شورش محمدی عضو سابق گروه مسلح پژاک و متولد ۱۳۷۱، صرفا ۲۰ روز در مقرهای پژاک حضور داشت.
به گزارش دیدبان حقوق بشر کردستان ایران از مریوان، فضا و جو مقرهای گروههای شبهنظامی آنقدر زننده و غیرقابل تحمل است که همه اعضا در پی فرصتی برای فرار از این مقرها هستند. اعضای تازهوارد نیز چون با وعدههای جذاب و دروغین جذب این گروهها شدهاند، به محض ورود متوجه دروغ بودن این وعدهها میشوند و تلاش میکنند در اولین فرصت ممکن از این گروههای مسلح خارج شوند. شورش محمدی عضو سابق گروه مسلح پژاک و متولد ۱۳۷۱، صرفا ۲۰ روز در مقرهای پژاک حضور داشته و در همان ۲۰ روز متوجه شده که ماهیت پژاک چیست و در نتیجه از گروه خارج شده است. وی در این مصاحبه اختصاصی، تجربیات و مشاهدات خود را در اختیار دیدبان و خوانندگان قرار داده است.
آقای محمدی، اواخر خرداد ۱۳۹۱ به دلیل مشکلات خانوادگی و تحت تأثیر وعدههای دروغین نیروهای پژاک به گروه مسلح مذکور ملحق و پس از حدود ۱ ماه حضور در مقر گروه نهایتاً در تیرماه سال ۱۳۹۱ از مقرهای پژاک متواری و وارد ایران شده است. وی تاکید کرد که هیچگونه آشنایی قبلی و یا علاقهای به گروه پژاک نداشته و حتی کانالهای ماهوارهای آنها را نیز تماشا نمیکرده است. تا اینکه چند روز قبل از ملحق شدن زمانی که برای کارگری به اقلیم کردستان رفته بود، با فریب و ارائه وعدههای دروغ، مجاب به پیوستن به پژاک شده است.
سوال: آقای محمدی! دلیل عضویت شما در پژاک چه بود؟ آیا با ماهیت این گروه آشنا بودید؟ آیا از اعضای خانواده و اقوام شما کسی در این گروه عضو بودند؟
شورش محمدی: من مدتها در شهر خودمان شغل مناسبی پیدا نمیکردم و مشکلات مالی زیادی داشتم. به همین دلیل تصمیم گرفتم به عراق و شهر سلیمانیه بروم تا در آنجا شغلی را پیدا کنم. زمانی که به آنجا رسیدم به میدان اصلی شهر رفتم. در همان روز اول حضورم در سلیمانیه، مدتی در کنار کارگرهای دیگری که مانند من به دنبال کار بودند ایستاده بودم، که ناگهان یک ماشین سفید رنگ جلوی ما ترمز کرد. بقیه افراد جویای کار، به محض دیدن ماشین و سرنشنیان آن، فرار کردند! در ابتدا اصلا متوجه نشدم چرا آنها پا به فرار گذاشتند؛ ولی من خوشحال شدم و احساس کردم که برایم کار پیدا شده است! سرنشینهای ماشین سفید، چهار نفر بودند؛ دو نفر از آنها پیاده شدند و شروع به صحبت کردند، اول به من گفتند که برای کار باغبانی داخل یک باغ میخواهند برایشان کار کنم. من هم قبول کردم و سوار ماشین شدم اما کمکم از شهر خارج و وارد کوهستان شدیم! هنوز شک نکرده بودم. چون در ابتدا احساس کردم شاید باغ آنها خارج از شهر باشد و به همین دلیل شکایتی نکردم. اما پس از طی کردن مسیری وارد جایی شدیم که همه سلاح به دست داشتند. به یکی از آنها اعتراض کردم و گفتم اینجا کجاست که من را آوردهاید؟ من برای کار آمده بودم! نه شما را میشناسم و نه اینجا را. همان مردی که در ابتدا به من گفته بود برای کار باغبانی من را استخدام میکند گفت که اینجا مقر پژاک است و باید این جا آموزش ببینی و به جنگ اعزام شوی!
سوال: واکنش شما چه بود؟
شورش محمدی: من عصبانی بودم و به شدت با آنها درگیر شدم و خیلی هم ترسیده بودم و نمیدانستم چه کار کنم! هیچ راه فراری هم نمیشناختم! چند روزی که در آنجا بودم دو بار اقدام به فرار کردم، اما من را دستگیر کردند و داخل یکی از سنگرها دستانم را با دستبند بستند و عملا زندانی شده بودم. چند روزی گذشت و من را آزاد کردند. قرار بود که من را برای دوره آموزشی منتقل کنند. اما خوشبختانه دقیقا بعد از ۲۰ روز که در آنجا به زور من را نگه داشته بودند توانستم از آنجا فرار کنم و به سرعت خودم را به یکی از روستاها رساندم و با خانوادهام تماس گرفتم تا به دنبالم بیایند. اعضای پژاک هم دیگر دنبال من نیامدند. شانس آوردم که موقعیت فرار فراهم شد و من توانستم بر ترس غلبه و فرار کنم. من فقط میخواستم کار کنم و فقط به دنبال یک شغل بودم. نه علاقهای به جنگ داشتم و نه حتی پژاک را میشناختم. شاید بدترین ۲۰ روز زندگیام، همان ۲۰ روز حضور در میان اعضای پژاک بود.
سوال: بعدا چه اتفاقی افتاد؟
شورش محمدی: خوشبختانه خانوادهام به سرعت به سلیمانیه رسیدند. اهالی روستا هم مرا تحویل گروه پژاک و سایر گروهها ندادند. با حضور خانواده و چون مشکل دیگری نداشتم، به سرعت سلیمانیه را ترک کردیم و وارد ایران شدیم. آن تجربه حضور در زندان پژاک، به شدت تلخ و ناراحتکننده است و هنوز هم در خاطرم باقی است.