امیر خانی به شدت پسری آرام و سر به زیر و بسیار وابسته به خانواده بود.
پدر امیر تا جایی که توانسته بود از فراهم کردن هیچ چیزی برای فرزندانش دریغ نکرده بود، امکان نداشت امیر با تصمیم خودش عضو پ.ک.ک شده باشد و پدرش مطمئن است که پسرش را ربوده و با اجبار به عضویت در آوردهاند.
زمانی که امیر ناپدید شد تنها یکبار با خانواده تماس گرفتند و اعلام کردند پسرشان به عضویت آنها درآمده است. باور کردن این قضیه برای خانواده خیلی سخت بود، چرا که امکان نداشت پسرشان چنین کاری انجام دهد.
پس پدرش تصمیم گرفت به دنبال او برود تا بتواند پیدایش کند، ولی متاسفانه طی چندین مرتبه مراجعه به آنجا هیچ چیز به جز توهین و تهدید دستگیرش نشد چه برسد به اینکه پسرش را ببیند.
از آن روز به بعدهم یک چشمشان خون و یک چشمشان اشک است.
این موضوع که خانواده اعضای فریب داده شده یا ربوده شده پژاک (کُردهای ایرانی) می خواهند صدایشان شنیده شود، دردهایشان دیده شود و پس از آن کسی یا کسانی به مدد آنها رفته و آلامی بر مشکلات بسیار آنها شود، مساله ای است باید نسبت به آن توجه ویژه داشت.
این افراد و خانواده های قربانی، به اختیار این سرنوشت را پیدا نکردند، آنها به خواست خودشان گرفتار این حجم از مشکلات عدیده اقتصادی، اجتماعی و … نشدند و هیچ کدامشان از اینکه فرزند یا فرزندانشان توسط شبه نظامیان کُرد دزدیده یا فریب داده شده خوشحال نیستند.
تقریباً پس از دو سال از ناپدید شدن پسرشان فقط یکبار با آنها تماس گرفتند و گفتند که امیر در شنگال کشته شده است و با آن خبر چراغ خانهٔشان خاموش شد.
پسری که قرار بود در این سن و سال پیری عصای دست پدرش باشد الان زیر خروارها خاک است.
این خانواده به چه جرمی باید داغدار پسر ناکامش باشد؟ چه کسی جوابگوی این داغ بر این خانواده است؟
چرا گروه هایی چون پژاک به خودشان اجازه میدهند که با خانواده های کرد ایرانی چنین کاری کنند؟