یکی از عمده دلایل عضویت جوانان و نوجوانان کُرد ایرانی در گروههای مسلحی مانند پژاک، پ.ک.ک، پاک، کومله و…، عدم حمایت خانواده در مسائل مختلف عاطفی، اجتماعی و مالی است. به عبارت دقیقتر، جوان کُرد ایرانی چون از مشکلات متعددی رنج میبرد و همزمان خود را فاقد حمایت کافی میداند، تنها راه فرار از مشکلات را خروج از کشور و پیوستن به به گروههای مسلح کُردی میبیند. در این مسیر، این گروهها با ارائه وعدههای جذاب و البته فاقد واقعیت، مانند شغل و درآمد در اقلیم کردستان و حتی اروپا، نوجوان کُرد را فریب میدهند و وی را ترغیب به عضویت در ساختار نظامی خود میکنند. به این ترتیب میتوان گفت که مشکلات متعدد اجتماعی در مناطق کردنشین ایران به ویژه روستاها و شهرستانهای مرزی و همچنین عدم توسعه متوازن و بیتوجهی دولت مرکزی به این مناطق، زمینه عضوگیری گروههای مسلح را فراهم میکند.
محمد اسکندری، متولد ۱۳۷۸ در شهرستان کامیاران در مصاحبه با خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران، تاکید کرد که به دلیل مشکلات خانوادگی و مسائل مالی تحت فشار روانی بوده و سرانجام پس از انجام چند ملاقات با تیمی از اعضای پژاک در ارتفاعات محل زندگی خود، تحت تأثیر وعدههای نیروهای پژاک قرار گرفته و خود داوطلب پیوستن به گروه مسلح پژاک میشود. وی بعد از چند ماه در پژاک، در نهایت اسفندماه ۱۳۹۶ تصمیم به فرار از قندیل گرفته و بعد از چند روز پیادهروی خود را به دفتر کنسولگری ایران در سلیمانیه رسانده و در نهایت بعد از ۲۰ روز وارد کشور شده و خود را تسلیم نموده است.
سؤال: لطفا درباره خودتان و شرایطی که شما را به پیوستن به پژاک سوق داد، صحبت کنید؟ از ماهیت مسلحانه و محیط فعالیت پژاک، اطلاع داشتید؟
جواب: من در خانوادهای با مشکلات اقتصادی و اجتماعی بزرگ شدم. فشارهای مالی و تنشهای خانوادگی باعث شد که به دنبال راهی برای فرار از این شرایط باشم. بعد از مدتی، با گروهی از اعضای پژاک آشنا شدم که در ارتفاعات محل زندگیام حضور داشتند. آنها وعدههای جذابی به من دادند؛ از جمله اینکه میتوانم در کنار آنها به یک زندگی بهتر دست یابم و زندگی راحت و مرفهی را تجربه کنم. طبعا این وعدهها برای من به عنوان یک نوجوان فقیر، بسیار جذاب بود و من هم اطلاعات دقیقی از پژاک و ماهیت آن نداشتم. لذا به راحتی فریب خوردم.
سؤال: این وعدهها چه بودند و چه احساسی به شما دادند؟
جواب: آنها گفتند که میتوانم با پیوستن به آنها به آزادی و برابری دست یابم. همچنین وعدههایی در مورد کمک مالی و فرصتهای بهتر برای آیندهام میدادند. در آن زمان، این وعدهها برای من بسیار وسوسهکننده بودند و بهخاطر وضعیت روحی و مالیام، به راحتی تحت تأثیر قرار گرفتم. متاسفانه کسی هم در خانواده، اطلاعات دقیق به من نداد و اصلا حمایتی از سوی خانواده وجود نداشت. لذا من واقعا آسیبپذیر بودم و در نهایت برای فرار از مشکلات؛ وارد پژاک شدم.
سؤال: پس از پیوستن به پژاک، چه تجربیاتی داشتید؟ شرایط آموزشی و زندگی شما چگونه بود؟ به وعدههای پژاک عمل شد؟
جواب: ابتدا همه چیز برای من هیجانانگیز به نظر میرسید. چون یک نوجوان بودم و در کلاسهای آموزشی با اسلحه، خیلی هیجان داشتم. فکر میکردم قرار است با یک اسلحه سبک، کل تاریخ را عضو کنم و فرد مشهوری شوم که عده زیادی، تابع نظرات من خواهند بود. اما خیلی زود متوجه شدم که زندگی در آنجا به هیچ وجه ساده نیست. روزها با کارهای سخت و طاقتفرسا پر میشد و ما باید در کلاسهای ایدئولوژیک شرکت میکردیم. در این کلاسها، فقط از نظریات اوجالان و ایدئولوژی کردستان صحبت میکردند. هرچند که میخواستم یاد بگیرم، اما این روش بسیار تنگنظرانه بود و هیچ فضایی برای انتقاد یا سوال وجود نداشت. همان مسائل اولیه آنها هم برای من جذاب نبود. چیزی یاد نمیدادند و کلاسها، کاملاً تکراری و بیفایده بود. اصلا امکانات رفاهی وجود نداشت. غذاهای ساده و تکراری، رمقی برای من نگذاشته بود و خبری از رفاه، حقوق کافی و حتی وعدههای اولیه پژاک هم نبود. به این مسائل باید تبعیضها را اضافه کرد که میان اعضای جدید/ قدیم و اعضای ایرانی/ ترکیهای وجود داشت و همه اینها به شدت آزاردهنده بود.
سؤال: آیا در آنجا با چالشهای دیگری نیز مواجه شدید؟
جواب: بله، یکی از بزرگترین چالشها، فشار روانی و نابرابریهای اجتماعی بود. بهخصوص رفتارهای تبعیضآمیز بین اعضا. من به عنوان یک عضو ایرانی، احساس میکردم که همیشه در جایگاه پایینتری قرار دارم. این فشار روانی به شدت آزاردهنده بود و باعث میشد که خیلی زود به دنبال راهی برای فرار باشم. در واقع، دروغ بودن وعدههای پژاک و محیط جهنمی آن برای من خیلی زود عیان شد و البته من هم تصمیم گرفته بودم به هر قیمت که شده به ایران بازگردم.
سؤال: چه زمانی تصمیم به فرار گرفتید و چه عواملی شما را به این تصمیم رساند؟
جواب: در اسفندماه ۹۶، پس از چندین ماه زندگی سخت و فشارهای دائمی، تصمیم به فرار گرفتم. در آن زمان، من هر روز به این فکر میکردم که نمیتوانم بیشتر از این در آن شرایط زندگی کنم. وجود افکار منفی و احساس تنهایی به من کمک کرد تا جرات کنم و از آنجا فرار کنم. میدانستم که اگر موفق نشوم، مجازات سختی در انتظار من خواهد بود، اما دیگر توان تحمل محیط پژاک برایم غیرممکن شده بود.
سؤال: فرار چگونه انجام شد؟ آیا ترس و نگرانی داشتید؟
جواب: بله، فرار از آنجا ترسناک بود. من باید از کوهها و مسیرهای سخت عبور میکردم. سرانجام در یکی از روزهایی که نگهبان بودم، فرار کردم و بعد از چند روز پیادهروی، به دفتر کنسولگری ایران در سلیمانیه رسیدم. احساس میکردم که در نهایت به هدفم نزدیک شدهام، اما در عین حال ترس و نگرانی از بازگشت به وطن هم داشتم. با این حال، در نهایت تصمیم گرفتم که باید به زندگی خودم بازگردم. نگران بودم در ایران به زندان بروم. محیط پژاک هم این نگرانی را تشدید کرده بود. اما من زندان در ایران را به زندان پژاک ترجیح میدادم.
سؤال: پس از بازگشت به ایران، چه احساسی داشتید؟
جواب: وقتی به ایران برگشتم، حس آزادی و آرامش داشتم. پس از آن همه سختی و فشار، احساس کردم که به خانه برگشتهام. البته بازگشت به زندگی عادی زمانبر بود و من هنوز با خاطرات آن دوران دست و پنجه نرم میکنم. اما حالا امیدوارم که بتوانم آینده بهتری بسازم و از تجربیاتم درس بگیرم.