پوریا قادری تنها پسر خانواده بود و آنقدر به تحصیل علاقهمند بود که وارد دانشگاه شد اما متاسفانه با فریب یکی از دوستانش (آرمان سهرابی) خانه را ترک کرد.
خانواده پوریا نزدیک به هفت سال است که هیچ خبری از پسرشان ندارند، گویا اعضای پژاک خانواده پوریا را بیشتر از هر خانوادهای که به دنبال فرزندشان رفتهاند می شناسند؛ از ۷ سال پیش هر سال یکی دو مرتبه به آنجا میروند تا خبری از پسرشان پیدا کنند ولی اصلاً گوششان بدهکار نیست و اجازه ندادند حتی یک ثانیه با پسرشان ملاقات داشته باشند.
آخرین بار همین زمستان گذشته بود که به مقر آنها رفتند ولی مثل همیشه فقط با توهین های آنها مواجه شدند. مگر این خانواده چه می خواستند؟! فقط یک لحظه دیدن پسرشان. همان دوستش که پوریا را فریب داده بود خودش بعد از دو سال از آنجا فرار کرد. زمانی که در این مورد با آرمان صحبت کردند مشخص شد که خود او مدتها با آن گروه در ارتباط بود و حتی او را هم فریب داده بودند و طبق وعده هایی که داده بودند هم او و هم پوریا را فریب دادند، اما زمانی که فهمیده بود چه بلایی به سرشان آمده است اقدام به فرار کرده بود ولی اظهار داشت که خبری از پوریا ندارد زیرا به محض عضویت آنها را از یکدیگر جدا کرده بودند.
جوانان کُرد ایرانی بسیاری در جنگ با ارتش ترکیه در شمال عراق و شمال سوریه در صفوف پ.ک.ک کشته شده اند که اکثر آن ها بعد از سال ها خبر کشته شدنشان اعلام می شود.
دیدبان حقوق بشر کردستان ایران به عنوان سازمان مردم نهاد که به بررسی تخصصی آسیب های ناشی از پ.ک.ک و پژاک می پردازد، از بدو تاسیس پای درد دل قربانیان ناشی از اقدامات پ.ک.ک و پژاک از قبیل خانواده ها، جداشدگان، آسیب دیدگان و … نشسته است.
بر اساس اسناد موجود و به اذعان اکثر خانواده هایی که فرزندانشان در صفوف پ.ک.ک و پژاک حضور داشته اند مشخص شده است که اکثر اعضای پ.ک.ک و پژاک در سنین کودکی و نوجوانی ربوده شده و به اجبار به عضویت آنها درآمده اند.
همچنین به جرات می توان گفت ۹۸ درصد اعضای پ.ک.ک و پژاک را افرادی تشکیل می دهند که محل زندگی آن ها روستاهای دورافتاده مرزی بوده که یا ربوده شده اند یا با تهدید و زور به عضویت گروه درآمده اند و یا اندکی از این افراد جوانان باسواد و تحصیل کرده بوده که بنا بر احساسات و عواطف کاذب جذب این گروه ها میشوند ولی در نهایت به ماهیت سیاه این گروه ها پی میبرند و گاها یا میتوانند خود را نجات دهند یا توسط فرماندهان برای جلوگیری از فرارشان به خطرناکترین مناطق ترکیه فرستاده میشوند تا آنها را بکشتن بدهند
پوریا عصای دست پدرش بود، پسری بود که احساس میکرد در این دوران پیری میتواند به او تکیه کند ولی آنها تکیه گاهش را بردند و کمرش را شکستند.
پدر پوریا در این دوران پیری مجبور به کارگری است، چه کسی جوابگوی این پدر است؟ چرا پسرش را زندانی کردهاند؟ چرا او را از خانواده اش گرفتند؟