دیدبان حقوق بشر کردستان ایران در ادامه مصاحبه با اعضای خانواده قربانیان عضویت در گروه مسلح آزادی کردستان موسوم به پاک، این بار به سراغ مصاحبه با خانواده الناز عالیانی رفته و با پدر وی، مجید عالیانی گفتوگو کرده است.
پیشتر نیز دیدبان اعلام کرده بود که گروه پاک، در حال حاضر یکی از مهمترین گروههای مسلح کُرد در حوزه بهکارگیری کودکان به عنوان سرباز است و این امر نیز ناشی از کمبود نیروی انسانی و بحران مشروعیت و محبوبیت در این گروه و امثال آن میباشد. این گروه، حتی محافظان همسر یزدانپناه را نیز از میان کودکان انتخاب کرده است! با توجه به اهمیت جان شهروندان ایرانی و بازگشت کودکان از این گروه مسلح، دیدبان همچنان در پی مصاحبه با افرادی است که فرزندان خود را در چنگال این گروه تروریستی اسیر میدانند.
بیشتر بخوانید: استفاده از کودکان بهعنوان محافظ مسلح در گروه حزب آزادی کردستان
ترک منزل توسط الناز؛ بلیط یکطرفه از مشهد به تبریز!
مجید، پدر الناز است و به خبرنگار دیدبان گفت «دختر من متولد خرداد ۱۳۸۱ است. در شهریور سال ۱۴۰۲ بدون کوچکترین مشکل و زمینهای و حتی اطلاع به ما دیگر به خانه برنگشت. بعد از غیبت الناز و اینکه شب به منزل نیامد، تحقیقات من شروع شد. در طول چند روز، متوجه شدیم که چون دخترم در یک دفتر هواپیمایی مشغول بهکار بوده است، یک بلیط به سمت تبریز تهیه کرده و سپس وارد سردشت و بهصورت غیر قانونی از مرز خارج شده است».
مشهد و گروه مسلح پاک؟
نکته جالب این است که الناز، نه کرد بوده و نه ارتباطی با مسائل کردستان داشته است. او صرفا در مشهد ساکن بوده و هیچگاه پیگیر موضوعات کردستان هم نبوده است. پدرش به خبرنگار دیدبان تاکید کرد: «ما اهل مشهد هستیم و هیچگاه ارتباطی با کردها و چنین گروههایی نداشتهایم. اصلا همین عدم ارتباط ما را در شوک عمیقی فرو برده است. دخترم چرا باید وارد محیط گروه مسلح کُرد شود؟ مشهد کجا و اربیل کجا؟
من هنوز هم برایم سوال است که چه اتفاق در ذهن الناز رخ داده که او چنین تصمیمی گرفته است! هرچه بیشتر فکر میکنم، به دلیلی قانعکننده نمیرسم. من حتی پاسپورتش را هم پیش خودم نگه داشته بودم. من که خودم تا به این سن یک بار هم به کلانتری و پلیس و دادگاه نرفته بودم. تا به الان کاری انجام ندادم که به آنجا بروم. ۶۳ سال زندگی کردم و کوچکترین محکومیتی هم نداشتهام. من همین الان هم تعجب میکنم این دختر من با چه فکری، با چه دلیلی چنین کاری را کرده است. اصلاً به چه چیزی فکر میکرد که به آنجا برود؟ حتی یک کلمه هم به ما نگفته بود که میخواهم چنین کاری انجام دهم… من حتی پاسپورت را هم برایش گرفته بودم، میخواستم مانند خواهرهایش او هم برای خودش پاسپورت داشته باشد. چون درسش گردشگری بود در دانشگاه رشته گردشگری میخواند، برای همین برایش پاسپورت گرفته بودم تا در آینده اگر بخواهد بتواند به جایی برود و موفق باشد. اصلاً الناز هیچ وقت نمیخواست غیر از ایران جای دیگری باشد. به پلیس هم مراجعه کردم؛ به دادگاه رفتم و شکایت تنظیم کردم؛ اما هنوز برایم این سوال باقی است که چرا دختر جوان من باید از مشهد به سمت اربیل برود! میدانم که برخی ممکن است به دلیل پول و وعده کار در اروپا و درآمد دلاری از کشور خارج شوند، اما دختر من شاغل بود! درآمد داشت و مشکلی در زندگی نداشتیم. اجازه نداده بودم فرزندانم کمترین کمبودی داشته باشند».
فضای مجازی و فریب و عضویت در پاک
آقای عالیانی تاکید میکند که مهمترین گره زندگی وی کشف چرایی عضویت الناز در این گروه مسلح است. او گفت: «به خدا اصلاً همین الان هم نمیدانم چرا الناز رفته است. ما حتی در اطراف و دوستان و اقوام هیچ دوست کردی هم نداشتهایم، اصلاً ارتباطی با کردها نداریم و هیچ وقت به آن منطقه هم سفر نکرده بودیم. اصلا من نمیدانم دعوای این گروهها چیست! سیاسی نیستم و اطلاعی هم ندارم. اما یقین دارم دختر من را فریب دادند. از من حدس میزنم الناز از طریق اینستاگرام و فضای مجازی با این گروهها آشنا شده است. او در آژانس هواپیمایی کار میکرد و اطلاعاتی در مورد مناطق مختلف کشور داشت. شاید به همین دلیل فریب خورده و از خانه و کشور خارج شده است.
آغاز پیگیری برای بازگشت الناز
مجید عالیانی از پیگیریهایش به خبرنگار دیدبان گفت: «من بعد از اینکه متوجه این اتفاق شدم، و دیدم شب شده و الناز در خانه نیست؛ تلفن را جواب نمیدهد و آژانس هم از حضور وی ابراز بیاطلاعی میکند، بلافاصله به پلیس مراجعه کردم. پلیس هم استعلام گرفت و تاکید کرد که الناز مشکل نداشته است. ارتباطات مجازی او را چک کردند و دیدند کار خلافی نکرده و به این نظریه رسیدند که با هیچ گروه سیاسی هم ارتباطی نگرفته است. واقعاً نمیدانم این اتفاق چطور دامن ما را گرفت! همان موقع بود که آگاهی به ما گفت قطعاً دخترت را فریب دادهاند، احتمالاً به او گفتند اگر به اینجا بیایی به تو حقوق و پول میدهیم. اما الناز مشکل مالی نداشت.
همزمان هم همه جا به دنبالش میگشتم! پزشکی قانونی، بیمارستان و…؛ مسئول دفتر هواپیمایی هم به من گفت یک بلیط به سمت تبریز گرفته و به آنجا رفته است. من هم دنبال او را گرفتم و به تبریز رفتم. تصور کنید من تاکنون به کلانتری هم نرفته بودم. اکنون در پلیس، همه در پی دختر من بودند که از کشور خارج شده است! با کلی دوندگی و تحقیق و هزینه، فهمیدم که به سردشت رفته است. از طریق یکی اقوام دور همسرم که در آگاهی سردشت خدمت میکرد متوجه حضور الناز در این شهر شدیم».
دوربین مداربسته در فروشگاه
آقای عالیانی ادامه داد: «پلیس، زمانی که دوربینها را چک کرده بود، متوجه شده است که در یکی از فروشگاههای زنجیرهای، الناز در سردشت خرید کرده بود. یعنی الناز از تبریز به سردشته رفته است. من هم به سردشت رفتم.
خروج از مرز؛ بدون پاسپورت
الناز به صورت غیرقانونی، از مرز خارج شد و من دیر رسیدم. پلیس و آن فرد آشنا در سردشت، به ما گفتند که ممکن است قصد خروج از کشور بهسوی کردستان عراق را داشته و ما را در شوک فرو بردند! گروه مسلح، مرز، پادگان، مقر، اسلحه و… چه ارتباطی با الناز ۲۱ساله من داشت؟؟
ابهام خانواده و کمک نکردن نهادهای دولتی در ایران
مجید ادامه میدهد: «همان لحظه اولی که متوجه شدم که دخترم خانه را ترک کرده است؛ به مراکز دولتی و قضایی در ایران مراجعه کردم تا پیگیر وضعیت فرزندم بشوم. اما هیچ کس کاری نکرد. من التماس کردم که قبل از اینکه اتفاقی بیفتد، کمکم کنید که دخترم را پیدا کنم. میگفتند او بالای ۱۸ سال است به همین دلیل نیز کاری از دست کسی بر نمیآید. من گفتم او ایرانی است و باید بازگردد. اما همه چیز مبهم بود و من در نهایت، از الناز یک قدم عقب ماندم و دیگر او را ندیدم».
سفر به اربیل
مجید به خبرنگار دیدبان گفت: «حالا بعد از اینکه متوجه شدیم دخترم کجا رفته است، شبانه همراه با همسرم به عراق رفتیم و خودمان را به مقر گروههای مختلفی در اربیل رساندیم. یعنی اصلا کُردی نمیدانستیم و ارتباطی نداشتیم. صرفا پول میدادیم و اطلاعات میگرفتیم. مادرش فقط گریه و زاری میکرد… من هم چند سال یکدفعه پیر شدم. آنجا متوجه شدیم پژاک، پاک، پ.ک.ک و دموکرات یعنی چه؟ در نهایت یک راننده ما را در نزدیکی مقرهای پاک پیاده کرد. با ترس، نزدیک مقر پاک شدیم و کلی التماس کردیم و از آنها خواستیم یک لحظه دخترمان را ببینیم. اوایل قبول نمیکردند که دخترمان در آنجا است؛ اما بعد از چند ساعت و پس از اینکه ما خیلی اصرار کردیم گفتند که دخترتان دو ماه پیش در اینجا تسویه کرده و رفته است! فقط گفتند رفته است! نگفتند کجا رفته است! حتی اطلاعات ما را نیز نداشتند. عکس الناز را بدون دقت کافی دیدند و گفته رفته است! ولی ما میدانستیم که دروغ میگویند. آواره شده بودیم.
بازگشت به ایران؛ بدون الناز
در همان بیابان و کوهستان و در اوج ناامیدی، با یک پسری در آنجا آشنا شدم که اهل بجنورد بود، از او خواهش کردم که هر طور میتواند به ما کمک کند. او هم با تلفنش با یک خانمی تماس گرفت؛ بعد به ما گفت تا یک ساعت دیگر با شما تماس میگیرم، یک ساعت هم گذشت خودم تماس گرفتم، گفت نیم ساعت دیگر تماس بگیر. بعد از آن نیم ساعت دوباره تماس گرفتم، او گفت دختر شما دو ماه پیش در اینجا تسویه کرده و رفته است! ولی من باورم نمیشد، به او گفتم دختر من همین دو ماه پیش به اینجا آمده است چطور میتواند که همان دو ماه پیش تسویه کرده باشد؟ اگر از آنجا رفته پس الان کجاست؟! هیچ کس جوابی به ما نداد. روز بعدش دوباره به مقر آن گروه رفتیم و باز هم گریه و زاری و التماس کردیم اما جواب درستی به ما نمیدادند، یکی به ما میگفت آنجاست و یکی به ما میگفت دو ماه پیش رفته است. عمدا اطلاعات غلط دادند تا ناامید شویم. دیگر کاری از ما بر نمیآمد. به همین دلیل به ایران بازگشتیم؛ اما بدون الناز…».
سفر دوباره به کردستان با خانوادههای نگران
بعد از آنکه به مشهد برگشتیم، پیگیریهای من ادامه داشت. در نهایت از طریق دادگستری و پلیس به ما گفتند چند خانواده دیگر هم مشکل شما را دارند. باید با خانوادهها به اقلیم کردستان بروید و بیشتر پیگیری کنید! سریع به مریوان و از آنجا به اربیل رفتیم و در تجمع خانوادههایی که فرزندانشان در اختیار پاک است، شرکت کردیم. اما هنوز و من و مادرش، الناز را ندیدیم و حتی تماسی هم با وی نداشتیم. البته باید بگویم الناز، دو بار با خواهرش تماس گرفته ولی زیاد توضیح نداده است که الان دقیقا کجاست! یعنی قبل از سفر ما به اربیل، از طریق اینستاگرام با یک صفحهای که داشت با خواهرش ارتباط برقرار میکرد، یعنی پیام میفرستاد و تماس نبود!
اما با توجه به سوالاتی که از خواهرش پرسیده، من یقین دارم در پاک حضور دارد و توسط آنها تهدید میشود. بعد از اینکه ما به اربیل رفتیم و تجمع کردیم، الناز به خواهرش گفته بود: «چرا پدر و مادرم به اربیل آمدهاند؟! آبروی من را بردهاند، چه کسی به آنها گفته به اینجا بیایند؟ چرا آمدهاند؟ حتی پرسیده بود با هماهنگی چه شخصی و کدام نهاد در ایران، به اربیل آمدهاید؟» این موارد نشان میدهد دخترم تحت فشار قرار دارد تا اطلاعاتی را به سود پاک جمعآوری کند. چرا باید او بپرسد که پدر و مادرش چگونه به اربیل آمدهاند؟ چرا قصد دارد اطلاعات در مورد خانوادههای حاضر در اربیل، جمع کند؟ چون پاک از الناز خواسته است! البته من اعتقاد دارم که آن زمان گوشی دست خودش نبوده است! یعنی یک نفر خودش را الناز معرفی کرده و قصد داشته از خواهرش اطلاعاتی کسب کند.
تهدید خانوادهها در اربیل
اتفاقات اربیل نشان میدهد که فرزندان ما در پاک، تحت فشار هستند و اعضای پاک قصد دارند ما را از مسیر خود منصرف کنند و دیگر در پی فرزندان خود نباشیم. الناز اطلاعات خاصی را پیگیری میکرد و در محل تجمع نیز عدهای قصد داشتند به ما حمله کنند. به عنوان مثال یکی از آن پسرهایی که به آنجا آمده بود- زمانی که ما جلوی سازمان ملل تجمع کرده بودیم- را من شناختم، قبلا که به دنبال دخترم رفته بودم او را دیده بودم. حتی شب هم زمانی که در هتل بودیم جلوی در هتل ایستاده بود. افرادی که آنجا آمده بودند میخواستند با ما درگیر شوند؛ اما درگیری زیادی پیش نیامد و خدا را شکر دیگر ما از آنجا رفتیم. من یقین دارم این افراد، نیروهای پاک هستند. فرزندان ما در این گروه تحت فشار روانی قرار دارند و خودمان هم ممکن بود مورد حمله قرار بگیریم.
اما ما قصد داریم نترسیم و انصراف ندهیم و پیگیری کنیم. من مطمئنم اگر دولت همکاری کند ۱٠۰ درصد نتیجه خواهیم گرفت، مطمئنم که این کارها نتیجه دارد، با کارهایی که آنجا انجام دادیم و آن تجمعی که داشتیم، بالاخره سازمان ملل و دولت اقلیم و رسانهها باید اقدامی را انجام دهند. نمیشود که فرزندان ما در یک گروه مسلح عضو باشند و ما حتی اجازه ملاقات آنها را هم نداشته باشیم!
کلام آخر یک پدر با دخترش
اگر بتوانم با دخترم صحبت کنم به او میگویم برگرد! حاضرم زندگیام را بدهم و او برگردد. من که بدی به او نکردم… من یک پدرم و ۲۱ سال برای آسایش الناز زحمت کشیدم… با این وضعیت… با این سختی… در حد توانم تا آنجایی که توانستم زندگی را تامین کردم، آسایششان را برقرار کردم. خدا کند که زنده باشم و بازگشت او را ببینم. اما اگر یک روز حسین یزدانپناه را ببینم او را زنده نخواهم گذاشت. الان ۶ ماه است زندگی ما را تلخ کرده و هر روز مادرش، در حال گریه است. مادرش و خواهرش افسرده شدهاند. چرا باید یک عده، به خود اجازه دهند فرزندان ما را فریب دهند؟ چرا مرز ایران با عراق باید رها باشد تا دختر من با ۲۱ سال سن بتواند به راحتی از مرز خارج شود؟ چرا قاچاقیان انسان میتوانند به این سهولت فعالیت کنند؟ مگر آنجا پلیس نیست؟ الان دخترم اگر زنده برنگشت، من باید چه بکنم؟ از کدام نهاد شکایت کنم؟
دیدبان حقوق بشر کردستان ایران، این پرونده را دستور کار پیگیری قرار داده است و کماکان منتظر پاسخ رسمی گروه مسلح آزادی کردستان (؟!) است.
برادر داستان خوندم و دوباره داغ دلم تازه شد قبلا هم به شما پیام دادم که زنم فریب خورده عضوه پاک شده الان تقریبا یک ماه ۵ روزه که زن منم ۲۰ سال بیشتر نداره با این کارش زندگیم رو باختم کلا بهتره شماره تماس پدرش رو بهتون بدم بهش بگید زاوه تون بهمون شماره تماس داده
من از اون روز هر چوری شده میخوام ضربه خودم رو به این گروه بزنم فعلا در حد اینستا دارم کار میکنم تو اینستا شماره تماس پدر زنم رو میفرستم حال اونا خیلی مشابهه همین خانواده هست
با سلام و وقت بخیر خدمت شما. میتوانید از طریق شماره تماس درج شده در صفحه اول وبسایت در شبکههای مجازی با کارشناسان ما در ارتباط باشید.
لعنت بر احزاب مسلح کردی.مردم ایران به ویژه کردها را بیچاره کرده اند.