ستاره زادهش در سن بسیار پایین ازدواج کرد، همین مساله باعث بروز یک سری مشکلات با همسرش شد که پس از چند سال با مشکلات زندگی از یکدیگر جدا شدند.
زمانی هم که طلاق گرفته بود سن آنچنانی نداشت و در خانه پدرش زندگی میکرد. مدت زیادی بود که اعضای پژاک در داخل روستایشان رفت و آمد داشتند و همین مسئله هم باعث ترس خانواده از فریب خوردن دخترشان بود ولی متاسفانه دیر یا زود این اتفاق افتاد؛ یک روز ستاره ناپدید شد هر جایی که میشد به دنبالش گشتند اما خبری از او نبود تا اینکه یک روز اعضای پژاک با خانوادهاش تماس گرفتند و اعلام کردند که ستاره را با خودشان به عراق بردهاند و دیگر به دنبال او نگردند و حتی سعی نکنند که به دنبالش بروند، اما پدرش نتوانست تحمل کند، پس بلافاصله به عراق رفت تا بتواند دختر کوچکش را بازگرداند اما در آنجا تنها چیزی که با آن روبرو شده بود بی احترامی آنها و تهمت به جاسوسی این پدر بود. اما پدر ستاره فقط دخترش را می خواست نه چیز دیگری. بعد از آن به ناچار به روستای خودشان برگشت و تا به امروز فقط چشم انتظار دخترش است. ستاره هیچوقت علاقهای به این گروهها نداشت و حتی شناختی هم نداشت. قطعا آنها از مشکلات زندگی ستاره مطلع بودند و با استفاده از این قضیه و وعده های دروغین او را فریب دادند.
پژاک سه سال پس از بودن ستاره، هیمن را هم از خانواده گرفت.
۳ سال که از ربودن ستاره می گذشت برادر کوچکش به شدت بی قرار خواهرش بود، او هم تازه به سن نوجوانی رسیده بود و سرشار از غرور و غیرت بود.
اعضای خانواده می دانستند پژاک هیچگاه اجازه نخواهند داد که حتی دخترشان را ملاقات کنند چه برسد به اینکه او را به آنها پس بدهند، ولی گاهی اوقات هیمن از شدت خشم داد میزد و میگفت: اگر آن ها پس نمیدهند من خودم میروم و پیدایش می کنم. ولی خانواده این حرف ها را زیاد جدی نمیگرفت، چون سن و سال آنچنانی نداشت و در آن زمان تقریباً رفت و آمد اعضای پژاک به داخل روستا کمتر شده بود، ولی اواخر رفتنش بود که هر دقیقه به آنها می گفت می خواهم به آنجا بروم و خواهرم را پیدا کنم و بازگردانم.
هیمن هم رفت…
اما متوجه نشدند چگونه این اتفاق افتاد و چطور رفت؟! روزی که هیمن ناپدید شد شک نداشتند که به دنبال خواهرش رفته است، سعی کردند که او را پبدا کنند و برگردانند و پشیمانش کنند، اما کار از کار گذشته بود. هیمن نوجوان فکر میکرد میتواند قهرمانانه به آنجا برود و خواهرش را نجات دهد اما متاسفانه خودش هم در آنجا گرفتار شد. الان این خواهر و برادر نوجوان دور از خانواده هستند، این خانواده دو فرزند خود را از دست داده است و نمی دانند چه کار میتوانند بکنند!