این قصه وقتی آغاز شد که عبدالله اوجالان کتاب «این است دین» سید قطب را زمین گذاشت و «الفبای سوسیالیسم» لئو هوبرمان را دست گرفت.
اوجالان که پیش از این قرآن را از بر میخواند حالا زیر لب زمزمه کرد «دین شکست میخورد و مارکس پیروز میشود». گفته بودند اگر از راهی که او را به پیشنمازیِ مسجد روستایش رسانده بود برنمیگشت عاقبت شاید میتوانست «مانند فرشتهها پرواز کند». اما برگشت. مارکس خواند و لنین. در ۱۹۷۴ در آنکارا PKK را تشکیل داد و یارگیری کرد. عاقبت پس از پنج سال که بهکوب مارکس و لنین خواند، بالاخره در بهار دیاربکر مانیفستی آتشین منتشر کرد مارکسیست- لنینیستی که هر گرایش رویزیونیستی را در مارکسیسم میکوبید، چه برنشتاین باشد چه تروتسکی و چه احزاب سوسیال دموکرات اروپایی و همه را عوامل امپریالیسم میخواند که حالا با واقعیت یافتن سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی به سگی هار بدل شده است (اوجالان، ۱۳۸۹آ: ۸ و ۴۸-۴۹، همچنین ن.ک. اوجالان، ۱۳۹۲). این شد راه انقلاب کردستان که هدفش تشکیل دولتی مستقل برای خلق کُرد بود و حالا ۱۹۷۸ بود که به آپو ملقب شد، و رهبر خطابش کردند.
شوان پرور میخواند «مقاومت، زندگیاست، هی هی/ انقلاب، زندگی است، هی هی». عبدالله اوجالان تفنگ برداشت و گفت: « باکور، باشور روژهه لات…یه ک خبات و یه ک ولات». و کُردها از شهرها به کوه روانه شدند. شوان باز خواند و اوجالان ۱۰۰ جلد کتاب نوشت! و کُردها باز به کوه روانه شدند تا کشتگان به ۴۰ هزار و اسیران به دهها هزار سر کشید، تا ماندلا از اعطای پناهندگی به اوجالان منصرف شد، و تا بلند اجویت فاتحانه در تلویزیون ترکیه اوجالان را کَت بسته نشان داد. حالا ۱۵ فوریۀ ۱۹۹۹ بود که دیگر نه از مارکسیسم چندان صدایی شنیده میشد نه از لنینیسم که اوجالان و هوادارنش را ۳۰ سالی گردِ هم آورده بود. شوان پرور هم دیگر به اوجالان بهجای «رهبر» میگفت «جناب» و عاقبت تا آنجا رفت که در کنار ابراهیم تاتلیس ایستاد و بیخ گوش بارزانی و اردوغان چهچهه زد. اوجالان دیگر شصتش خبردار شده بود که باید عوض شود و شد.
حالا نزدیک به بیست و چهار سال است که اوجالان در جزیرۀ امرالی تنهاست و شاید تا ابد تنها بماند. البته او در جوانی هم «آدمی تنها» بوده. خودش میگوید تا ۱۵ آگوست ۱۹۸۴ که دست به اسلحه نبرده بود و گروهی گرد نیاورده بود، تا زمانی که شعار «کردستان مستقل، متحد و دموکراتیک» بر سرزبانها نیفتاده بود، یعنی تا سی و اندی سالگی اجتماعی نشده بود. پس حالا دوباره تنها شده. در این تنهایی اما دور خودش نچرخیده. پوست خودش را کنده. حالا دیگر اوجالان برای خودش هم آن رهبری نیست که بود، آن رهبر سیاسی- عملییی که دستور میداد و بقیه اطاعت میکردند؛ خودْ رهبریاش را در این سالهای زندان رهبریِ جامعهشناختی میداند. اوجالان در سالهای امرالی در صدد صورتبندی مدلی برای زندگی اجتماعی برآمده که گرچه آن را از اعماق تاریخ بیرون کشیده، تصور میکند چنان خاطرۀ جمعیِ ازلیای است که کافی است یادآوریاش کنیم تا دوباره محقق شود. او در این سالهای زندان به سیاستورزیِ تجربیِ سیسالهاش بُعدی نظری بخشیده است. در این راه سراغ خیلیها رفته؛ از بوکچین گرفته تا والرشتاین و فوکو و از هر یک وجهی گرفته و آلترناتیوی را در مقابل مدرنیتۀ کاپیتالیستی پیش کشیده و آن را مدرنیتۀ دموکراتیک نامیده است.
و البته از این پس نه فقط به کاپیتالیسم و اصحابش که به سوسیالیسم علمی و رئال هم که در آغاز جنبش سخت سنگشان را به سینه میزد بیمحابا میتازد که نتوانستهاند خود را از دام مدرنیتۀ کاپیتالیستی خلاص کنند. در این تاخت و تازها نه فقط لنین و استالین و مائو، که از مارکس و انگلس هم نمیگذرد:
به اندازۀ کافی روشن شده است که سوسیالیسم مارکس-انگلس که بهعنوان دیدگاه مخالف [نظام کاپیتالیستی] ظهور کرد نیز خامترین تفسیرپردازی در زمینۀ جامعه است و اینها بهرغم تمامی ادعاهای دال بر مخالفتشان، بیشتر از لیبرالیسمی که ایدئولوژی رسمی کاپیتالیسم است، به کاپیتالیسم خدمت نمودند.
(ادامه دارد…)
شما صد درصد از دشمنان ملت کرد هستید شما سگ عبدالله اوجلان هم نمیشوید.