پژاک تنها تکیه گاه دوران پیری ام را ربود

جوانان کُرد ایرانی بسیاری در جنگ با ارتش ترکیه در شمال عراق و شمال سوریه در صفوف پ.ک.ک کشته شده اند که اکثر آن ها بعد از سال ها خبر کشته شدنشان اعلام می شود.
دیدبان حقوق بشر کردستان ایران به عنوان سازمان مردم نهاد که به بررسی تخصصی آسیب های ناشی از پ.ک.ک و پژاک می پردازد، از بدو تاسیس پای درد و دل قربانیان ناشی از اقدامات پ.ک.ک و پژاک از قبیل خانواده ها، جداشدگان، آسیب دیدگان و … نشسته است.

بر اساس اسناد موجود و به اذعان اکثر خانواده هایی که فرزندانشان در صفوف پ.ک.ک و پژاک حضور داشته اند مشخص شده است که اکثر اعضای پ.ک.ک و پژاک در سنین کودکی و نوجوانی ربوده شده و به اجبار به عضویت آنها درآمده اند.

همچنین به جرات می توان گفت ۹۸ درصد اعضای پ.ک.ک و پژاک را افرادی تشکیل می دهند که محل زندگی آن ها روستاهای دورافتاده مرزی بوده که یا ربوده شده اند یا با تهدید و زور به عضویت گروه درآمده اند و یا اندکی از این افراد جوانان باسواد و تحصیل کرده بوده که بنا بر احساسات و عواطف کاذب جذب این گروه ها میشوند ولی در نهایت به ماهیت سیاه این گروه ها پی میبرند و گاها یا میتوانند خود را نجات دهند یا توسط فرماندهان برای جلوگیری از فرارشان به خطرناک‌ترین مناطق ترکیه فرستاده میشوند تا آنها را بکشتن بدهند.

قریب به اتفاق خانواده های کرد به این باور رسیده اند که پ.ک.ک،پژاک و سایر نهاد های اقماری آن ها ابزار و بازیچه دست کشور های غربی هستند و هیچ هدفی را دنبال نمی کنند و از شعار کرد و کردستان برای احقاق اهداف شوم خود سود استفاده می نمایند.
دیدبان حقوق بشر کردستان ایران در مصاحبه‌ای که با پدر پوریا قادری (متولد ۱۳۷۵/متولد مریوان) انجام داد ایشان اظهار داشت:

پوریا تنها پسرم بود که آنقدر به تحصیل علاقه مند بود که وارد دانشگاه شد اما متاسفانه بافریب یکی از دوستانش (آرمان سهرابی) خانه را ترک کرد.
نزدیک به هفت سال است که هیچ خبری از پسرمان نداریم، فکر می کنم اعضای پژاک من و خانواده ام را بیشتر از هر خانواده ای که به دنبال فرزندشان رفته اند می شناسند؛ از ۷ سال پیش هر سال یکی دو مرتبه به آنجا می رویم تا خبری از پسرمان پیدا کنیم ولی اصلاً گوششان بدهکار نیست و اجازه ندادند حتی یک ثانیه با پسرمان ملاقات داشته باشیم.
آخرین بار همین زمستان گذشته بود که به مقر آنها رفتیم ولی مثل همیشه فقط با توهین های آنها مواجه شدیم. مگر ما چه می خواستیم! فقط یک لحظه دیدن پسر مان. همان دوستش که پوریا را فریب داده بود خودش بعد از دو سال از آنجا فرار کرد. زمانی که در مورد آرمان صحبت کردیم مشخص شد که خود او مدتها با آن گروه در ارتباط بود و حتی او را هم فریب داده بودند و طبق وعده هایی که داده بودند هم او و هم پسر مان را فریب دادند، اما زمانی که فهمیده بود چه بلایی به سرشان آمده است اقدام به فرار کرده بود ولی اظهار داشت که خبری از پوریا ندارد زیرا به محض عضویت آنها را از یکدیگر جدا کرده بودند.
پوریا عصای دست من بود، پسری بود که احساس میکردم در این دوران پیری میتوانم به او تکیه کنم ولی آنها تکیه گاهم را بردند و کمرم را شکستند.
الان در این دوران پیری مجبور به کارگری هستم چه کسی جوابگوی من است؟ چرا پسرم را زندانی کرده اند؟ چرا او را از خانواده اش گرفتند؟

بدون نظر

ترک پاسخ

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

خروج از نسخه موبایل