رامسین تازه وارد ۱۷ سالگی شده و بیش از ۲۰ روز است که خانه را ترک کرده است.
به گزارش دیدبان حقوق بشر کردستان ایران به نقل از دهگلان، یک نوجوان ۱۶ ساله کُرد ایرانی به نام رامسین فرهادی که توسط یکی از دوستان فریب خورده و وارد گروه پژاک شده است، سرنوشت نامعلومی دارد. رامسین که متولد ۱۳۸۷ است، در اوایل مردادماه ۱۴۰۳ از خانه خارج شده و تا به امروز اطلاعات دقیقی از سرنوشت وی موجود نیست. آقای غلامی، دایی رامسین در مصاحبه با خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران، تایید کرده که رامسین توسط یکی از دوستانش بهنام «دیاکو محمدی» مورد فریب واقع شده و همراه با یکدیگر اقدام به ترک خانه و عضویت در پژاک نمودهاند. آقای غلامی همراه با خواهرش (مادر رامسین) بیش از ۲۰ روز است که برای پیدا کردن رامسین به اقلیم کردستان عزیمت نمودهاند اما بهدلیل بمباران هوایی ارتش ترکیه تاکنون به موفق به ملاقات با رامسین یا اعضای پژاک نشدهاند. مشروح مصاحبه با آقای غلامی امروز منتشر شده است.
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: آقای غلامی! دلیل عزیمت شما به اقلیم کردستان عراق چه بود؟ لطفاً کامل توضیح دهید. همچنین توضیح دهید آیا در خانواده شما قبلا کسی عضو این گروههای مسلح بوده است؟
دایی رامسین: من و خواهرم بیش از ۲۰ روز است که در اقلیم کردستان و شهر پنجوین مستقر هستیم. دلیل سفر ما به اینجا، پیدا کردن خواهرزادهام رامسین است. رامسین تازه وارد ۱۶ سالگی شده و بیش از ۲۰ روز است که خانه را ترک کرده است. بسیار نگران هستیم. هر کجا که شما فکرش را بکنید دنبالش رفتیم؛ اما انگار آب شده و رفته است زیر زمین! دیگر جایی نمانده بود به دنبالش بگردیم که در نهایت به این نتیجه رسیدیم فریب وعدههای دوستش را خورده است و وارد پژاک شده است. به همین دلیل به اقلیم آمدهایم تا بتوانیم او را پیدا کنیم و به خانه بازگردانیم. هیچ کس در خانواده پدری و مادری رامسین هم عضو این گروههای مسلح نبوده است. اصلا بچه ۱۶ ساله که زیر سن قانونی است، اسلحه و چریک را درک نمیکند!
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: چه وعدهای به او داده بودند؟ این وعدهها برای چه بود و از شما از کجا متوجه حضور رامسین در اقلیم کردستان عراق شدید؟
دایی رامسین: رامسین یک دوستی به نام دیاکو محمدی داشت، البته دیاکو هم پسر عموی یکی از دوستان خودم است و کمابیش او را میشناختم. گاهی اوقات شنیده بودم که با پژاک همکاری میکند و رفت و آمدهایی دارد اما اهمیتی برای من نداشت. سعی میکردم در زندگی دیگران دخالت نکنم ولی متاسفانه نمیدانستم همین دخالت نکردن من یک روز دامن خودمان را میگیرد. البته هیچ کدام از افراد خانواده ما اهل فعالیت سیاسی نبوده و هیچ علاقهای هم به این مسائل نداشتهایم. اما گویا دیاکو علاقه زیادی به این مسائل داشت، حتی شنیده بودم یک بار هم برگشته بود به مادرش گفته بود: تو هم باید عضو بشوی تا آنجا برای رفقای ما آشپزی کنی و آنها مبارزه کنند! یعنی دیاکو قصد داشته مادر خود را نیز وارد پژاک کند!
البته میدانم که دیاکو هم شستشوی مغزی شده بود وگرنه چطور میشود یک پسر چنین حرفی به مادرش بزند! به هر حال از این مسائل بگذریم. زمانی که رامسین ناپدید شد تمام خانواده در تکاپوی پیدا کردن این بچه بود. هیچ جا نتوانستیم خبری از او پیدا کنیم. به پلیس در ایران هم مراجعه کردیم اما خبری نداشتند. نهایتاً زمانی که با یکی از دوستانش صحبت کردیم، متوجه مسائلی شدیم که به ما اطمینان داد رامسین فریب خورده و از کشور خارج شده است. چون دوستش به ما گفت: «در آن اواخر رامسین مدام از رفتن به عراق و بعد از آن رفتن به آلمان و کشورهای اروپایی و همینطور پول و درآمد زیاد صحبت میکرد». رامسین به دوستش میگفته «با کسانی آشنا شدم که اگر تقریباً ۴ ماه عضو پژاک بشوم مبلغی بالغ بر ۶۰ الی ۷۰ میلیون تومان به ما میدهند، حتی بعد از ۴ ماه مستقیم ما را به آلمان میبرند». دوستش چون میدانست این صحبتهای دیاکو و طرفدار پژاک است سعی کرده بود او را پشیمان کند، البته همه چیز آنقدر سریع اتفاق افتاده بود که کاری از کسی بر نمیآمد. یعنی رامسین تصمیم خود را گرفته بود!
بعد از اینکه متوجه شدیم چه اتفاقی افتاده من همراه با پدرش به اداره پلیس رفتیم و گزارش مفقودی رامسین را دادیم. چند روزی منتظر جوابشان بودیم تا در نهایت اعلام کردند گوشی خواهرزادهام همچنان داخل ایران است اما امکان دارد که بهخاطر اینکه ردیابی نشود گوشی را از او گرفته باشند و از مرز خارج شده باشد، چون گزارش داده بودند چند نفر نوجوان از مرز مریوان خارج شده بودند. وقتی این جملات را شنیدیم، مطمئن شدیم که رامسین از ایران خارج شده است!
به همین دلیل من و خواهرم سریعاً خودمان را به اقلیم کردستان رساندیم، چند بار قصد داشتیم جلوی پایگاههای پژاک برویم تا سراغی از رامسین بگیریم؛ اما متاسفانه تمام این چند روزی که وارد اقلیم کردستان شدهایم ترکیه در حال بمباران مناطقی است که پژاک و پ.ک.ک حضور دارند. به همین دلیل واقعا نگران هستیم. سعی کردیم تلفنی با آنها صحبت کنیم، اما مثل اینکه مانند وحشیها در کوه و بیابان زندگی میکنند و دسترسی به موبایل ندارند! به همین دلیل نمیدانیم چه کار باید بکنیم. الان بیشتر از ۲۰ روز است که من و خواهرم در یک مملکت غریب آوارهایم؛ خواهرم مشکل قلبی دارد، چندین بار حالش بد شده است و کار به جایی رسید که دیگر نگران رامسین نبودم و فقط میترسیدم بلایی سر خواهرم نیاید. نمیدانم این حرفها را چگونه در مغز این بچهها فرو میکنند! واقعا وجدانشان کجا رفته است؟ نوجوان ۱۶ ساله، از درگیری و زندگی در کوهستان چه درکی دارد؟
در طول این روزهایی که اینجا بودهایم خودم شاهد بودم که چندین خانواده دیگر هم آواره پیدا کردن فرزندانشان هستند! واقعا نمیدانم این بچه را چطور از آنها پس بگیرم و به مادرش تحویل بدهم؟ نمیدانم از چه کسی کمک بخواهم. واقعا آواره شدهایم. به دلیل این بمبارانهای ترکیه هم حتی کشاورزها و چوپانهای منطقه جرات ندارند در آن نواحی قدم بگذارند. ما هم کاری از دستمان بر نمیآید. فقط امیدوارم قبل از اینکه خیلی دیر بشود بتوانم رامسین را به مادرش برگردانم. اگر کسی بتواند در این راه به ما کمک کند واقعاً تا آخر عمر مدیونشان خواهیم بود، رامسین واقعا پسری نبود که از خانه فرار کند و هیچگونه علاقهای به این گروهها نداشت. یعنی اصلا درکی از مسائل سیاسی و نظامی ندارد. به هر حال ما فعلا در اقلیم هستیم تا خبری از رامسین پیدا کنیم.