در راستای شناسایی بهتر کودک سربازان مورد استفاده گروه های شبه نظامی کرد از جمله پ ک ک/پژاک که بر خلاف تعهد آنها در کنوانسیون ژنو هم هست، دیدبان حقوق بشر کردستان ایران خاطرات یکی از هم دوره های حسین چینگه که توانسته از چنگال پ ک ک /پژاک فرار کرده و به آغوش خانواده خود بازگردد را منتشر می کند.
در ابتدا چینگه را برای ما معرفی بفرمائید.
حسین چینگه با کد سازمانی «آگر گابار» و اهل سردشت آذربایجان غربی ایران بود.
از کودک سربازی در پ ک ک و به طور مصداقی از حسین چینگه تعریف کنید.
متاسفانه موضوع استفاده از کودکان در پ ک ک در حالیکه این گروه قوانین ژنو مبنی بر استفاده نکردن از کودکان در جنگ را قبول کرده است، کماکان ادامه دارد.
قوانین ژنو در پ ک ک وپژاک فقط بر روی کاغذ مانده وهمچنان سیل جذب کودکان زیر سن قانونی ادامه دارد.
روزانه ربودن کودکان کرد و کشته شدن آنها در جنگ خانواده های بسیاری را نگران کرده ودلیل مهاجرت آنها از مناطق مرزی وروستایی به شهرها شده است.
خانواده های بسیاری برای برگرداندن کودکانشان در تحصن هستند ولی متاسفانه نهادهای حقوق بشری به این موضوعات بی تفاوت هستند.
حتی به عنوان نمونه چند روز پیش مادر یکی از این کودکان ربوده شده در یک برنامه فضای مجازی از رهبر پژاک انتقاد کرده و از او پرسیده دلیل اجازه ندادن ملاقات وی با فرزندش چیست؟ اما در جواب رهبر پژاک با لحن تمسخرآمیز خود همچنان همان سیاست ربودن کودکان و قطع ارتباط آنها و خانواده هایشان را با شیوه ای دیگر ابراز کرد.
از شرایط حسین چینگه بیشتر برایمان تعریف کنید.
حسین کلاس دوم راهنمایی بود و فقط ۱۵ سال داشت، او در روستاهای مرزی سردشت در کردستان ایران در خانواده ای که وضع مالی متوسطی داشتند به دنیا آمد.
وی تنها پسر خانواده بود وخواهرش کوچکتراز خودش. پدر حسین برای گذراندن زندگی و تامین مایحتاج روزانه کارگری میکرد تا بچه هایش اینده ای روشن داشته باشند.
هر پدر ومادری برای آینده بچه های خود آرزوهایی دارد وامیدوار است آن کودک در آینده بتواند جبران زحمات پدر ومادر را داشته باشد.
پدر و مادرها حتی به دلیل جلوگیری از جذب کودکان خود به این گروه ها و احزاب کردی، حاضر به مهاجرت به شهرها شده اند.
حسین شاگرد زرنگ مدرسه بود اما نه از پ ک ک شناختی داشت ونه از پژاک.
او کودکی احساسی بود و دلیل فریب خوردنش نیز همین ویژگی شخصیتیش بود.
حسین که کد «آگر» را میگیرد در ابتدا به دلیل اینکه هنوز خیلی سنش پایین بود وشناختی از پژاک وپ ک ک نداشت و البته بی قراری های او برای خانواده اش کاملا مشهود بود، بعد از دوره آموزشی در قندیل در سال های ۲۰۰۷ نزد « فرمانده آمد ملازگر» که از فرماندهان نظامی آن سال های پژاک بود، رفت و ماندگار شد.
فرمانده آمد سعی کرد پ ک ک را به او بشناساند و با دادن کوله پشتی و اسلحه بر پشت او، تلاش کرد تا او را به مانند بقیه کودکان ربوده شده کند. فرمانده آمد با حسین مانند غلامش رفتار می کرد.
فرمانده آمد با احساس آن کودک بازی میکرد و از حضورسال های قبلش در «گابار» و«بوتان» برایش میگفت. چنان این کودک گول حرف ها وظاهر فرمانده آمد را خورده بود که کسی در حضور آگر جرات انتقاد از آمد را نداشت.
به تعبیری آگر به مانند جاسوس آمد عمل می کرد. او میان اعضای دیگر میرفت تا گفته های اعضا را به آمد اطلاع دهد، چرا که او کودک بود و به دلیل احساسی بودنش جذب شده بود.
فرمانده امد بعد از رفتن از «ه ر ک» وعملکرد بدش در پژاک و مخصوصا در در گیری روانسر از«ه ر ک» به آموزش فرستاده شد.
بعد از رفتن فرمانده آمد، حسین یا آگر بی پناه ماند وتنها و گوشه گیر شد.
او قبلا نمیدانست که فرمانده آمد تا آخر کنار او نمی ماند تا او بتواند مانند بچه ای به پدرش افتخار کند.
آیا شما بعد از آن جریان آگر را دیدید؟
بله، در ذاپ با آگر یا همان حسین نشستم و صحبت کردیم، با اینکه از قبل او را دیده بودم ولی من را به خاطر نمی آورد، اشفته بود گویی پسری پدر را از دست داده است.
این نوجوان نای صحبت نداشت و چنان وابسته فرمانده آمد شده بود که در مرحله سختی قرار داشت، اعضای دیگر نیز که حسین را میشناختند بخاطر رفتارش در زمان فرمانده آمد، به آگر محل نمیدادند چون تقریبا صحبت همه اعضا را برای فرمانده آمد بازگو می کرد.
به اصطلاحی دیگر وی در حکم جاسوس فرمانده آمد کار می کرد، اما مقصر او نبود بلکه سن و سال کمی داشت و بی تجربه بود و فرمانده آمد هم از این امتیازات برای خودش استفاده می کرد.
من با او سر شوخی را باز کردم گفتم چند بار کشتی تو غرق شده؟ چرا تو خودتی چرا تنهایی؟ خوب نیست اینطور باشی.
در ابتدا چیزی نگفت سپس شروع کرد گفت من در کردستان عراق خسته شده ام وهمه چیز تکراری شده، به او گفتم میخواهی چکار کنی گفت میخواهم به ترکیه وگابار بروم.
دقیقا تحت تاثیر حرفهای فرمانده آمد قرار گرفته بود.
سن وسال و قدرت بدنی او برای آن منطقه ضعیف بود و در آن زمان دیگر تقریبا ۱۸ ساله شده بود.
من به او گفتم هر جا رفتی مواظب خودت باش فرمانده یا عادی فرق نمیکند، بین آنها فرق نگذار.
من به او گفتم میدانی آن چیزهایی که می گویی دوباره هستند، از شخصیت و ذات تو بر می آید.
در نهایت سرنوشت «آگر» چه شد؟
آگر به ترکیه رفت، به همان گابار منطقه بوتان و چندسالی را در آنجا ماند.
عکس و خبر کشته شدن او را در تلویزیون دیدم، همان خاطرات آن روزها را به یکباره یادم آمد که چطور این کودکان ربوده می شوند و قربانی سیاست های کثیف این گروه می شوند.
آگر اهل سردشت بود اما او در مرزهای ترکیه کشته می شود یا به ترکیه فرستاده می شود.
به مانند او صدها کودک دیگر را نیز پژاک را جذب خود کرد و به کام مرگ به ترکیه و سوریه فرستاد و هنوز خانواده های آنها خبری از کودکان خود ندارند،نمی دانند که کشته شده اند یا زنده اند.
آگر در سال ۲۰۱۹ در اواشین کشته شد دقیقا در منطقه زیر نظر فرمانده آمد.
دیدگاه فرماندهان پ ک ک نسبت به کودکان ربوده شده چگونه است؟ و همچنین دیدگاهشان نسبت به کودکان ایرانی که ربوده می شوند؟
نکته دیگر در پ ک ک آنکه فرماندهان همیشه سعی میکنند تا کودکانی را با سن وسال کم نگه دارند که ادعا میکنند آنها را آموزش میدهند، اما بر عکس آنها بر مغز، احساس، روح وجسم این کودکان تاثیراتی مخرب به جا میگذاراند تا جایکه بعضی ها به دلیل وابستگی به فرماندهان وسپس جدا شدن از آنها دچار ضربات روحی وروانی می شوند.