیم تقریباً چند ماهی از رفتن ایمان گذاشته بود که ادریس با ما تماس گرفت و گفت که موفق شده از کمپ حزب فرار کند و به شهر سلیمانیه رفته بود ولی از ترس اعضای حزب نمی توانست به ایران برگردد چون او را تهدید کرده بودند اگر به ایران بیاید قطعاً او را می کشند. زمانی که ماجرای ایمان را برای ادریس تعریف کردیم خشکش زده بود نمی دانست چه بگوید، او هم خبری نداشت و انگار خودش را مقصر می‌دانست که خواهرزاده‌اش به این راه دچار شده بود، اما در آن لحظه تنها چیزی که باید به آن فکر می‌کرد پنهان ماندن از دست اعضای حزب بود چرا که اگر او را پیدا می کردند او را می کشتند. نزدیک به یک سال از این قضیه گذشت ما هم در طی آن یک سال دو بار دیگر به عراق رفتیم و نهایتاً توانستیم با ایمان ملاقاتی داشته باشیم. البته نمی توانستیم خیلی راحت صحبت کنیم چون که چند نفر به عنوان نگهبان در کنار ما بودند. اما هر طور که میشد ایمان منظور خودش را رساند که او را تهدید کرده بودند. همان بار اول که او را به خانه آوردیم پس از چند ماه با او تماس گرفته بودند، ایمان را تهدید کردند که چون قول داده بود به آنجا برود ولی به قولش عمل نکرده بود خانواده‌اش یعنی ما را می کشند. آن کودک سیزده ساله هم از ترس اینکه اتفاقی برای ما نیفتد به خواسته آنها تن داده بود. پشیمانی را می‌توانستیم از چهره غمگین ایمان ببینیم. زمانی که فهمید ادریس از آنجا فرار کرده است دیگر حرفی برای گفتن نداشت. روزها و ماه ها می گذشت، زمانی که ایمان را ربودند تنها ۱۳ سال داشت و کم کم داشت به سن ۱۵ سالگی می رسید ما هم به عنوان هر پدر و مادری دوست داشتیم فرزندمان را در آن سن با لباس مدرسه و لباس ورزشی داخل کوچه در حال فوتبال بازی کردن با کودکان دیگر ببینیم اما ناچار بودیم چهره ایمان را با یک لباس نظامی و یک اسلحه تصور کنیم. تمام خانواده در تب و تاب این تصورات بودیم که ادریس یک روز با ما تماس گرفت و گفت دیگر تحمل ندارد خواهرزاده اش در آنجا باشد. می گفت من می دانم که در آنجا چه می گذرد و می دانم چه بر سر این بچه ها می آورند، به خاطر همین با چند نفر از کسانی که در آنجا می‌شناخت ارتباط برقرار کرده بود و آنها هم قول داده بودند اگر ادریس بتواند ۲۰ میلیون تومان پول به آنها بدهد به او کمک می‌کنند که از یک راه ایمان را فراری دهند. اما پشت پرده چیز دیگری بود که ما هم تا به امروز نفهمیدیم چه اتفاقی افتاد.

ادریس در اربیل با آنها قرار گذاشته بود و توانست پول را مهیا کند، قرار بود در یک روز و ساعت مشخص به دیدار آنها برود تا بتواند ایمان را پس بگیرد اما دقیقا در همان روز و همان ساعت دیگر هیچ خبری از ادریس نشد. خیلی تلاش کردیم که خبری از او هم بگیریم اما بی فایده بود زمانی که ادریس هم ناپدید شد یکبار دیگر به عراق رفتیم ولی اینبار نه فقط برای ایمان بلکه برای ایمان و ادریس، اما آنها منکر بودند که ادریس پیش آنها است. ما که می دانستیم قطعاً اتفاقی برای او افتاده است، قبل از این که با آن دو نفر از طرف حزب ملاقات کند به ما خبر داده بود و می دانستیم به ملاقات اعضای حزب می رود اما آنها تا به امروز هم قبول نمی کنند و ما همچنان از سرنوشت ادریس بی خبر هستیم.
زمانی هم که سراغ فرزندمان را میگیریم اجازه بازگرداندن او را به ما نمیدهند. الان فرزند من بیشتر از سه سال است که در آنجا حضور دارد، آنها که به ما گفتند پسرتان باید سه سال در اینجا باشد و بعداً خودش تصمیم بگیرد که آنجا بماند و یا برگردد اما همچنان چنین اجازه ای به ما نمیدهند. به خاطر همین سعی کردیم از طریق حکومت اقلیم کردستان و سازمانهای حقوق بشری از آن ها شکایت کنیم. خیلی از سازمان ها به ما قول هایی دادند که به ما کمک می کنند ایمان را بازگردانیم اما تا به امروز خبری نشده است. امروز که با شما صحبت می کنم امیدوارم از جانب شما و یا هر سازمانی بتوانم صدای خودم را به گوش هر انسانی که می تواند پسرم را بازگرداند برساند.
خانواده ما به کمک نیاز دارد…

پ.ن: عکس مربوط به ادریس می‌باشد.

ترک پاسخ

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید