هلیا احمدی: شرایط زندگی در گروه بسیار دشوار بود، ما معمولاً غذاهای سادهای مثل لوبیا و نخود میخوردیم و هیچ امکانات رفاهی مناسبی در اختیار نداشتیم
«برای فرار از مشکلات خانوادگی، این تصمیم را گرفتم و وارد این گروه مسلح شدم». این عبارت تکراری بسیاری از اعضای سابق گروههای مسلح است که در مقطعی برای فرار از مشکلات خانوادگی، اعتیاد، طلاق والدین، فقر و بیکاری و… وارد این گروههای فرقهگونه و شبهنظامی شدهاند و بعد از ورود متوجه ماهیت اصلی آنها شده و خارج شدند. به جای گروه مسلح میتوان گفت گروه پاک، کومله، پ.ک.ک و…؛ این ادبیات و نامها تغییری در اصل ماجرا ایجاد نمیکند. مشکل، ثابت و تکراری است! یک گروه مسلح، جذابیت دروغین به ویژه برای زنان و دختران را تبلیغ میکند، دختران نیز برای فرار از سرکوب، ازدواج اجباری، مشکلات خانوادگی و… وارد این گروهها میشوند و متوجه میشوند هیچ حمایت و آزادی در گروه مسلح وجود ندارد و همه تصاویر زیبا، صرفا رویا و یک «تصویر» بودند و نه واقعیت. در نتیجه سرخورده و ناراحت و افسرده، در پی فرار از این گروهها بر میآیند!
هلیا احمدی، عضو سابق گروه مسلح پاک، متولد ۱۱ بهمن ۱۳۷۴ در سنندج، داستان مشابهی را برای خبرنگار ما تعریف کرده است. او در سال ۱۳۹۵ به دلیل مشکلات خانوادگی به همراه عمهاش (مریم احمدی) با نام مستعار «رستاک» به گروه پاک پیوسته بود و پس از گذراندن دورههای نظامی، فعالیت را آغاز کرده بود، اما بعد از گذشت سه سال در سال ۱۳۹۸ به ایران بازگشته است! خانم احمدی، قبل از پیوستن به گروه مسلح پاک دانشجوی رشته حسابداری در دانشگاه آزاد بویین زهرا قزوین بوده و احتمالاً از معدود اعضای نسبتا تحصیلکرده پاک است.
سوال: چه عاملی باعث شد که تصمیم بگیرید به گروه پاک بپیوندید؟ آیا از ماهیت خطرناک این گروه اطلاع داشتید؟
هلیا احمدی: من به دلیل مشکلات خانوادگی که داشتم، به شدت دچار سردرگمی و ناامیدی شده بودم. در آن زمان، یکی از اقوام دور ما که عضو گروه بود، به من پیشنهاد داد که به آنها ملحق شوم. او به من گفت که این گروه میتواند به من کمک کند تا احساس راحتی پیدا کنم و زندگی بهتری را تجربه کنم و آزادی بیشتری داشته باشم. او تجربیات خودش را با من در میان گذاشت و گفت که در این گروه دوستان جدیدی پیدا میکنم و همچنین فرصتهایی برای رشد شخصی دارد. این صحبتها من را به شدت تحت تأثیر قرار داد و باعث شد که من به همراه عمهام (مریم احمدی) تصمیم بگیریم شانس خود را امتحان کنیم. یعنی به نوعی از فضای زندگی خودمان خسته شده بودیم و برایمان تکراری شده بود. من دانشجو بودم، اما احساس خوبی نداشتم. انگیزه برای تحصیل هم نداشتم و تصمیم گرفتم وارد پاک شوم تا محیط شادتر و آزادتری را تجربه کنم. اما واقعیت آن است که اطلاع دقیق و حرفهای از ماهیت این گروه نداشتم.
سوال: چطور با این گروه آشنا شدید و چه چیزهایی شما را جذب کرد؟
هلیا احمدی: من ابتدا صفحات اجتماعی آنها را دنبال میکردم. عکسها و ویدیوهای جذابی که از فعالیتهای آنها منتشر میکردند، به شدت توجهام را جلب کرد. آنها تصاویری از یک زندگی فعال، پرجنب و جوش و پر از انرژی را به نمایش میگذاشتند که برای من بسیار وسوسهانگیز بود. همچنین، وعدههایی از جمله زندگی راحت، سفر به کشورهای خارجی و ارتباط با افراد جدید نیز به این جذابیت افزوده بود. من در آن زمان به دنبال یک تغییر در زندگیام بودم و این گروه به نظر میرسید که میتواند این تغییر را برای من فراهم کند. تنوعطلبی در زندگی، کسلکننده بودن زندگی در ایران و تصویر جذابی که از پاک در شبکههای اجتماعی مخابره شده بود، همه و همه در اتخاذ این تصمیم اشتباه، موثر بودند.
سوال: چه وعدههایی به شما داده شد که شما را ترغیب به پیوستن کرد؟
هلیا احمدی: وعدههایی که به من داده شد، شامل زندگی بهتر، آموزشهای خاص و فرصتهای سفر به خارج از کشور بود. آنها میگفتند که با پیوستن به گروه میتوانم به یک زندگی بهتر دست یابم و شرایطی مشابه اعضای دیگر گروه داشته باشم. همچنین، آنها تاکید میکردند که با این پیوستن، میتوانم دوستانی پیدا کنم که همفکر و همدل باشند و از تنهایی خود خارج شوم. این وعدهها به شدت جذاب بود و من را ترغیب کرد تا قدم در این مسیر بگذارم. برای من که یک دانشجوی ساده در شهری کوچک بودم، محیط جدید، آزادی عمل بیشتر، آدمهای مختلف و سفر به کشورهای مختلف، جذاب بود.
سوال: پس از پیوستن، چه تجربههایی داشتید؟ وعدههای آنها عملی شدند؟
هلیا احمدی: بعد از پیوستن به گروه، ما را به مکانهای مشخصی منتقل کردند و دورههای آموزشی نظامی را آغاز کردیم. در ابتدا، احساس میکردم که در یک دنیای جدید و هیجانانگیز قرار دارم، اما به تدریج متوجه شدم که این دورهها به طور کلی بیفایده بودند. زندگی در گروه بسیار متفاوت از تصورات من بود. اکثر روزها را صرف تمرینات نظامی میکردیم و شرایط زندگیام به گونهای بود که احساس میکردم آزادی خود را از دست دادهام. این تجربه به شدت برایم ناامیدکننده بود و باعث شد که به سرعت متوجه شوم که آن زندگی که به من وعده داده شده بود، فقط یک خیال است. آزادی در پادگان نظامی و در ساختار یک گروه مسلح، محال است! برنامهریزی روزانه ما در اختیار پاک بود. از صبح تا شب، در اختیار گروه و سران آن بودیم. کلاسهای متعدد فرصتی برای وقت آزاد و امور شخصی باقی نمیگذاشت. البته امور شخصی هم در یک پادگان، معنا و مفهومی ندارد. از سفر خارجی، خبری نبود. نگاه بالا به پایین سران گروه و ساختار بسته آن نیز آزادی را از ما گرفته بود. به اینها باید کلاسهای تکراری و خستهکننده و تمرینات دشوار را هم اضافه کرد.
سوال: شرایط زندگیتان در آنجا چگونه بود؟
هلیا احمدی: شرایط زندگی در گروه بسیار دشوار بود. ما معمولاً غذاهای سادهای مثل لوبیا و نخود میخوردیم و هیچ امکانات رفاهی مناسبی در اختیار نداشتیم. اصلا با وعدههای اولیه، همخوانی نداشت. زندگی من و رفاه من در ایران، به مراتب بیشتر از پاک بود! زندگیمان بیشتر به دورههای آموزشی محدود میشد و از نظر روانی بسیار فشار زیادی را متحمل میشدیم. من به عنوان یک دختر جوان، احساس میکردم که هیچ کنترلی بر روی زندگیام ندارم و این احساس، به تدریج باعث شد که ناامید و افسرده شوم. تلاشهای من برای ارتباط با دیگر اعضا نیز چندان موفق نبود، زیرا همه تحت فشار و نگرانیهای خود بودند و فرصت کافی برای ایجاد دوستیهای واقعی وجود نداشت. همه اعضا به خصوص اعضای تازهوارد و به ویژه دختران و زنان نیز نگران جاسوسی و سواستفادههای احتمالی بودند. جو بیاعتمادی میان اعضای پاک، کاملاً محسوس بود. این مساله نیز سیاست پاک بود تا مانع از اتحاد اعضا و سوال آنها از شرایط اردوگاه و بیکفایتی مسئولان ارشد شود.
سوال: آیا واقعاً وعدههایی که به شما داده شده بود، محقق شد؟
هلیا احمدی: خیر، وعدهها هیچگاه محقق نشد. آنچه که من در ابتدا تصور میکردم، به هیچوجه با واقعیت همخوانی نداشت. زندگی واقعی در گروه بسیار متفاوت از آنچه بود که به من نشان داده شده بود. نه تنها شرایط زندگی و آموزشها به گونهای که وعده داده شده بود، نبود، بلکه بیشتر احساس میکردم که در یک زندان هستم. این تجربه به من یاد داد که باید به وعدهها و پیشنهادات وسوسهانگیز به دقت نگاه کنم و از آنها به راحتی عبور کنم و فریب نخورم. وعدههایی مانند سفر به اروپا، جو دوستانه، آزادی بیشتر و… دروغ بودند! یعنی ما درگیر اولیههای زندگی، غذا و جای خواب بودیم و اصلا به مسائل دیگر توجه نداشتیم.
سوال: آیا در طول این مدت به فعالیتهای گروه در جنگ با داعش اشارهای شده بود؟
هلیا احمدی: بله، گاهی صحبتهایی در مورد فرستادن اعضا به میدان جنگ میشد، اما من به عنوان یک دختر جوان هرگز در این نوع فعالیتها مشارکت نداشتم. تنها شنیده بودم که برخی از اعضا قبلاً به جنگ رفته بودند، اما من هیچگاه در این مورد جزئیاتی ندیدم یا نشنیدم. بیشتر تمرکز ما بر روی آموزشهای نظامی و درگیر بودن با شرایط زندگی خود بود و هیچگاه فرصتی برای درگیر شدن با فعالیتهای جنگی برای ما فراهم نمیشد. همین مساله هم بر روزمرگی زندگی اعضا تاثیرگذار بود. جنگ با داعش، حداقل هیجان داشت (در کنار خطرات زیاد)؛ اما همین تمرینهای نظامی طاقتفرسا هم برای ما خروجی واقعی نداشت و صرفا ما را خسته کرده بود.
سوال: بعد از گذشت سه سال، چه تصمیمی گرفتید؟
هلیا احمدی: بعد از گذشت سه سال و مشاهده زندگی سخت و بدون تغییر، احساس کردم که دیگر نمیتوانم این وضعیت را ادامه دهم. وقتی به عمهام گفتم که میخواهم برگردم، او ابتدا تلاش کرد که من را متقاعد کند که بمانم و به من گفت که شرایط ممکن است بهتر شود. اما به تدریج متوجه شدم که این وعدهها تنها یک توهم است و هیچ دلیلی برای ادامه حضورم در آنجا وجود ندارد. تصمیمم را گرفتم و با اصرار از آنها خواستم که اجازه دهند بروم. چون هیچ چشماندازی برای بهبود شرایط وجود نداشت و من اطمینان داشتم عمهام اشتباه میکند!
سوال: چگونه موفق به ترک گروه شدید؟
هلیا احمدی: پس از مذاکرات طولانی و فشارهای من، در نهایت آنها موافقت کردند که بگذارند من بروم. این فرایند بسیار دشوار و پر از استرس بود. پس از اینکه موافقت کردند، به سلیمانیه منتقل شدم و از آنجا به مرکزهای دیگر فرستاده شدم. این مراحل انتقال و سرگردانی به نوعی تجربهای سخت بود و من نگران بودم دوباره مرا به مقرهای پاک بازگردانند. اما در نهایت توانستم خود را تسلیم ایران کنم و از آن وضعیت ناامیدکننده خارج شوم. دلیل این طولانی شدن انتقال از پاک به ایران نیز به سیاستهای پاک ارتباط داشت. سعی داشتند با طولانی کردن این فرایند مرا خسته و منصرف کنند. اما من اصرار داشتم به ایران بازگردم.
سوال: زندگیتان پس از بازگشت به ایران چگونه است؟
هلیا احمدی: اکنون متأهل هستم و در شهر تهران زندگی میکنم. شغل آرایشگری را انتخاب کردهام و به دنبال ایجاد یک زندگی جدید برای خود هستم. این تصمیم به من کمک کرده که به زندگی عادی و روزمره خود برگردم و از گذشتهام درس بگیرم. سعی میکنم به خودم و دیگران نشان دهم که میتوان از هر تجربهای، حتی سختترینها، به عنوان یک درس استفاده کرد و به جلو حرکت کرد. آرامش خوبی در زندگی دارم. برخلاف گفتهها و ادعاهای مقامهای پاک، در ایران نه به زندان رفتم و نه مشکل خاصی برایم پیش آمد.
سوال: نکتهای که میخواهید به دیگران بگویید چیست؟
هلیا احمدی: تجربه من نشان میدهد که وعدهها همیشه واقعی نیستند و گاهی اوقات ممکن است ما را به سمت مسیرهای ناخواسته سوق دهند. به راحتی به گروهها و پیشنهادات وسوسهانگیز اعتماد نکنید. مهم است که به ارزشها و اهداف خود پایبند باشید و از آنچه که دارید، قدردانی کنید. زندگی به انتخابهای ما بستگی دارد و هرگز نباید فراموش کنیم که در نهایت خودمان مسئول مسیر زندگیمان هستیم. اگر من به ادامه تحصیل میپرداختم و برای فرار از تکراری شدن زندگی و تجربه یک هیجان دروغین، فریب پاک را نمیخوردم، الان در زندگی جلوتر بودم و سه سال از عمر من تلف نشده بود.