رزگار سلیمانی و خاطرات تکان‌دهنده از مقرهای پژاک

رزگار سلیمانی در این مصاحبه اذعان کرده که به‌دلیل مشکلات خانوادگی به پژاک پیوسته است.

به گزارش دیدبان حقوق بشر کردستان ایران از سنندج، به دلیل مسائل مختلف فرهنگی، اختلاف نسلی و عدم درک کامل میان خانواده‌ها و فرزندان، جوانان در مناطق مختلف جهان، اختلافات متعددی با خانواده‌های خود دارند. از سوی دیگر در مناطق مرزی و کردنشین ایران نیز این اختلافات شدت دارد. فقدان شرایط مناسب اقتصادی، بیکاری، تمایل جوانان به کولبری به دلیل فقر و شرایط نامناسب درآمد، مسائل مختلف فرهنگی و… باعث شده شاهد اختلافات جدی میان خانواده‌ها و فرزندان جوان باشیم. در این فضا، جوان برای کسب درآمد و مهاجرت به اروپا و نشان دادن استقلال خود به پدر و مادر و فضای مردسالار مناطق کردنشین، به راحتی در معرض فریب گروه‌های مسلح از جمله پژاک قرار دارد.

اعضای پژاک، از این اختلافات و مسائل اقتصادی و فرهنگی، به خوبی سواستفاده کرده و جوانان کُرد را فریب می‌دهند و به بهانه کار در اقلیم کردستان و درآمد بیشتر و حتی مهاجرت به اروپا، آنها را به مقرهای خود در کوهستان‌های اقلیم کردستان می‌کشانند. نتیجه این فریب دادن و عضویت در گروه‌های مسلح مانند پژاک، مشخص است: جوان کُرد یا در جنگ با ارتش ترکیه کشته می‌شود، یا توسط ارتش ترکیه دستگیر و به زندان طولانی‌مدت محکوم می‌شود و یا بخش عمده عمر خود را در مقرهای فرقه پژاک هدر داده و در نهایت مجبور است به کشور بازگردد. بازگشت به ایران، اوج خوش‌شانسی یک جوان کُرد است؛ زیرا بسیاری از جوانان کُرد در جنگ بی‌حاصل ۴۵ ساله پ.ک.ک/ پژاک با ارتش ترکیه و ایران کشته می‌شوند. در واقع پژاک به بهای خون جوانان کُرد، در حال جنگی است که بعد از حدود نیم قرن، هنوز نمی‌توان برای آن دستاورد و نتیجه‌ای را ذکر کرد.

سوژه امروز خبرنگار دیدبان، رزگار سلیمانی، عضو سابق گروه مسلح پژاک و متولد ۱۳۸۰ است. رزگار در این مصاحبه اذعان کرده که به‌دلیل مشکلات خانوادگی به پژاک پیوسته است. وی توسط دو تن از دوستانش که یکی از آنها عضو پژاک بوده، فریب خورده و اغفال شده و به بهانه کار در عراق در ۱۷ سالگی و در مردادماه ۱۳۹۷ به صورت غیر قانونی از کشور خارج می‌شود. در هنگام خروج از مرز، یکی از اعضای پژاک، برای او که به همراه یک نفر دیگر تصمیم به خروج از کشور داشتند، نام مستعار انتخاب می‌کند که باعث اعتراض آنها می‌شود. رزگار سلیمانی و دوستش به عضو پژاک اعتراض کرده و می‌گویند: «ما برای کار به عراق آمده‌ایم. چه نیازی به نام مستعار است؟» عضو پژاک نیز اظهار می‌دارد «که شما برای اخذ اقامت باید یک دوره آموزشی بگذرانید». سلیمانی در این مصاحبه تاکید کرده که بعد از اتمام دوره آموزشی، به علت عدم قرائت سوگندنامه به مرز بین ترکیه و عراق منتقل شده و کل ۳ سال عضویت خود در گروه پژاک را به حفر غار، امور خدماتی و نگهبانی مشغول بوده است. تا اینکه در تیرماه ۱۴۰۰ موفق به فرار از گروه پژاک شده و خود را تسلیم نیروهای بارزانی می‌کند و در نهایت بعد از دو ماه بازداشت، آزاد شده و خود را در مرز تسلیم نیروهای مرزبانی ایران می‌کند. سلیمانی در این مصاحبه تصریح کرده که دلایل جدایی‌اش اغفال شدن، بی‌هدفی و پوچی حضور در گروه و تلفات زیاد وارد شده بر آن توسط ارتش ترکیه است.

 

سوال: آقای سلیمانی! شما چرا وارد پژاک شدید؟ آیا از ماهیت پژاک، اطلاعات دقیقی داشتید؟ برای عضویت در این گروه، چه وعده‌ای به شما داده شد؟

رزگار سلیمانی: من هیچ شناختی از ماهیت پژاک نداشتم. اصلا در خانواده ما هیچ علاقه‌ای به پژاک وجود نداشت. آن زمان من تنها ۱۷ سال سن داشتم و متاسفانه مدتی بود که با خانواده مشکلاتی داشتم و آن هم تنها به دلیل رفتارهای کودکانه‌ام بود. به خیال خودم می‌خواستم که خانه را ترک کنم و به خانواده نشان دهم که می‌توانم خودم به تنهایی زندگی کنم، ولی متاسفانه راهی که در پیش گرفته بودم به بیراهه‌ی پژاک بود. طبیعی است که یک نوجوان ۱۷ ساله از ماهیت پژاک، اطلاع نداشته باشد و نتواند درست تصمیم بگیرد و در نتیجه به راحتی فریب بخورد. من هم تحصیلات بالایی نداشتم و خانواده‌ام هم تحصیل‌کرده نبودند.

نزدیک به دو هفته قبل از ترک کردن منزل، همراه با دو نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم برای کسب درآمد به اقلیم کردستان برویم و کار کنیم و به خیال خام خودمان، مستقل شویم. برای این کار هم بدون هیچ اطلاع و مشورت، تصمیم گرفتیم از طریق یکی از این گروه‌های مسلح عمل کنیم و تا الان هم خودم نفهمیدم چگونه پژاک انتخاب شد! شاید دوستانم- برخلاف من- می‌دانستند چه می‌کنند و قصد فریب من را داشتند. من هم با این فکر تصمیم به رفتن گرفته بودم، چون تصور می‌کردم می‌توانم برای آن که خودم را به خانواده ثابت کنم، به آنجا بروم و پولدار شوم. فردای آن روز من و دوستانم به بانه رفتیم و منتظر ماندیم تا آنها شخصی را به دنبال ما بفرستند. کسی که به دنبالمان آمد، مشخص بود عضو آنها نیست. چون همان لحظه‌ای که ما را دید گفت: «شما خیلی جوان هستید و اگر می‌خواهید عضو پژاک و یا گروه‌های دیگر شوید چنین اشتباهی را مرتکب نشوید». او غیرمستقیم به ما هشدار داد، اما ما توجه نکردیم.

سوال: بعد از هشدار آن فرد، شما چه تصمیمی گرفتید؟ به او توضیح دادید که برای کار در حال خروج از ایران هستید؟

رزگار سلیمانی: از قبل از ملاقات با نیروی پژاک در بانه، آن شخصی که ما را راهنمایی کرده بود گفته بود به هیچ عنوان نگوییم که می‌خواهیم عضو شویم و فقط بگوییم برای کار به عراق می‌رویم. هر چند که آن شخص حرف ما را باور نکرد و می‌دانست که می‌خواهیم عضو پژاک شویم؛ اما به دلیل اصرارهای من و تماس‌های مکرر آن شخص مُعرف، فرد واسطه، مجبور شد به ناچار ما را به مرز برساند و به کمک او، ما غیرقانونی از مرز خارج شدیم. واقعا هدف من، کار در اربیل بود و نه عضویت در پژاک. وقتی از مرز خارج شدیم، یک ماشین به دنبالمان آمد و مستقیماً ما را برای دوره آموزشی به قندیل فرستادند. عملاً در مقابل یک اقدام انجام شده قرار گرفتیم. ابتدا فکر کردم که بعد از آموزشی می‌توانم از مقر پژاک خارج شوم و به اربیل برای کار بروم. اما بعد از مدتی از پایان دوره آموزشی، متوجه شدم که قرار نیست کابوس پژاک، به زودی مرا رها کند و عملاً ۳ سال از عمر من در این گروه هدر رفت. دیگر برای پشیمانی دیر شده بود.

سوال: دوره آموزشی، چطور سپری شد؟ برنامه‌های پژاک برای شما که ۱۷ سال داشتید چگونه بود؟

رزگار سلیمانی: برنامه‌ای وجود نداشت. اصلا چیزی از کلاس یاد نگرفتم. یعنی علاقه نداشتم. کل زندگی در پژاک و دوره آموزشی در آن، تکراری بود. واقعا نکته جذابی نداشت. سراسر دوره آموزشی تنها شستشوی مغزی و کلاس‌های ایدئولوژیک بود و تنها سعی داشتند که توسط این کلاس‌ها عقاید و ایدئولوژی‌هایشان را به ما دیکته کنند. چندین مرتبه سراغ دوستانم را گرفتم، اما اجازه نمی‌دادند که یکدیگر را ببینیم و هر روز که می گذشت به دلیل شستشوی مغزی از طرف آنها، کاملا من از سوال کردن درباره دوستانم و دیگر اعضای خانواده بازداشته شده بودم. یعنی سوال از ماهیت پژاک، هدف آنها، احتمال خروج از گروه، دیدار با خانواده و دلتنگی برای آنها، خط قرمز بود.

دیگر مجبور بودم با شرایط سخت و دشوار آنجا کنار بیایم و قبول کنم که خودم آینده‌ام را نابود کرده‌ام و محکوم هستم که در اینجا زندگی کنم. پس از دوره آموزشی به این دلیل که می‌توانستم با کامپیوتر و دوربین کار کنم من را به قسمت رسانه فرستادند، رسانه‌ی پ.ک.ک جایی بود که در آن جا فهمیدم پ.ک.ک چیزی نیست جز دروغ و فریب. همه پ.ک.ک بر اساس دروغ، بنا شده بود. همه‌ اقدامات این گروه، صرفا تصویرسازی بود و نه واقعیت.

سوال: از مشاهدات خود بیشتر بگویید. نکته خاصی در ذهنتان باقی مانده است؟

رزگار سلیمانی: در آنجا دیدم که سران پ.ک.ک چگونه کودکان و جوانان را فریب می‌دادند و به عضویت خود در می‌آوردند. می‌دیدم که به آنها وعده یک زندگی خوب را می‌دهند اما در نهایت چیزی نصیبشان می‌شد که نصیب من هم شد. زندگی در بدبختی و نگرانی و زندگی در غار و کوهستان و آوارگی. سران پ.ک.ک به دروغ می‌گفتند که ما آتش‌بس اعلام کرده‌ایم و با ایران و ترکیه نمی‌جنگیم، اما هر روز اسامی جدید را به عنوان کشته شده اعلام می‌کردند و هر روز تعدادی جوان را به کشتن می‌دادند یا حتی خودشان آنها را می‌کشتند. این مسئله را زمانی فهمیدم که چندین مرتبه نامه‌های مختلفی را دیده بودم. مضمون نامه‌ها اینگونه بود که افرادی که ایدئولوژی گروه را قبول نمی‌کردند یا اقدام به فرار می‌کردند به اتهام جاسوس بودن، حکم اعدامشان را صادر می‌کردند و همانجا در کوهستان به جایی می‌بردند و می‌کشتند. بعد هم امثال من مجبور بودیم به دروغ اعلام کنیم که این افراد در جنگ با ترکیه کشته شدند. در حالی که برای من آشکار بود که این افراد در پ.ک.ک و توسط اعضای پ.ک.ک، حذف شدند.

یک روز هم چون چیزی برای خوردن نداشتیم مجبور بودیم در میان برف به دنبال شکار برویم و همان جا بود که خودمان شکار هواپیماهای ترکیه شدیم! تنها چیزی که به یاد دارم صدای مهیبی بود که از چند متری‌مان آمد و من را به طرف صخره‌ها پرتاب کرد و بیهوش شدم، از شدت موج انفجار نزدیک به ۳ ماه کمرم به شدت آسیب دیده بود. در واقع، من مرگ را در پ.ک.ک از نزدیک دیدم. نه تنها حقوقی به ما پرداخت نکردند، بلکه چیزی نمانده بود که جانم را در پ.ک.ک از دست بدهم. یعنی در پ.ک.ک، ما حتی غذای کافی نداشتیم! حقوق و اقامت در اربیل و رفاه، که عملاً رویا بود.

در آن زمان بود که با تمام چیزهایی که از ماهیت پ.ک.ک متوجه شده بودم و آسیبی که به من رسید، فهمیدم که چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده‌ام و هر لحظه امکان دارد من هم مانند جوان‌های دیگر کشته شوم و جنازه‌ام در کوهستان، بماند! حتی متوجه شده بودم که یکی از دوستانم بعد از چند ماه توانسته بود از آنجا فرار کند. اما این خبر را از من پنهان کرده بودند. چون می‌ترسیدند که به محض باخبر شدن، من هم فرار کنم. البته مدتی بود که باخبر شدم خانواده‌ام طی این همه مدت بارها و بارها برای دیدن من به عراق آمده بودند، ولی اعضای گروه هیچ وقت اجازه ندادند که من این خبر را متوجه شوم. تمامی این اتفاقات دست به دست هم داد تا بالاخره به ماهیت واقعی این گروه پی ببرم و به همین دلیل زمانی که آسیب‌دیدگی‌ام بهبود یافت، تصمیم گرفتم که خودم را نجات دهم و از آنجا فرار کنم. الان که چند سالی می‌شود که به ایران برگشته‌ام و واقعاً زندگی خوبی دارم، ولی گاهی اوقات که به آن سال‌ها فکر می‌کنم نمی‌توانم خودم را ببخشم که چه بر سر زندگی خودم و خانواده‌ام آوردم. واقعا خانواده‌ام اذیت شدند. سه سال چندین بار به مقر پژاک مراجعه کردند و نتوانستند مرا ببیند و ناامید به ایران برگشتند. پژاک حتی به من خبر نداد که خانواده‌ام نگران من هستند. الان هم فقط امیدوارم جوان‌های هم سن و سال خودم این اشتباهات را مرتکب نشوند و از داستان زندگی من درس بگیرند. من در اوج جوانی، عمرم را تباه کردم و چیزی نمانده بود جانم هم را از دست بدهم.

ترک پاسخ

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید