فردین خاصی، با وجود اینکه دانشآموز با استعدادی بوده، اما مجبور به ترک تحصیل شده است.
به گزارش دیدبان حقوق بشر کردستان ایران از مریوان، یکی از مسائلی که همواره مورد توجه دیدبان حقوق بشر کردستان ایران بوده، پیگیری مسائل و آسیبهای اجتماعی در مناطق کردنشین ایران و تاثیر آن بر فریب خوردن و عضویت جوانان و نوجوانان در گروههای مسلحی مانند کومله است. بررسیهای تخصصی دیدبان و صدها مصاحبه منتشر شده در سایت ما، نشان میدهد که اکثر قریب به اتفاق اعضای فریب خورده و ربایش شده، از طبقه اجتماعی ضعیف، فقیر و عمدتا دارای مشکلات خانوادگی بوده و هستند. به عبارت دیگر، در میان اعضای ایرانی گروههای مسلح کُردی مانند کومله، پژاک و پ.ک.ک دموکرات و پاک، کمتر میتوان افرادی را یافت که مشکل مالی نداشته باشند، دچار مشکلات خانوادگی و اجتماعی و روحی نباشند و…
یعنی میتوان گفت تقریبا همهی اعضای گروههای مسلح به دلیل فقر، بیکاری، کولبری، آسیبهای خانوادگی، اجتماعی و… و برای فرار از این آسیبها، از ایران خارج شده و وارد ساختار این گروهها شدهاند. یکی از مهمترین آسیبهای اجتماعی در مناطق کردنشین که تاثیر مهمی در عضویت جوانان و نوجوانان کُرد در گروههای مسلح دارد، طلاق والدین است. فرزند طلاق، در همه نقاط جهان، عملاً رها شده است و ممکن است پدر و مادر و یا خانواده پدری و مادری، کودک طلاق را به سرپرستی قبول نکنند. لذا یک فرزند طلاق، عملا فاقد خانواده، ارزشهای خانوادگی، سرپرست و… است و ممکن است هر بزهکاری را انجام دهد. این بزهکاری در مناطق کردنشین، میتواند خروج از کشور و عضویت در گروهی مانند کومله باشد. این آسیب در کنار مشکل مالی، تشدید شده و جوان را عملا به سمت این گروهها سوق میدهد.
فردین خاصی، عضو سابق گروه مسلح کومله، متولد ۱۳۸۲ در مریوان است که در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۴۰۱ وارد کشور شده و خود را به نیروهای مرزبانی معرفی کرده است. فردین خاصی، با وجود اینکه دانشآموز با استعدادی بوده، اما مجبور به ترک تحصیل شده است. وی یک سال به عنوان کارگر سنگشکن در شهرهای یزد و شهرکرد کار کرده و ۶ ماه در تهران نگهبان ساختمان نیمهکار بوده و همچنین ۷ ماه در تهران کارگری کرده و ۴ ماه نیز در شیرینیپزی سروآباد مشغول بوده است و در نهایت به دلیل مشکلات مالی، مجبور شده وارد کومله شود. او حدود یک سال در کومله بوده است و در این مصاحبه از تجربیات خود از «زندانی به نام کومله» میگوید.
سوال: لطفاً توضیح دهید که چه عاملی باعث شد به کومله بپیوندید؟ آیا با این گروه آشنا بودید و از ماهیت آن اطلاع داشتید؟
فردین خاصی: من از سالهای نوجوانی با مشکلات زیادی مواجه بودم. پدر و مادرم به دلایل مالی و اجتماعی از هم جدا شدند و من به تنهایی بار زندگی را به دوش میکشیدم. وضع درسی من در مدرسه هم خوب بود و همیشه به آینده امیدوار بودم، اما به دلیل مشکلات مالی مجبور شدم ترک تحصیل کنم. پس از آن، برای تأمین هزینههای زندگی به شهرهای مختلفی سفر کردم و کارگری کردم، اما شرایط خیلی سخت بود و احساس میکردم هیچ راهی برای پیشرفت ندارم. چون واقعا حقوق کارگری، برای من کافی نبود و هیچ حامی هم در زندگی نداشتم. یعنی عملا توسط همه اقوام طرد شده بودم. واقعیت این است که من از کومله چیزی نمیدانستم. در زمان کارگری در شهرهای مختلف مناطق غرب کشور، بعضی از همکارانم درباره آنها صحبت میکردند و به من پیشنهاد دادند که به آنها ملحق شوم. آنها وعدههایی از جمله حقوق بالا و حمایت در زمینههای زندگی و شغل به من دادند. آن زمان، من به دنبال یک راه برای فرار از وضعیت سخت زندگیام بودم و نزدیکترین راه برای من عضویت در کومله بود. یک جوانی که ترک تحصیل کرده و کارگر است و پدر و مادر هم ندارد، عملا ممکن است وارد هر مسیر نادرستی شود.
این اتفاق برای من هم افتاد و به دلیل بیاطلاعی از ماهیت کومله، فقر و بیکاری، فریب خوردم و کسی هم نبود مسیر صحیح را به من نشان دهد. بزرگتر، پدر و مادر و دلسوزی در اطرافم نبود که مرا از خطرات عضویت در کومله آگاه کند. در نتیجه به راحتی فریب خوردم.
سوال: وعدههایی که به شما داده بودند چه بود؟ چه احساسی به شما منتقل کردند؟
فردین خاصی: آنها به من گفتند که اگر به کومله بپیوندم، میتوانم به راحتی زندگیام را بسازم و به دیگران کمک کنم. احساس کردم که میتوانم با پیوستن به آنها یک هدف بزرگتر داشته باشم و از زندگی یکنواخت و سخت کارگری خارج شوم. این احساس برایم جذاب بود و تصمیم گرفتم به آنها ملحق شوم. مهمترین وعدههای جذاب آنها، مسائل مالی بود. من هم جوان بودم و از آوارگی در شهرهای مختلف برای کارگری خسته شده بودم. دنبال تنوع، حقوق بهتر و محیط جذابتری بودم. زمانی که کارگر بودم، کارفرما و برخی دیگر از ازکارگران به من دستور میدادند؛ اما فکر میکردم در کومله میتوانم نقش مهمی ایفا کنم و به نوعی بزرگ یک جمع باشم و امکان ارتقا برایم فراهم است. البته همه این وعدههای مادی و غیرمادی، یک دروغ بزرگ بود که به مرور برایم آشکار شد.
سوال: شرایط زندگیات در کومله چگونه بود؟ آیا به وعدههایشان عمل شد؟
فردین خاصی: اصلا؛ هیچکدام از حرفهای اولیه، واقعی نبود. یعنی حتی اگر یکی دو مورد هم واقعیت داشت، شاید خیلیها به دلایل مختلف در کومله میماندند. چنانچه بعد از پیوستن به کومله، متوجه شدم که واقعیتها با آنچه که گفته بودند خیلی متفاوت است. به محض ورود، ما را در یک پایگاه قرار دادند که شرایط زندگی بسیار سختی داشت. وعدههایی مانند حقوق بالا و امکانات خوب به هیچوجه محقق نشد. یعنی کومله وزنی نداشت و ندارد که گروه یا دولتی، حامی مالی آن باشد. اگر این گروه واقعا میتوانست موثر و کارآمد باشد، قطعا حامیان مالی داشت و به این ترتیب اعضای بیشتری جذب میکرد و حقوق خوبی به اعضا میداد تا حداقل به بهانه پول، نیروهایش را حفظ کند. اما همین اتفاق هم رخ نمیداد. ما در یک اتاق چند نفره زندگی میکردیم و هیچ آزادی برای رفتوآمد نداشتیم. روزها صرف آموزشهای نظامی و سیاسی میشد که برای من، به عنوان کسی که به این مسائل هیچ آشنایی نداشت، سخت و گیجکننده بود. آموزش نظامی، بدون هیچ کاربردی، قطعا بعد از مدتی خستهکننده میشود. خیلی از اعضای جوان، بالاخره هیجان داشتند و در پی یک عملیات واقعی بودند؛ اما چون کومله وزنی نداشت و اصلا قدرت عملیاتی نداشت، ما صرفا مشغول یک زندگی روزانهی روزمره و تکراری بودیم. آموزش سیاسی هم که پوچ بود و واقعا ارزشی نداشت و بسیار کسلکننده بود.
سوال: چند وقت در کومله بودی و چه تجربیاتی کسب کردی؟
فردین خاصی: من حدود یک سال در کومله بودم و در این مدت شرایط روحی و جسمیام بسیار بد شد. فشارهای روحی و کارهای سخت باعث شد که به شدت خسته و ناامید شوم. گاهی اوقات احساس میکردم که هیچ راه فراری وجود ندارد و در یک زندان بهسر میبرم. به خودم میگفتم که آیا واقعاً این همان چیزی است که میخواستم؟ چون به شدت تحت فشار یک زندگی پادگانی بودیم. حقوق خوبی نداشتیم، امکانات رفاهی نداشتیم و در یک کلام، واقعا زندانی بودیم. در این یک سال بسیار به من سخت گذشت و با ماهیت این مدل گروهها بسیار آشنا شدم.
سوال: چه اتفاقی افتاد که تصمیم به فرار گرفتی؟
فردین خاصی: تصمیم به فرار در یک روز بارانی و سرد بهاری به ذهنم رسید؛ البته بعد از یک سال بدبختی و تحمل فشار و بیپولی! از فشارها و ناامیدی به ستوه آمده بودم. در یک لحظه متوجه شدم که باید هرطور که شده از این وضعیت فرار کنم. به یکی از دوستانم گفتم که میخواهم فرار کنم و او هم مرا در این زمینه حمایت کرد. من از پایگاه خارج شدم و به سلیمانیه رفتم و مدتی در آنجا زندگی کردم. در آنجا به کارگری مشغول شدم و سعی کردم از نو زندگیام را بسازم. بعد از چند هفته به این فکر افتادم که باید به ایران برگردم. ترس از دستگیر شدن و پیامدهای آن، مدام در ذهنم بود. میترسیدم دوباره یا اسیر کومله و سایر گروههای مشابه شوم یا اینکه پلیس سلیمانیه مرا به دلایل مختلف بازداشت کند و دوباره زندان را تجربه کنم.
سوال: زمانی که به ایران برگشتی، چه برخوردی با تو شد؟
فردین خاصی: وقتی به ایران برگشتم، احساس نگرانی داشتم که ممکن است به دلیل عضویتم در کومله با من بد رفتار شود. نگران زندان طولانیمدت بودم. البته من واقعا در کومله کاری نکرده بودم. یعنی حتی در یک عملیات هم شرکت نکرده بودم؛ اما نگران بودم. اما برعکس آنچه که تصور میکردم، با من رفتار خوبی شد. فقط چند سؤال از من پرسیدند و بعد از چند روز آزاد شدم. حالا که به زندگیام ادامه میدهم، خیلی خوشحالم که به وطنم برگشتم و دیگر احساس تنهایی نمیکنم.