طلاق و فقر بهعنوان آسیب اجتماعی؛ یکی از دلایل عضویت جوانان کُرد ایرانی مانند نوید اسدی در گروههای مسلح کُرد.
به گزارش دیدبان حقوق بشر کردستان ایران از سنندج، یکی از آسیبهای اجتماعی در جامعه فعلی ایران، نرخ بالای طلاق و آسیبهای وارده به کانون خانواده است. کودک خانواده، بعد از طلاق، عملا رها میشود و در معرض انواع آسیبهای روحی و روانی قرار میگیرد. این امر نیز به معنای مستعد شدن کودک در سنین جوانی و نوجوانی، برای انجام رفتارهای پرخطر و بزهکارانه خواهد بود. در مناطق کردنشین ایران که آسیب عضوگیری گروههای مسلح کُرد نیز وجود دارد، این خطر، چندین برابر است. ماجرای نوید اسدی، عضو سابق گروه کومله، در این چارچوب قابل تحلیل است. وی که متولد ۱۳۷۵ است، در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۲ از کومله جدا شده و به ایران بازگشت. آقای اسدی بعد از جدایی والدین از یکدیگر در نزد پدر خود زندگی میکرده و در ایام کودکی به علت تصادف و آسیب وارد شده به مغز هر از گاهی حالت تشنج به وی دست میدهد. نوید اسدی به همین دلیل از سربازی معاف شد و هم اکنون نیز تحت نظر پزشک مغز و اعصاب است. آقای اسدی اذعان کرده که برای کار به اقلیم کردستان عراق رفت و بعد از مدتی به علت مراوده با یکی از اعضای تشکیلاتی گروه کومله در آنجا، به گروه کومله ملحق شد.
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: چه عاملی باعث شد که تصمیم به عضویت در کومله بگیرید؟ آیا فعالیت سیاسی و حزبی داشتید؟ آیا از بستگان و دوستان شما، فردی عضو گروههای مسلح کومله بود؟
نوید اسدی: من در زمانی که بچه بودم، پدر و مادرم از هم جدا شدند، خواهر و برادری هم نداشتم. از کودکی با پدرم زندگی میکردم، البته زندگی خیلی راحتی هم نداشتم و رابطهام با پدرم اصلاً خوب نبود. مادر هم کنارم نبود. چندین سال پیش، یک تصادف باعث شد که عصب دستم آسیب ببیند و همین تصادف سبب شد که دست چپم از کار بیفتد و گاهی اوقات تشنج میکردم. در طول این سالها با تمام مشکلات کنار میآمدم؛ از اینکه مادری نداشتم و یا پدرم که هیچ اهمیتی به من نمیداد. عملاً خانوادهای نداشتم. آسیب روحی این قضیه در کنار بیماری جسمی، به شدت مرا آزار میداد.
کمکم سنم بالا میرفت و درگیری من و پدرم بیشتر از گذشته شده بود. چندین بار سابقه داشت که من را از خانه بیرون انداخته بود؛ اما زمانی که به ۱۸ سالگی رسیدم برای همیشه من را از خانه بیرون انداخت! مشکلاتم چند برابر شده بود. دیگر جایی برای خواب هم نداشتم؛ از طرفی به دلیل مشکل دستم نمیتوانستم سر کار بروم. هر جایی که میرفتم به خاطر شرایط بیماریام قبول نمیکردند در آنجا کار کنم، چون فقط دستم از کار نیفتاده بود بعضی اوقات دچار تشنج هم میشدم. زمانی که این حالت را میدیدند اخراجم میکردند. نه جایی برای زندگی داشتم و نه کسی را که بتوانم کنار وی، زندگی کنم. روز و شب در کوه آبیدر زندگی میکردم، به نوعی کارتون خواب شده بودم و حتی برای حمام رفتن مجبور بودم به داخل دستشوییهای عمومی آبیدر بروم. چندین بار قصد داشتم خودکشی کنم؛ اما نتوانستم. پدر و مادرم عملا مرا رها کرده بودند. یک روز که با دوستم صحبت میکردم به من پیشنهاد داد تا برای کار به اقلیم کردستان بروم شاید در آنجا بتوانم کاری پیدا کنم، البته من پولی نداشتم. پس مقداری پول از دوستم قرض گرفتم و به صورت قاچاقی از مرز خارج شدم و به سلیمانیه رفتم و در یک نانوایی مشغول به کار شدم. در واقع، من برای کار به اقلیم کردستان عراق رفتم و نه فعالیت مسلحانه و عضویت در کومله! اصلا نمیدانستم گروه سیاسی و کار حزبی و مسلحانه چیست!
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: چگونه با کومله آشنا شدید؟ آیا از قبل شناختی از آنها و یا نسبت به کار سیاسی داشتید؟
نوید اسدی: همان طور که گفتم من اصلاً قصد نداشتم که وارد هیچ گروه و حزبی بشوم، داخل ایران و شهر خودم پدرم من را از خانه بیرون انداخته بود؛ شبها در کوه میخوابیدم، فقط دنبال یک سقف بالای سرم میگشتم و یک درآمد ناچیز برای امرار معاش! هدفم فقط بقا بود و نه کار سیاسی و حزبی! دلیل عزیمت غیرقانونی من هم به اقلیم کردستان هم فقط پیدا کردن یک شغل و جای خواب بود! وقتی که در آن نانوایی مشغول به کار شدم؛ بعضی اوقات میدیدم که یک سری افراد مسلح میآیند و نان میخَرند، اوایل اهمیتی نمیدادم؛ یعنی برایم مهم نبود چه کسی در نانوایی حاضر است. اما بعد از مدتی کنجکاو شدم و از همکارانم پرسیدم چرا این افراد مسلح هستند؟ برای کجا نان میخَرند؟ یکی از آنها گفت: این نانوایی متعلق به کومله است و این افراد هم پیشمرگههایی هستند که برای پایگاهها نان تهیه میکنند. دیگر چیزی نپرسیدم و اصلا توجه نکردم. چون نمیخواستم وارد هیچ گروه و کاری بشوم، تنها میخواستم کار کنم و موقع خوابیدن سقفی بالای سرم باشد. بعد از مدتی یکی از افرادی که در آنجا با من کار میکرد به من پیشنهاد داد که به جای کار در نانوایی عضو کومله بشوم.
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: آن فرد چه وعدههایی به شما داد که تصمیم به عضویت گرفتید؟
نوید اسدی: به من گفته بود اگر عضو شوم، و مدتی در آنجا بمانم و تبدیل به یک پیشمرگه با سابقه بشوم؛ حقوق بالایی به من میدهند! یعنی دلیل عضویت من، فقط دریافت پول بیشتر بود. به من وعده داد که میتوانم زندگی تشکیل دهم و حتی برای درمانم من را به اروپا اعزام میکنند. برای من که فقط برای یک سرپناه و داشتن پول ناچیز و نمردن از گرسنگی، به آنجا رفته بودم این وعدهها بسیار زیبا بود. میتوانستم به چیزهایی دست پیدا کنم که در زندگی با خانواده آنها را نداشتم، پس تصمیم گرفتم عضو بشوم. اما همه اینها دروغ بود! خبری از اروپا و پول زیاد نبود.
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: بعد از عضویت، آیا به آن وعدههایی که به شما داده شده بود عمل شد؟ از عضویت در کومله رضایت داشتید؟
نوید اسدی: نه اصلاً، هیچکدام محقق نشد. حتی شرایط زندگی که برای من توصیف کرده بود واقعیت نداشت. به من گفته بود در آنجا به هر نفر یک خانه میدهند اما ما مجبور بودیم ۱۰ نفر داخل یک اتاق زندگی کنیم! حتی باید بگویم شرایط زندگی در نانوایی، بسیار بهتر بود! چون حداقل عضو گروه مسلح نشده بودم. به محض ورود به پایگاه کومله متوجه شدم شرایط سختی در انتظارم است و همانطور هم شد. از خوابیدن ۱۰ نفر در یک اتاق گرفته تا صبح زود بیدار شدن و کارهای سنگین انجام دادن، آن هم برای من که یک دستم از کار افتاده بود؛ بسیار سنگین بود. کارمان فقط این بود که هر روز صبح شروع به دویدن و ورزش کنیم و بعد از آن هم کلاسهای آموزش زبان کردی و کلاسهای سیاسی تشکیل بدهند، زبان کردی که خودم بلد بودم؛ اما از کلاسهای سیاسی هیچ چیزی نفهمیدم. چون زیاد هم درس نخوانده بودم. تحرکات ورزشی برای من سخت بود و اذیت میشدم. شب و روز من همین بود، صبحها به ورزش و آموزش سیاست میگذشت و بعد از آن هم باید فقط یک سری وسایل سنگین جابجا میکردیم که خودمان هم نمیدانستیم چه چیزهایی است. تقریباً یک سال و نیم از حضورم گذشته بود و دیگر خسته شده بودم. حاضر بودم دوباره کارتونخواب باشم اما در یک چهار دیواری اسیر نباشم. چندین بار به آنها اعتراض کردم که قبل از عضویت به من گفته بودید «برای درمان به من کمک میکنید، حقوق خوبی میدهید و میتوانم آزاد باشم»؛ اما الان یک سال و نیم است که داخل این چهاردیواری اسیر شدهام. گفتم من نمیتوانم اینجا بمانم. گفتند: «برای اینکه بتوانم برای خودم آزادانه رفت و آمد داشته باشم باید حداقل ۴ سال عضو باشم. غیر از آن امکان ندارد بتوانم راحت زندگی کنم. در پاسخ به آنها من هم تصمیم گرفتم آنجا را ترک کنم. چون واقعا خسته شده بودم.
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: چگونه موفق شدید آنجا را ترک کنید و بعد از آن چه کار کردید؟ واکنش سران کومله چه بود؟
نوید اسدی: اوایل فقط میخواستند من را پشیمان کنند. تهدید میکردند و دروغ میگفتند. مدام میگفتند اگر از اینجا بروی و به دست نیروهای ایران بیفتی، قطعاً اعدام یا زندانی و شکنجه میشوی. در حالی که من در کومله هم کاری نکرده بودم و فقط به صورت غیرقانونی از ایران خارج شده بودم! یقین داشتم چند کلاس سیاسی و زبان کُردی، در ایران برایم مشکل درست نمیکند. برایم مهم نبود اعضای کومله چه میگویند. فقط میخواستم از آنجا بیرون بیایم و بعد از مدتها التماس اجازه دادند که آنجا را ترک کنم. به محض خروج از کومله قصد داشتم به ایران برگردم اما یک لحظه به یاد حرفهایشان افتادم، از زندانی شدن و یا اعدام میترسیدم. تصمیم گرفتم به اربیل بروم، در آنجا مدتها داخل مسجد شهر میخوابیدم که خادم مسجد روزی یک وعده به من یک کاسه لوبیا میداد. مقداری پول داشتم و شروع کردم به خرت و پرت خریدن و دوباره آنها را میفروختم؛ پول زیادی هم نبود گاهی اوقات هم داخل بازار چایفروشی میکردم و هفتهای یک بار دور یک میدان که به آن میدان کارگر میگفتند در کنار بقیه میایستادم تا کسی من را برای کارگری قبول کند. از بازگشت به ایران هراس داشتم؛ اما خوشحال بودم که دیگر عضو کومله نیستم. همین که آزاد بودم، برایم بسیار ارزش داشت!
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید به ایران برگردید؟ و زمانی که برگشتید چه رفتاری با شما شد؟ آیا واقعا به زندان محکوم شدید؟
نوید اسدی: اصلا در ایران مشکلی نداشتم. یک روز که با چند نفر برای کارگری سر کار رفته بودم در زمان استراحت صحبت میکردیم. یکی از آنها به من گفت: تو که یکی از دستهایت کار نمیکند اینجا خودت را عذاب میدهی و نمیتوانی با یک دست کیسههای سیمان را جابجا کنی. چرا به ایران برنمیگردی؟ من هم گفتم میترسم که به ایران برگردم. به من گفتند هر کسی که عضو کومله باشد او را اعدام یا زندانی میکنند. از این حرفم خندهاش گرفت، با خنده گفت: باور کن من بالای ۱۰ تا رفیق ایرانی دارم که آنها یک زمان عضو این گروهها بودند و هنوز هم با آنها در ارتباطم، خیلی راحت میتوانی برگردی و اتفاقی هم برایت نمیافتد. به من گفت تو که قتلی انجام ندادهای یا خلافی نکردهای پس از چه چیزی میترسی؟ چرا در اربیل باید این طور زندگی کنی؟ به کشورت برگرد.
همین حرفها من را به فکر فرو برد، به همین دلیل تصمیم گرفتم دوباره ریسک کنم و به ایران برگردم و با خودم گفتم هرچه بادا باد. اما مطمئن بودم که خلافی نکردهام و فقط نگران بودم. زمانی که به ایران رسیدم واقعا همه چیز برعکس آن گفتهها بود. حق با آن کارگر بود که گفت هیچ اتفاقی برایت نمیافتد. راست هم میگفت، من که کاری نکرده بودم، در زندگیام با آنکه همیشه بیپول بودم اما دست به هیچ خلافی نزده بودم. تنها به آن فکر میکردم که به دلیل یک دروغ؛ جدای از آن که یک سال و نیم که در کومله بودم یک سال و نیم دیگر را هم در فقر و کارگری در غربت هدر دادم. به محض اینکه وارد ایران شدم من را دعوت کردند و چندین سوال پرسیدند و آنها را امضا کردم و بیرون آمدم و تمام شد. نه از زندان خبری است و نه بازداشت شدم. زندان اصلی برای من، مقرهای کومله بود! الان هم با اینکه وضع مالی مناسبی ندارم اما خدا را شکر میکنم که حداقل در مملکتی زندگی میکنم که میدانم به آن تعلق دارم. حداقل آزاد هستم و روزها صدها بسته سنگین را جابهجا نمیکنم و به اجبار در کلاس سیاسی شرکت نمیکنم. شرایط من در مقایسه با زمان عضویت در کومله، بسیار بهتر است.