پدر اسعد افروزی: بعد از رفتن اسعد، نزدیک به ۶ ماه به دنبال او گشتیم.
اسعد افروزی متولد ۱۳۷۰ در شهرستان سقز است. او که سابقه عضویت در گروه مسلح آزادی کردستان را در کارنامه خود دارد در سال ۱۴۰۰ و پس از سه سال حضور در مقرهای این گروه مسلح و متهم به اقدامات تروریستی، سرانجام توانست از این گروه فرار کند و خود را به ایران برساند. بعد از پیگیریهای مکرر دیدبان حقوق بشر کردستان ایران و خبرنگار ما، آقای افروزی به انجام مصاحبه رضایت دادند و نکات مهمی در مورد این گروه و شیوه رفتار آن با اعضای خود را فاش کردند. مشروح مصاحبه به شرح زیر است:
آغاز مصیبت
خانواده من کشاورز و دامدار هستند و سرمایه اصلی یک فرد در منطقه ما، زمین کشاورزی و دامهای وی هستند. در پاییز سال ۱۳۹۸، اختلاف جدی با خانواده باعث شد که به گروه مسلح پاک وارد شوم. ماجرا از این قرار بود که اختلاف خانوادگی بر سر زمینهای کشاورزی و عدم حمایت خانواده از من، باعث شد از خانواده دلزده شوم. بدون زمین کشاورزی، سرمایهای نداشتم و همین مساله باعث شد که قید ایران و خانواده را بزنم. طرف اصلی اختلاف، برادرانم بودند و من انتظار داشتم که خانواده و پدرم از من حمایت کند. اما حمایت نشدم. روحیه من از کودکی، باعث میشد مدام وارد اختلاف و تنش و درگیری شوم. در ماجرای زمین، سعی کردم برای خانواده مشکل درست کنم که با واکنش قاطع پدر و برادرانم مواجه شدم. در آن اواخر درگیریهای من بر سر زمینها شدت گرفت. مدام پدرم را تهدید میکرم که خانه را ترک خواهم کرد و برای همیشه از پیش آنها میروم. گفتم شاید با تهدید، به حرف من گوش کنند. پدرم، تهدید مرا جدی نگرفت. آنها فکر میکردند من دیوانه هستم و فقط تهدید میکنم. برای اینکه اثبات کنم تهدید من جدی است، به فکر رفتن به اقلیم کردستان افتادم. یک روز قرار بود به اتفاق هم به زمینهای کشاورزی سر بزنیم، تمام وسایلم را جمع کرده و از خانه بیرون زدم. در همین ایام بود که پس از آشنایی با گروه پاک از طریق فضای مجازی و اینستاگرام، با هدف پیوستن به این گروه به صورت غیرقانونی از مرز سردشت خارج و وارد اقلیم کردستان شدم.
بیشتر بخوانید: استفاده از کودکان بهعنوان محافظ مسلح در گروه حزب آزادی کردستان
ورود به مقرهای پاک
وقتی وارد مقرهای پاک شدم، ابتدا و پس از پذیرش، وارد دوره آموزشی نظامی شدم. آموزش نظامی در کوهستان انجام شد و سه ماه طول کشید. بعد از اتمام دوره آموزشی به مکانی موسوم به قلعه بازگشتیم و در «پاریزگاری» مشغول به کار شدم. وظایف مختلفی را نیز برعهده من گذاشتند. در واقع، من در تمام مدت حضورم در پاک، در مقر «پردی» بودم. در این ایام، دوره آموزش سیاسی ما آغاز شد. مباحثی مانند تاریخ کردستان، مانیفست گروه، زبان کردی و… به ما آموزش داده میشد که چندان برای من جذاب نبود. من به طور مرتب با فرماندهان مافوق خودم ناسازگاری داشتم. نمیتوانستم حرف آنها را بپذیرم؛ زیرا یقین داشتم سواد و دانش آنها بسیار ناچیز است. همین اختلافات با مسئولان گروه و عدم فرمانپذیری مطلوب باعث شد که فقط در بخش نگهبانی، مشغول باشم. از همین جا بود که من به فکر فرار افتادم. دیگر برایم حضور در مقرهای پاک و تحمل دستورات احمقانه مسئولان گروه، غیرقابل تحمل شده بود. ابتدا سعی کردم به طور مسالمتآمیز از گروه جدا شوم، اما مدام مخالفت کردند. چندین بار درخواست جدایی را ارائه دادم اما به در بسته خوردم. تصمیم گرفتم به هر قیمت ممکن فرار بکنم. بالاخره زمان مناسب فرا رسید و در نهایت حدود چهار روز مانده به عید نوروز از مقر پردی موفق به فرار شدم. بعد از فرار، سرگردان بودم و نمیدانستم باید چه کنم. در اوائل اردیبهشت ۱۴۰۲ بعد از آوارگی و احساس خطر جدی، موفق شدم وارد کشور شوم و اکنون کنار خانواده هستم.
روایت محمد افروزی؛ پدر اسعد
بعد از رفتن اسعد، نزدیک به ۶ ماه به دنبال او گشتیم. به طور ناگهانی از خانه رفته بود و همه نگران بودیم. اصلا فکر نمیکردیم که تهدیدش را عملی کند؛ آن هم به دلیل اختلاف بر سر زمین کشاورزی. من که دیگر توانی نداشتم واقعاً، یک پیرمردم که الان نزدیک ۸۰ سال سن دارم، چه کار میتوانستم بکنم! دیگر ناامید شدیم. هرکاری کردیم که بازگردد؛ اما اصلا نمیدانستیم اسعد کجا رفته است.
بیشتر بخوانید: عضو سابق گروه مسلح پاک: تمام وعدههای گروههای مسلح دروغ است
بعد از آن مدتی که گذشت و ما خبری از او نداشتیم، خبرهایی در روستای ما پیچید که گویا اسعد عضو گروه پاک شده است. سعی کردیم به دنبالش برویم. یکی از پسرهایم هم یک بار رفته بود که به او هم اجازه ملاقات و یا بازگرداندن اسعد را نداده بودند. عملا اسعد را زندانی کرده بودند و اجازه ملاقات هم ندادند. بهار امسال بود که اسعد با ما تماس گرفت و گفت موفق شده از آن گروه فرار کند و خودش را به کنسولگری ایران در سلیمانیه معرفی کرده است. خیلی خوشحال شدم. همین که زنده مانده بود برای من یک دنیا ارزش داشت. الان که با ما زندگی میکند، خیال من راحت است و در روستا مشغول چوپانی است.