آنچه که مشخص است و بارها هم در محافل رسانه ای داخلی مطرح شده آنکه، «توسعه و ثبات اقتصادی مناطق مرزی» یک اولویت برای دولت ایران به حساب می آید.
اگر توسعه و ثبات در این مناطق وجود داشت، شاید دیگر داستان زندگی برخی جوانان کُرد به سمت عضویت در گروه های شبه نظامی کُردی گرایش پیدا نمی کرد.
شاید اگر مسئولین ملی و استانی به فکر حل مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم این مناطق بودند، امروز دیگر هیچ جوانی به دلیل نبود شغل و نداشتن درآمد برای زندگی مجبور به ترک خانواده اش و پیوستن به این دست گروه ها نمیشد!
بله هستند افرادی که به دلیل نداری و وضعیت نامناسب معیشتی در ابتدا حاضر به عضویت در گروه های شبه نظامی کُردی می شوند، اما پس از ورود به آنجا متوجه اشتباه خود می شوند.
ولی شاید این شانس و اقبال همه آنها نباشد که همچون «فیروز اداک» موفق به فرار از مقرات آنها شده و بتوانند بار دیگر شانس زندگی خارج از آن گروه ها را پیدا کنند.
گفتگوی انجام شده با «فیروز اداک» حاوی نکاتی است که برای مسئولین دولت ایران و البته مسئولین محلی حایز اهمیت است و امیدواریم که به این مهم دقت و توجه لازم را داشته باشند که اگر نبود مشکلات متعدد اقتصادی و معیشتی، امثال این فرد به سمت عضویت در آن گروه های شبه نظامی مسلح گرایش پیدا نمی کردند!
متن کامل گفتگو با فیروز اداک به شرح زیر است:
در آن سالها مشکلات خیلی زیادی داشتم جدای از مشکلات مالی مشکلات من بیشتر با خانوادهام بود. متاسفانه برادرهای من چندین بار سرم را کلاه گذاشتند، حتی خانه پدری مان را فروختند و تمام پولم را بالا کشیدند، اما باز هم خانواده من را مقصر میدانستند در حالیکه تقصیری نداشتم و کاره ای نبودم.
همیشه میان من و برادرهایم تفاوت قائل می شدند تمامی این شرایط دست به دست هم داده بودند که دیگر توان زندگی کردن نداشتم، با اینکه متاهل بودم اما متاسفانه به قدری فشار روحی و روانی داشتم که تصمیم گرفتم به جای خودکشی سر به بیابان بزنم به همین خاطر هر چیزی که در زندگی داشتم پشت سر گذاشتم و راهی عراق شدم.
در آن زمان هیچ چیزی درباره پ.ک.ک نمیدانستم فقط آنها را از طریق کانال های تلویزیونی دیده بودم ولی نمی دانستم چه کسانی هستند و یا چکار میکنند!
در آن زمان زیاد برایم مهم نبود فقط میخواستم که به جایی بروم تا غم و اندوهی که از خانواده ام داشتم فراموش کنم. با جستجوی فراوان خودم را به قندیل رساندم و همانجا تصمیم به عضویت گرفت اوایلی که آنجا بودم شرایط زیاد برام مهم نبود راستش خیلی سردرگم بودم و نمی دانستم که کجا هستم یا چکار می کنم.
پس از گذشت مدتی تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی انجام داده ام، تازه فهمیدم آنجا کجاست و آن آدم ها چه کار می کنند.
ولی متاسفانه دیگر دیر شده بود امکان نداشت که بتوانم با میل و انتخاب خودم از آنها جدا شوم چون این اجازه را به من نمی دادند، هیچ کاری از دستم بر نمی آمد به شدت افسرده شده بودم و طبق معمول زمانی که فردی داخل گروه مثل من اینگونه افسرده میشد و یا احساس می کردند امکان دارد که فرار کند او را به دورترین نقطه ممکن در ترکیه و یا سوریه می فرستادند تا فکر فرار از سرش بیرون برود.
همین کار را با من هم کردند و من را به سوریه فرستادند که هم از ایران دورتر باشم و هم فکر فرار به سرم نزند. موقعی که در سوریه بودم بر خلاف عراق به تلفن همراه دسترسی داشتم، چون رابطه خوبی با خانواده خودم نداشتم کسی نبود که با او ارتباطی بگیرم به جز همسرم البته فکر نمیکردم منتظرم مانده باشد.
زمانی که با او ارتباط گرفتم فهمیدم که در غیاب من خودش چندین بار به عراق آمده بود تا من را پیدا کند ولی من هیچ خبری نداشتم همین خبر باعث یک روزنه امید در من شد انگار تمام دنیا مال من بود وقتی فهمیدم از تمام دنیا که به من پشت کرده اند همسرم همچنان منتظر من است.
به همین خاطر سریعاً تصمیم گرفتم از آنجا فرار کنم و پیش همسرم برگردم به همین خاطر زمانی که فرصت را مناسب دانستم از آنجا فرار کردم.
الان خیلی خوشحالم که در کنار همسرم زندگی می کنم با تمام مشکلاتی که از نظر مالی داریم ولی باز هم خدا را شکر می کنم که یک زندگی آزادانه در کنارم همسرم دارم.