سواستفاده پاک از اختلافات خانوادگی برای جذب یک زن کُرد ایرانی

به گزارش دیدبان حقوق بشر کردستان ایران از بوکان، یکی از مشکلات اجتماعی در مناطق کردنشین ایران، ازدواج اجباری و اختلافات خانوادگی و برخورد نامناسب با زنان و دختران است.

این امر منجر به پدیده‌هایی مانند افزایش نرخ طلاق، خودسوزی و خودکُشی زنان و فرار آنها از خانه و در نهایت ورود به ساختار فرقه‌ای و خطرناک گروه‌های مسلح کُرد می‌شود. در واقع، زن کُرد مجبور است برای فرار از نابه‌سامانی‌های اجتماعی به دامن گروه مسلح پناه ببرد و بدین ترتیب مرتکب اشتباهی بزرگتر می‌شود و آینده خود را نیز تباه می‌کند. چون فکر می‌کند زندگی، عشق، قدرت و احترام در گروه مسلح وجود دارد. سوژه امروز خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران در بوکان ساکن است و سابقه عضویت در پاک را در کارنامه خود دارد.

فاطمه چوپان‌پشت فرزند عبدالله و متولد ۱۳۶۱، مردادماه ۱۳۹۵ ضمن خروج غیرقانونی از ایران، به گروه مسلح پاک پیوسته و تیرماه ۱۳۹۷ به کشور بازگشت و خود را تسلیم کرده است. وی دو مرتبه ازدواج کرده و از ازدواج اول دارای دو فرزند دختر و از ازدواج دوم دارای یک پسر (آرتین) است. او با پسر دوساله‌اش به گروه پاک می‌پیوندد، اما با مراجعات مکرر همسر دومش به مقر پاک برای بازگرداندن مادر و فرزند، مواجه شد. در نهایت همسر دوم خانم چوپان‌پشت، موفق می‌شود که پسرش را بازگرداند و فاطمه نیز به بهانه بیماری به بیمارستان منتقل و در آنجا موفق به فرار شده و به کشور بازمی‌گردد.

خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: خانم فاطمه چوپان‌پشت! شما چه زمانی عضو پاک شدید؟ اصلا چه اتفاقی افتاد که حاضر شدید وارد این گروه بشوید؟ آن هم با یک فرزند! لطفا به طور مفصل برای مخاطبان ما توضیح بدهید.

فاطمه چوپان‌پشت: مرداد ماه ۹۵ بود و بعد از دو سال یعنی در سال ۹۷ برگشتم! در واقع فرار کردم. اما اینکه چه اتفاقی باعث شد که تصمیم بگیرم عضو پاک شوم را باید بگویم به دلیل اختلافات خانوادگی! تنها دلیل من برای عضویت در این گروه مسلح و خطرناک، مشکلات زندگی بود. با همسر سابقم اختلافات خیلی زیادی داشتم. در همان میان، زمانی که در اینستاگرام جستجو می‌کردم به عکس‌ها و فیلم‌های این گروه برخورد کردم. بر اساس حس کنجکاوی با یکی از آن افراد ارتباط برقرار کردم؛ زنی بود به نام (بریوان هرکی) خیلی با هم صحبت می‌کردیم و کم‌کم او به من نزدیک‌تر شده بود. تا جایی که از اختلافات من و همسرم هم خبر داشت! من هم فکر کردم می‌توانم به او اعتماد کنم و در مورد مشکلات و اختلافات در زندگی با او صحبت می‌کردم. بعد از آن همین زن به من پیشنهاد کرد که می‌توانم عضو این گروه شوم و آنها می‌توانند زندگی آرام‌تری برای من فراهم کنند. تا من بتوانم همراه با پسر دو ساله‌ام آرتین در آرامش زندگی کنیم و شاید بعد از آن هم بتوانیم به اروپا برویم. ولی تمام آن حرف‌ها دروغ بود. من با پسر دو ساله‌ام به آنجا رفتم و در آنجا اسیر شدیم. واقعا شرایط بسیار سختی داشتم خیال می‌کردم با رفتن آنجا می‌توانم از مشکلات زندگی با همسرم فرار کنم و می‌توانم پسرم را در آرامش بزرگ کنم.

من هیچ چیزی در رابطه با این گروه نمی‌دانستم. اصلا سیاسی نبودم. یعنی شرایط دشوار زندگی، اجازه تفکر سیاسی و اجتماعی به من نداده بود. این را جدی می‌گویم، اصلاً نمی‌دانستم آنها چه کسانی هستند و چه می‌گویند و چه می‌خواهند! فقط عکس و فیلم‌هایشان را دیده بودم و فقط می‌دانستم به آنها پیشمرگه می‌گویند، همین. اما چه پیشمرگه‌ای؟! به خدا همه آنها قاتل و جانی‌صفت هستند، چطور توانستند این بلا را به سر زندگی من و پسر دو ساله‌ام بیاورند؟!

خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: چه سختی‌هایی در مقرهای پاک متحمل شدید؟ زندگی چگونه بود؟

فاطمه چوپان‌پشت: زندگی؟ من در پاک زندگی نداشتم. کار من در مقرهای پاک به جایی رسیده بود که من همراه با بچه ۲ ساله‌ام در یک پایگاه نظامی وسط کوهستان گذران عمر می‌کردیم. حداقل امکانات زندگی در آنجا به زور پیدا می‌شد. در طول روز مجبور بودم در کلاس‌های آموزشی آنها شرکت کنم؛ اما آن هم با چه شرایطی! در شرایطی که پسرم را هم بغلم نگه می‌داشتم و به سر کلاس می‌رفتم. بدتر از آنها زمانی بود که مجبور بودیم نگهبانی بدهیم. در آن محیط و در زمان نگهبانی من که نمی‌توانستم پسر دو ساله‌ام را رها کنم و به سراغ نگهبانی بروم، یک پتو پیدا کرده بودم که دور آرتین می‌پیچیدم و تمام مدت نگهبانی‌ام کودک ۲ ساله‌ام در بغلم نگه‌ میداشتم. یعنی آرتین هم با من نگهبانی می‌داد و در کلاس حاضر بود! این وضعیت من در پاک بود. اصلا برای آنها مهم نبود که من مادر هستم. فقط به فکر کار خودشان بودند.

شرایط خیلی سختی داشتم، واقعاً تحمل آن شرایط با یک بچه بسیار سخت بود. شاید اگر پسرم نبود به هر نحوی که می‌شد تحمل می‌کردم. بعد از مدتی چون کارهای سنگین در آنجا انجام می‌دادیم و وسایل سنگین جابجا می‌کردیم هر دو دست من دارای مشکلات جدی عضلانی و حرکتی شدند. دستانم به شدت درد می‌کرد و گاهی هم از شدت درد نمی‌توانستم انگشت‌هایم را تکان دهم. با این شرایط بعد از کلی خواهش و تمنا اجازه دادند حداقل بتوانم پسرم را به ایران بفرستم و نزد پدرش برگردد. یعنی آنها هم مرا زندانی کرده بودند و هم آرتین را! می‌گفتم آرتین بازگردد، می‌خواهد مقرهای شما را لو بدهد؟ اما آنها بسیار سنگ‌دل بودند. بعد از آن روز به روز وضعیت دست‌هایم وخیم‌تر می‌شد، به همین دلیل مجبور شدند من را به بیمارستان منتقل کنند، دقیقاً همان جا بود که از فرصت استفاده کردم و بلافاصله فرار کردم. یعنی اگر دستانم سالم بود شاید فرصت و فکر فرار را نداشتم! فرارم را مدیون مشکلات عضلانی دستانم هستم.

خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: پیشتر گفته بودید که برادرتان هم عضو این گروه مسلح شده است. چطور او فریب خورد؟ او چه هدفی داشت؟ برادر شما چه زمانی عضو این گروه شد؟ قبل یا بعد از شما؟

فاطمه چوپان‌پشت: برادرم بعد از من عضو شده است. در واقع آمده بود که من را بازگرداند اما او هم در آنجا گرفتار شده بود. بعد از ۵ سال حضور توانسته بود فرار کند اما دوباره او را دستگیر کردند و به پایگاه گروه بازگرداندند. الان هم خیلی نگران برادرم هستم. بعد از فرار من، سالار (حسن) در آنجا گرفتار شده بود. چندین بار شنیده بودم که اقدام به فرار کرده بود اما جلوی او را گرفته بودند، اما بار آخر توانسته بود که فرار کند و به داخل شهر برسد. مدتی در آنجا زندگی می‌کرد و هرچه از او خواهش کردم که به ایران برگردد، به دلیل اینکه قبل‌تر در داخل گروه می‌گفتند اگر به ایران برگردید دستگیر و شکنجه می‌شوید از برگشت به ایران امتناع می‌کرد. در حالی که من خودم برگشته بودم و مشکلی برایم پیش نیامد، نمی‌دانم چه به سرش آمده بود که نمی‌آمد. او را ترسانده بودند. یعنی همه را از بازگشت به ایران منع می‌کنند. اما در ایران برای ما مشکلی پیش نیامده است.

خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: چطور برادر شما موفق به فرار شده بود، اما دوباره دستگیر می‌شود؟

فاطمه چوپان‌پشت: برادرم در همان زمان اختفای بعد از فرار، گویا با یک دختر آشنا شده بود، البته بعدها من متوجه شدم که آن دختر از طرف گروه برای فریب برادرم اعزام شده بود و توانسته بود او را به جایی خلوت بکشاند و در آنجا چند نفر از اعضای گروه پاک برادرم را دستگیر کرده بودند و بعد از آن هم تقریباً ۳ سال در زندان بود. در طول آن سه سال ما هیچگونه ارتباطی با برادرم نداشتیم، به همین دلیل من سه بار با تمام اینکه می‌ترسیدم دوباره به اقلیم کردستان سفر کنم، اما برای نجات برادرم رفتم. چندین بار به آسایش در اربیل و سلیمانیه رفتم و عکس برادرم و مشخصاتش را به آنها دادم. می‌ترسیدم که به خاطر فرارش او را به قتل برسانند، به همین دلیل عکس و مشخصاتش را داخل شهر پر کردم، به همه می‌گفتم اگر برادر من کشته شود خون او به گردن گروه پاک است، به همه می‌گفتم که اعضای گروه پاک او را با فریب ربودند. البته کار من هم جواب داد، چون واقعاً امکان اینکه برادرم را به قتل برسانند خیلی زیاد بود. برای آنها کاری ندارد، خیلی راحت یک نفر را به بهانه کاری به یک جای خلوت می‌فرستند و در آنجا هم یک یا چند نفر دیگر دخلش را می‌آورند. بعد از آن هم می‌گویند چند نفر جاسوس یا جاش رفیق ما را شهید کرده است، با همین دروغ، مرگ یک نفر را صحنه‌سازی می‌کنند. یعنی اصلا جان انسان در پاک، ارزشی ندارد.

من به شدت نگران برادرم هستم واقعاً نمی‌دانم دیگر چه کاری می‌شود انجام داد تا دست از سر برادر من بردارند. جدای از آن از جان فرزندانم و خودم هم می‌ترسم، چون من علاوه بر آرتین دو دختر دیگر هم دارم و الان تنها با دخترانم زندگی می‌کنم. آرتین هم بعد از جدایی من از پدرش با او زندگی می‌کند. می‌ترسم بلایی سر بچه‌هایم بیاورند، البته این‌ها را که می‌گویم توهم نیست، کاملا با سند و مدرک می‌گویم. چندین بار آشکارا من را تهدید کردند، مدتی هر شب تلفن‌های مشکوک به من می‌شد؛ هر بار صدای یک نفر بود و هر بار یک نوع تهدید می‌کردند. به من می‌گفتند تو جاسوس بودی، تو برای جاسوسی آمده‌ بودی! برای همین برادرت هم مثل خودت جاسوس است به همین دلیل او را حبس کردیم. اما پاک می‌داند من فریب خوردم و جاسوس نبودم. آخر کدام جاسوس با یک بچه دوساله به آنجا می‌رود؟! آرتین دو ساله جاسوس بود؟

هر چقدر که من از آنها خواهش می‌کردم که دست از سر برادرم بردارند؛ تهدیدهایشان بیشتر می‌شد؛ کار به جایی رسید که خود حسین یزدان‌پناه یک شب به صورت تماس تصویری با من صحبت کرد. تمام صحبت‌هایش توهین و تهدید بود، بعد از آن تماس که از طرف خود حسین بود؛ شدت ترس من از این افراد خیلی زیاد شده است، هر لحظه می‌ترسم که بلایی بر سر برادرم یا بچه‌هایم بیاورند. واقعاً نمی‌دانم از کجا و چه کسانی کمک بخواهم که به من و بچه‌هایم کمک کنند. از خودم بدم می‌آید! من باعث شدم برادرم وارد پاک شود و اکنون در اختیار این گروه باشد. امیدوارم روزی برسد که حسن را از نزدیک در ایران ببینم.

ترک پاسخ

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید