افشای دلایل عضویت فریبا پیری در گروه‌های مسلح دموکرات و پاک

فریبا پیری: من را کاندید کرده بودند؛ آن هم برای ترور و نه سفر به اروپا !

به گزارش دیدبان حقوق بشر کردستان ایران از سروآباد، یکی از دلایل و زمینه‌های عضوگیری گروه‌های مسلح کُردی در مناطق کردنشین ایران، تجربه‌های ناموفق زندگی مشترک در میان زنان است. زنانی که به احتمال زیاد بر اثر اجبار خانواده مجبور به ازدواج شده و بعد از طلاق برای فرار از نگاه‌های سنگین جامعه و فشار مجدد خانواده، در نهایت چاره‌ای جز فرار از خانه و پیوستن به گروه‌های مسلحی همچون پژاک و پاک و دموکرات نداشته‌اند. در این میان، ارتباطات در فضای تلگرام و اینستاگرام و تبلیغات دروغ اعضای پاک و دموکرات و پژاک و… فضایی غیرواقعی در ذهن جوانان و زنان ساخته و آنها خیال می‌کنند آزادی و رفاه در مقرهای این گروه‌ها در انتظارشان است. یکی دیگر از وعده‌های این گروه‌ها در فضای مجازی به زنان، امکان عزیمت به اروپا برای زندگی و درآمد بهتر است.

خانم فریبا پیری که سابقه عضویت در گروه‌های مسلح دموکرات و پاک را در کارنامه خود دارد در مصاحبه با خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران از این وعده‌ها و دلایل عضویت خود می‌گوید. وی متولد ۰۳/۰۶/۱۳۷۲ سروآباد است و از طریق فضای مجازی ابتدا جذب گروه دموکرات و سپس پاک شده است. او در اواخر اسفندماه ۱۳۹۹ ضمن خروج غیرقانونی از کشور به این گروه‌ها پیوسته و مهرماه ۱۴۰۰ به کشور بازگشته است.

 

خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: خانم پیری! لطفاً برای مخاطبان ما توضیح بدهید که چرا عضو گروه‌های مسلح شدید؟ دلیل سیاسی داشتید؟ آیا با سابقه این گروه‌ها آشنا بودید؟

پاسخ: من هیچ آشنایی قبلی با این گروه‌ها نداشتم. اصلا سیاسی نبودم و حوصله این فعالیت‌ها را هم نداشتم. یعنی ازدواج ناموفق من اعصابی برایم باقی نگذاشته بود. بعد از طلاق و جدایی از همسر سابقم، تنها زندگی می‌کردم، چون خانه پدرم هم نمی‌توانستم زندگی کنم. رابطه‌ام با نامادری‌ام اصلاً خوب نبود. هیچ وقت با من درست رفتار نمی‌کرد و همین‌ها باعث شده بود که تصمیم بگیرم جدا زندگی کنم. شما حساب کنید یک دختر جوان بعد از طلاق، باید به خانه پدرش بازگردد. اما در خانه پدرش هم راحت نیست. در نتیجه برای گذران زندگی هم مجبور بودم به یک رستوران در مریوان بروم و آنجا کار کنم. مدتی هم آنجا بودم اما از رفتار و حرف‌های صاحب رستوران متنفر بودم و او مدام حرف‌های نامربوطی به من می‌زد. مجبور بودم به دلیل امرار معاش تحمل کنم. اما دیگر از آن وضع زندگی خسته شده بودم، دنبال راهی بودم که از آن شرایط فرار کنم. همان زمان بود که با شخصی به نام بهمن در اینستاگرام آشنا شدم، کم‌کم شروع به صحبت کردیم، تا جایی که من از مشکلات زندگی‌ام با او حرف می‌زدم. بعد از مدتی به من پیشنهاد داد که به عراق بروم و او را ببینم. بهانه این رفتن هم عضویت در دموکرات بود.

او خودش عضو گروه دموکرات بود و در صفحه‌اش هم یک سری عکس و فیلم از رقص و شادی اعضای آن گروه گذاشته بود. من شناخت زیادی از آنها نداشتم و بیشتر حرف‌هایی بود که بهمن می‌زد. یعنی فضای دموکرات در حرف‌های بهمن، فضای آزادی و شادی بود. به من می‌گفت در اینجا خیلی راحت می‌توانم زندگی کنم و دیگر کسی نمی‌تواند مشکلی برایم ایجاد کند. حتی قول داده بود اگر به آنجا بروم و دوره آموزشی‌ام تمام شود کارهایم را درست می‌کند تا به نروژ بروم و حتی می‌تواند بچه‌ام را هم پیش من بفرستد. من که از زندگی در اینجا ناامید شده بودم تصمیم گرفتم به عراق بروم. زیاد آنجا را نمی‌شناختم. چون تجربه سفر خارج از کشور نداشتم. زمانی هم که به سلیمانیه رسیدم سعی کردم بهمن را پیدا کنم. اما خبری از او نبود خیلی منتظرش ماندم اما دیگر نمی‌توانستم در آنجا بمانم، پس دوباره به ایران برگشتم. یعنی بهمن در وعده اول، مرا فریب داده بود و خیلی ناراحت بودم. هزینه زیادی برای سفر به سلیمانیه متحمل شده بودم؛ اما بهمن را ندیدم و برگشتم و نروژ هم نرفتم!!!

بعد از مدتی دوباره سر و کله‌اش پیدا شد. در فضای مجازی پیام داد! خیلی از دستش عصبانی بودم و یک مدت جواب ندادم. اما اصرار کرد و پیام‌های زیادی فرستاد. گفت مشغول کار بوده و نتوانسته بود جواب من را بدهد. آن دفعه که رفته بودم به صورت قانونی بود ولی این بار به من گفت شرایطی ترتیب داده که دوباره بتوانم به آنجا بروم؛ اما به صورت قاچاقی. برای من که فرقی نمی‌کرد! فقط می‌خواستم از ایران فرار کنم. قبول کردم و به آنجا رفتم. زمانی که به آنجا رسیدم هیچ کدام از حرف‌هایی که او به من زده بود در آنجا به چشم نمی‌توانستم ببینم. اصلا حرف‌های بهمن واقعیت نداشت.

خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: بیشتر توضیح بدهید. یعنی شرایط زندگی دشوار بود؟ امکانات شما چطور بود؟

پاسخ: همه حرف‌های بهمن دروغ بود. بهمن به من گفته بود شرایط زندگی در اینجا خیلی راحت است و نیازی نیست که سختی داشته باشی! اصلا طوری فضا را تصویر کرده بود که من منتظر هتل بودم!  اما بلافاصله وارد پایگاهی در کوهستان شدم. با این حال آن شرایط اهمیتی نداشت. چون بهمن به من قول داده بود بعد از دوره آموزشی می‌توانم همراه با فرزندم به نروژ بروم. به همین دلیل تصمیم گرفتم بمانم و تحمل کنم و اعتراض نکنم تا بعد از چند ماه، پروژه سفر به نروژ فراهم شود. الان به سادگی و بلاهت خودم می‌خندم!

بعد از چند هفته حضور در کوهستان؛ دوره آموزشی شروع شد؛ دوران خیلی سختی بود. مجبور بودیم ساعت ۳ صبح بیدار شویم و مشغول ورزش کردن و کار کردن شویم. در طول روز هم کلاس‌های آموزش نظامی و سیاسی تشکیل می‌دادند، من که از سیاست چیزی سرم نمی‌شد اما مجبور بودم شرکت کنم. در آن لحظه اهمیتی برای من نداشت در مورد تاریخ کردستان و مسائل زنان در کردستان چه می‌گویند! چون فکر می‌کردم بعد از این سختی‌ها راحت می‌توانم به اروپا بروم. چند روزی گذشته بود که شروع به پر‌س‌و‌جو کردم، درباره اینکه چه زمانی می‌توانم به اروپا بروم، همه به من می‌خندیدند و ‌گفتند: از راه نرسیده می‌خواهی اروپا هم بروی؟!!! باید حداقل ۵ سال اینجا بمانی، بعد می‌توانی برای خودت تصمیم بگیری. دنیا روی سرم خراب شد! ۵ سال زندگی در کوهستان؟ ۵ سال ورزش و آمادگی نظامی؟ نمی‌دانستم چه کار کنم. یک روز اتفاقی دوباره با بهمن برخورد کردم و با عصبانیت به او گفتم «تو به من گفته بودی بعد از دوره آموزشی می‌توانم به نروژ بروم؛ اما این‌ها به من می‌گویند باید ۵ سال بمانم، من اگر می‌خواستم ۵ سال بمانم که اصلاً اینجا نمی‌آمدم». اما او سعی داشت من را آرام کند و مدام می‌گفت نگران نباش. من درستش می‌کنم، کاری هم از دستم بر نمی‌آمد و نمی‌دانستم چه بلایی به سر خودم آوردم. مقصر خودم بودم که بعد از دیدار نافرجام اول، باز هم فریب بهمن را خورده بودم! هم ایران را از دست داده بودم و هم نروژ را و خودم را اسیر کوهستان کرده بودم. بعد از مدتی که زیاد از عضویتم نگذشته بود- فقط در حد چند ماه- چند نفر از فرماندهان آنها پیش من آمدند گفتند «یک نیروی سپاه وارد اقلیم شده و ما تو را انتخاب کرده‌ایم که او را ترور کنی».

چند دقیقه‌ای مات شده بودم! من و ترور؟ من و قتل؟ از نروژ به تروریست شدن، رسیده بودم! مرا کاندید کرده بودند؛ آن هم برای ترور و نه سفر به اروپا!

خشکم زده بود نمی‌دانستم چه کار کنم. من که فقط چند هفته آنجا بودم و چیزی نمی‌دانستم، قبول نمی‌کردم؛ ولی آنها اصرار می‌کردند که باید من این کار را انجام بدهم. آخر من چطور می‌توانستم مرتکب قتل بشوم؟ در نهایت نپذیرفتم و شانس آوردم مرتکب قتل نشدم!

خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: چطور از دموکرات خارج شدید و چگونه عضویت پاک را پذیرفتید؟ اصلا چرا بعد از دموکرات، به ایران بازنگشتید؟ در ایران، اوضاع بهتر از پاک نبود؟

پاسخ: در بحبوحه همین مسائل بود که یک روز متوجه شدم بهمن را از دموکرات اخراج کرده بودند. گویا با یکی از دخترهایی که تازه عضو حزب شده بود رابطه داشت. به همین دلیل او را از آنجا بیرون کرده بودند. دیگر خودم بودم و خودم، بهمن هم وجود نداشت و نروژ هم عملا به رویا تبدیل شده بود! پیشنهاد ترور را هم نپذیرفته بودم و نگاه بدی به من در دموکرات وجود داشت! نمی‌دانستم چه کار کنم. بالاخره تصمیم گرفتم که از آنجا خارج شوم. زمانی که از دموکرات بیرون آمدم نمی‌دانستم کجا بروم،.جایی را نمی‌شناختم و پولی هم نداشتم؛ اما در آنجا شنیده بودم زمانی که بهمن را اخراج کرده بودند بلافاصله عضو گروه پاک شده بود. من هم تصمیم گرفتم به آنجا بروم. البته در آنجا من نتوانستم بهمن را ببینم. اما وضعیت پاک هم مانند همان دموکرات بود همان موضوعات، همان تمرینات و همان کلاس‌های ایدئولوژیک! تکرار مکررات! خستگی محض و بیهوده بودن همه کلاس‌ها.

در آن زمان بود که اتفاقی افتاد که مجددا مرا شوکه کرد! در آنجا هم دقیقاً همان پیشنهاد که در دموکرات به من شد را مطرح کردند: ترور یک نیروی سپاه!

خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: ماجرا چه بود؟ بیشتر توضیح بدهید.

پاسخ: اعضای ارشد پاک به من گفتند یک نیروی سپاه از ایران وارد اقلیم شده تا در مورد این گروه‌ها جاسوسی کند و به آنها ضربه بزند. من به دلیل همین پیشنهاد از دموکرات فرار کردم؛ اما اینجا هم همین اتفاق افتاد؛ یعنی پیشنهاد ترور به من دادند. واقعاً نمی‌دانم اینکه آنها از قبل با هم هماهنگ بودند یا آن هدف، هدف ترور آنها هم بود؟! من مقاومت کردم و نپذیرفتم. اما سخت‌گیری در گروه پاک خیلی بیشتر بود. آنقدر زیاد بود که بعد از اینکه من پیشنهادشان را قبول نکردم؛ زندانی شدم.۴۰ روز من را در زندان نگه داشتند و هر روز کارشان کتک زدن و شکنجه من بود. هر بار یکی از آنها به من توهین می‌کرد. دیگر طاقتم تمام شده بود و نمی‌دانستم چه کار کنم. پس تصمیم گرفتم برای فرار از شکنجه، مسئولیت ترور را قبول کنم. می‌خواستم به محض مهیا شدن شرایط، فرار کنم. چرا که از قبل گفته بودند برای انجام این کار من از پایگاه خارج و وارد شهر می‌شوم و این خودش یک فرصت مناسب بود که بتوانم فرار کنم. اما برای انجام این کار قرار شد برای مدتی داخل شهر سلیمانیه به عنوان (لاینگر) یا همان طرفدار داخل شهر زندگی کنم و در یک هتل هم مشغول به کار شوم تا همه چیز طبیعی باشد. از من خواسته بودند که از طریق اینستاگرام با آن فرد ارتباط برقرار کنم و به او نزدیک شوم و پس از نزدیک شدن به او بلافاصله ترورش کنم.

مدتی گذشت و من را داخل شهر فرستادند. اما مدام مراقب من بودند تا فرار نکنم و عملیات آنها را انجام دهم؛ اما من نه قاتل بودم نه می‌توانستم قاتل باشم. تنها می‌خواستم از این طریق راحت‌تر بتوانم فرار کنم. چند ماهی برای حفظ ظاهرم نزد آنها همین کار را هم کردم و داخل شهر زندگی می‌کردم؛ به محض اینکه کم‌کم متوجه شدم کسی مراقب من نیست؛ سریع خودم را به مرز رساندم و از آنجا به ایران آمدم.

خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: الان چه می‌کنید؟ از زندگی راضی هستید؟

پاسخ: خدا را شکر می‌کنم که الان زندگی خیلی راحت‌تری دارم، زمانی که به ایران بازگشتم هیچ اتفاقی برایم نیفتاد و خیلی راحت دوباره به زندگی معمولی خودم برگشتم و دوباره ازدواج کردم، از همسر و زندگی‌ام بسیار رضایت دارم، خودم هم مغازه پارچه فروشی دارم. خدا را شکر می‌کنم که کسی را به قتل نرساندم. اما تنها چیزی که خیلی من را ترساند حدوداً سه ماه پیش بود که در مغازه مشغول کار بودم یک زن و مرد تقریباً میانسال وارد مغازه من شدند هر دو لباس کردی به تن داشتند. اما خانمش یک چادر مشکی بر روی لباسش انداخته بود. صورتش هم زیاد مشخص نبود و همین که وارد شدند اسم من را پرسیدند. شوکه شدم، به من گفتند ما شنیده‌ایم که تو عضو سپاه شده‌ای. ما الان تو را به چشم یک خائن می‌بینیم؛ زیرا تو به همه ما خیانت کردی، هر لحظه باید حواست به خودت باشد. همین‌ها را گفتند و سریع از مغازه خارج شدند، از آن زمان به بعد به همه چیز شک می‌کنم و از همه چیز می‌ترسم. بیشتر از هر چیزی از جان بچه‌هایم می‌ترسم. البته باز هم اوضاع ایران بهتر از مقرهای پاک و دموکرات است. بعد از آن تهدید هم، دیگر اثری از آنها نیست. امیدوارم بتوانم با آرامش زندگی بکنم.

ترک پاسخ

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید