آقای رحیمی، پیش از عضویت در پژاک، از نیروها و حامیان فعال پژاک در ایران بود.
به گزارش دیدبان حقوق بشر کردستان ایران از سنندج، «وعده آزادی» همواره یکی از وعدههایی بوده است که گروههای مسلح برای جذب و فریب اعضا مطرح کردهاند. وقتی یک جوان کُرد در خانواده بعضا با محدودیتهایی روبرو میشود، وعده آزادی گروههای مسلح کُرد برای وی باورپذیر و جذاب میشود و بدین ترتیب جوان که در محیط خانواده، دچار سردرگمی و نوعی حس کنترل است، به این گروهها میپیوندد. اما بعد از ورود، متوجه دروغ بودن وعدهها میشود. محمدپژمان رحیمیمیرکی، عضو سابق گروه مسلح پژاک و متولد ۱۳۶۵ در مصاحبه با دیدبان به بیان تجربیات خود از عضویت در پژاک پرداخته و تاکید میکند که در پژاک، حتی به زبان مادری نیز حق صحبت نداشته است.
آقای رحیمی، پیش از عضویت در پژاک، از نیروها و حامیان فعال پژاک در ایران بود، اما در سال ۱۳۸۷ از کشور متواری و به گروه پژاک ملحق شد. وی به مدت ۷ سال در گروه عضویت داشته و پس از آن فرار کرده و مشغول به کارگری شده است. اما پس از مدتی به دلیل ترس از برخورد گروه و احتمال قتل خودش بهدست نیروهای پژاک، مجدد عضو گروه پژاک میشود. بعد از ورود مجدد به ساختار پژاک، سران این گروه نیز به رفتار وی مشکوک شده و وی را ۸ ماه زندانی میکنند. آقای رحیمی، در سال ۱۳۹۴ به طور کامل از گروه خارج و در شمال عراق مشغول به کار شد و در تیر ۱۴۰۲ نیز وارد ایران شد و خود را تسلیم کرد. آقای رحیمی تایید میکند که نبود آزادی بیان در گروه، ممنوعیت مکالمه با زبان مادری، تبعیت بی چون و چرا از ایدئولوژی پژاک و ساختار فرقهای و بسته گروه، از جمله مواردی است که باعث جدایی از گروه شده است. آقای رحیمی همچنین به خبرنگار ما گفت که ۳ نفر از اقوام مادریاش، سابقه همکاری با گروههای مسلح را دارند.
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: چه عاملی باعث شد که تصمیم به عضویت در پ.ک.ک/ پژاک بگیرید؟ آیا در میان اقوام، سابقه عضویت داشتید؟ اصلا چقدر پ.ک.ک و پژاک را میشناختید؟
رحیمی: حقیقت ماجرا این است که من شناخت دقیق و واقعی از پژاک نداشتم. تمام دلیل عضویت من در این گروه مسلح نیز در یک کلمه خلاصه میشود: «حماقت». اصلاً نمیدانم به چه فکر میکردم و دنبال چه میگشتم! فقط میخواستم راهی پیدا کنم که از خانوادهام دور باشم؛ نه اینکه مشکلات مالی و اقتصادی زیادی داشته باشیم؛ نه، زندگی قابل قبولی داشتم. اما با آنکه پسر بودم به شدت محدود شده بودم، هیچ کاری نمیتوانستم انجام بدهم؛ حتی نمیتوانستم با دوستانم به مسافرت بروم و یا مانند هر پسر هم سن و سال خودم آزاد باشم. یعنی خانواده مرا محدود کرده بودند. در همان حین بود که با پ.ک.ک آشنا شدم و آن هم از طریق دو نفر از دوستانم به نامهای آرام کریمی و رزگار، که البته الان آنها در اروپا هستند! البته چند نفر از اقوام مادری من سابقه همکاری با این گروههای مسلح داشتند.
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: آن دو نفر چه وعدههایی به شما دادند و چه میگفتند که برای عضویت ترغیب شوید؟ وعده پول داده بودند؟
رحیمی: راستش را بخواهید، حتی خودشان هم چیز زیادی از گروه نمیدانستند! یعنی اصولا کسی اگر پژاک را بشناسد، وارد این گروه نمیشود! آنها فقط در شهر تبلیغات انجام میدادند و همیشه اقدامات خود را بازگو میکردند. البته در میان صحبتهایشان اشاره میکردند که با عضویت در پ.ک.ک به تمام آزادیهای زندگیام که به آن نرسیدم، خواهم رسید و میتوانم برای خودم هر کاری که دلم میخواهد انجام بدهم و تمام این وعده آزادی برای من کافی بود. من میخواستم از قفسی که خانواده برایم درست کرده بودند فرار کنم. البته تقریباً یک سالی قبل از اینکه به صورت رسمی وارد پ.ک.ک شوم، مانند آنها در شهر تبلیغات و پوستر چاپ میکردیم. بعد از مدتی که فعالیتهای ما لو رفته بود و امکان داشت بازداشت شویم سعی کردیم دیگر در ایران نمانیم و به عراق برویم. یعنی از کشور خارج شدیم. در آنجا هم به سرعت ما را وارد دوره آموزشی کردند، اما به محض اینکه عضویتم در آنجا شروع شد متوجه شدم هیچگونه آزادی در آنجا وجود ندارد. یعنی همه وعدهها دروغ بود!
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: زمانی که در پ.ک.ک عضو شدید و ماهیت اصلی آنجا را مشاهده کردید به چه نتیجهای رسیدید؟ لطفاً از شرایط کامل زندگی خودتان در آنجا توضیح دهید.
رحیمی: بعد از عضویت رسمی در پ.ک.ک، اولین نتیجهای که به آن رسیدم، عمق حماقت خودم بود! از دست خودم ناراحت بودم که چرا آنقدر ساده فریب خورده بودم! برای رسیدن به آزادیهای فردی، وارد یک زندان بزرگتر شده بودم. اصلاً آزادی در آنجا ماهیتی نداشت. در ایران، بسیار اوضاع بهتری داشتم!
اولین نمونه این بود که به من گفتند اگر میخواهی در اینجا اذیت نشوی و زندگی کنی، باید ترکی یاد بگیری! در گروه پ.ک.ک که مدعی دفاع از حقوق کردها بود، زبان رسمی، ترکی بود! اما مدعی جنگ با ارتش ترکیه بودند! زبان کُردی اصلا ارزش و اعتبار نداشت! یعنی من اجازه نداشتم به کردی و لهجه سورانی صحبت کنم و اگر هم صحبت میکردم کسی جواب نمیداد، چون بلد نبودند! در واقع، همه آنها ترکی صحبت میکردند و هر از گاهی هم کردی کرمانجی. شرایط خیلی خاصی به لحاظ زندگی روزمره نداشتیم و فقط تکرار مکررات بود. فرقی نداشت در کدام منطقه باشیم و وظیفه سازمانی ما چه باشد. صرفا یک کار تکراری انجام میدادیم. کلاسهای تکراری، آمادگی جسمانی، کلاسهای سیاسی و ایدئولوژیک و این چرخه هر روز تکرار میشد! کتابهایی که میخواندیم هم تکراری و متعلق به اوجالان و پ.ک.ک بود! هیچ کتابی غیر از چهارچوب سازمانی حزب وجود نداشت. دورههای آموزش که شروع شد، هر روز صبح قبل از اینکه آفتاب طلوع کند، شروع به ورزش کردن و دویدن در کوهستان میکردیم، بعد از آن باید میچرخیدیم و هیزم برای چایی و درست کردن غذا جمع میکردیم. به محض تمام شدن صبحانه، کلاسهای سیاسی و ایدئولوژیک شروع میشد. چیزی که من هیچ وقت از آن سر در نمیآوردم، مسائل مربوط به کردستان و رهبر خودشان اوجالان بود که برایم غیرقابل فهم بود. در کنار کلاسهای ایدئولوژیک کلاسهای نظامی و کلاسهای کار با سلاح که بیشتر همان کلاشینکف بود تشکیل داده میشد و واقعاً تمرینات خیلی سختی بود. البته چون دیگر متوجه شده بودند که من علاقه خاصی به سیاست ندارم، من را بیشتر در کارهای فیزیکی شرکت میدادند که آن هم فقط کارگری بود. ۷ سال از زندگی من به کارگری گذشت؛ اما یک ریال هم حقوق نگرفتم! فقط، مجانی برای پ.ک.ک کار کردم.
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: چه اتفاقی افتاد که تصمیم به فرار گرفتید و چگونه بود؟
رحیمی: همانطور که در ابتدا گفتم واقعاً حماقت کرده بودم. در یک لحظه احساسی تصمیم گرفتم و زندگی خودم را نابود کردم. حماقتی که باعث شد ۷ سال من را از زندگی عقب بیندازد. ۷ سال کار کردم، اما یک ریال حقوق نداشتم! دیگر به نوع آزادی هم فکر نمیکردم و اهمیتی نداشت که بخواهم چگونه زندگی کنم. آن احساسات در من خاموش شده بود، شب و روز فقط به فکر خانوادهام بودم، به همین دلیل تصمیم گرفتم هر طور که شده دوباره پیش خانوادهام برگردم. روزی که تصمیم به فرار گرفتم، زمستان بود و هوا ابری و مهآلود، از آن فرصت استفاده کردم و از پایگاه خارج شدم، یک پایگاه که متعلق به آسایش آن منطقه بود تقریباً یکی دو کیلومتر فاصله داشت، تا جایی که میتوانستم پا به فرار گذاشتم و خودم را به آنجا رساندم. ماموران آن پایگاه وقتی که فهمیدند از کجا فرار کردم، سریعاً من را به سلیمانیه فرستادند تا از دست نیروهای پژاک و پ.ک.ک در امان باشم، در آنجا هم چند ماهی حضور داشتم که با یک دختر ترکیهای که او هم از پ.ک.ک فرار کرده بود آشنا شدم و ازدواج کردیم. البته همسرم فعلا برای انجام کارهایش به ترکیه رفته و قرار است بعد از آن دوباره کنار هم زندگی کنیم. فقط امیدوارم بتوانم برای همسرم، مجوز اقامت ایران را بگیرم؛ چون دیگر حاضر نیستم به هیچ قیمتی مجبور باشم در ترکیه یا عراق زندگی کنم.
خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران: زمانی که به ایران آمدید چه رفتاری با شما شد و بعد از آن چه کار کردید؟
رحیمی: راستش هیچگونه رفتار بدی از نیروهای نظامی و پلیس ایران ندیدم، غیر از اینکه چند بار من را به دادگاه احضار کردند و چند سوال و جواب ساده، چیز دیگری نبود. بعد از آن هم تنها یک روز به دادگاه انقلاب سنندج رفتم، در آنجا هم قاضی به من گفت چون جرمی مرتکب نشدهای و جوان هستی و تازه ازدواج کردی مشکلی برایت پیش نخواهد آمد و میتوانی به زندگیت ادامه بدهی. یعنی بر خلاف تبلیغات پ.ک.ک، نه خبری از زندان بود و نه از شکنجه!