کشته شدن چیا یوسفی در هاله‌ای از ابهامات زیادی است

چیا یوسفی اهل روستای آلک از توابع شهرستان کامیاران بود . او در سال ۱۳۸۶ در حالی که سن و سال پائینی داشت از طریق یکی از دوستانش بواسطه وعده هایی که به او می دهد فریب خورده و وارد پ.ک.ک گردید . چیا که نوجوانی بیش نبود بلافاصله به مناطقی اعزام گردید که دور از دسترس خانواده باشد و تلاش های پدر او، محمود یوسفی که بارها به شمال عراق و مقرات پ.ک.ک مراجعه کرده بود برای ملاقات با چیا به جایی نرسید

چیا که بطور کامل از خانواده و دنیای پیرامون جدا شده بود را وارد شاخه نظامی کردند و در کنار کردهای ترک تبار که حتی زبان آنها را نیز نمی دانست به جنگ با ارتش ترکیه فرستادند.

طبق اعلام رسانه های پ.ک.ک چیا چند سال پیش در یک درگیری با ارتش ترکیه جان خود را از دست داد و حتی جنازه او را نیز به خانواده اش بر نگرداندند .

(البته حائز اهمیت است که هنوز هم کشته شدن چیا یوسفی در هاله‌ای از ابهامات زیادی است)

 در مصاحبه‌ای که پدر چیا یوسفی با دیدبان حقوق بشر کردستان ایران داشت این گونه اظهار کرد که:

از طریق تلویزیون متوجه شدیم چیا همراه با ۷ نفر دیگر که اهل ترکیه بودند در یکی از شهرهای ترک نشین کشته شده است من هم همراه با همسرم به ترکیه رفتیم.

جنازه پنج نفر از آنها به خانواده هایشان تحویل داده شده بود سه نفر باقی مانده بودند که عکس آن ها را هم دیده بودیم و شناختیم، همه جنازه ها هم یک گلوله خلاصی به آن‌ها اصابت کرده بود.

آخرین جنازه هم که به عنوان پسرم به ما معرفی کردند تمام صورتش سیاه و کبود شده بود و اصلا قابل شناسایی نبود، البته پسرم چندین نشانه بر روی بدنش داشت اما هر چقدر که جنازه نگاه میکردیم هیچ کدام از آن نشانه ها را ندیدیم.

به هر حال ما نگفتیم این پسر ما نیست و بیرون آمدیم؛ بعد از مدتی که از آن مرکز بیرون آمدیم و با همسرم صحبت میکردیم خیلی برای آن جنازه که هیچ کس او را قبول نکرده بود ناراحت بودیم و شاید میتوان گفت یک حس انسان دوستانه به ما دست داد که آن جنازه را دفن کنیم، هر چند که می‌دانستیم پسر ما نیست.

دوباره به داخل رفتیم و قبول کردیم که جنازه را تحویل بگیریم، بعد از  صورتجلسه و امضا و غیره جنازه را دفن کردیم.

قبل از دفن کردن من مقداری از موهای جنازه را جدا کردم و با خودم به ایران آوردم که آن را برای آزمایش DNA تحویل دهیم. متاسفانه به ما گفتند که جسد در معرض مواد شیمیایی قرار گرفته و قابل تشخیص نیست برای همین سعی کردم دوباره به محل دفن در برگردم تا بتوانیم قطعه دیگری از بدن را برداریم و برای آزمایش ارائه دهیم.

نزدیک به یک هفته در آنجا ماندیم ولی نتوانستیم کاری انجام دهیم به ناچار به ایران برگشتیم.

الان ما هم امیدواریم که پسرم زنده باشد.

پدر چیا یوسفی در ادامه افزود: پسرم چیا تقریباً ۱۵ سال پیش خانواده ترک کرد و حدوداً بیست سال سن داشت.

هنوز هم متوجه نشدیم چه عاملی باعث شد که پسرم خانه را ترک کرد! با اینکه کارگر بودم ولی از هیچ چیزی برای فرزندانم هیچ وقت کم نمی گذاشتم زمانی که چیا در مدرسه تحصیل می کرد و سن آنچنانی هم نداشت برایش ساز (تار)  گران قیمتی خریداری کردم چون دوست داشتم پسرم برای خودش کسی باشد، البته واقعا هم استعداد داشت و هر روز از نظر هنری پیشرفت می کرد؛ در نهایت پسرم در دانشگاه با رتبه بسیار خوبی قبول شد اما اجازه ثبت نام به او ندادند زیرا چند ماهی از سربازی غیبت داشت. احساس می کنم یکی از عواملی که پسرم را از ما گرفت همین قضیه بود چون اگر به دانشگاه رفته بود فکر نمیکنم اصلا به این جریانات توجه میکرد. البته دیگر نمیدانم که از قبل با آن گروه آشنایی داشت یا نه ولی میدانم پسرم هیچ وقت اهل این مسائل نبود و علاقه ای نداشت، خودش هم می دانست من با چه سختی فرزندانم را بزرگ کرده بودم و برای همین بسیار ناراحت و افسرده شده بود از اینکه نتوانسته بود وارد دانشگاه شود.

به نظرم عامل اصلی هم همین قضیه بود زمانی که خانه را ترک کرد بعد از ۳ روز متوجه شدیم که پسرم مفقود شده است قبل از آن به ما گفته بود یک سری از دوستانش فیلمی را ضبط کرده اند و از او خواسته اند موزیک فیلم را انجام دهد و قرار است یکی دو روز به خانه نیاید.

سه روز از رفتنش گذشته بود و هیچ تماسی با ما نگرفت به همین خاطر ما هم نگران شدیم و سراغش را از دوستانش گرفتیم ولی مشخص شد اصلا با آنها نبوده، زمانی هم که کمد لباس هایش را مشاهده کردیم دیدیم  تمام لباس هایش را با خودش برده است.

همه جا را به دنبالش گشتیم اما خبری از اون نبود حتی اعلام مفقودی کردیم و باز هم خبری نشد. نزدیک به ۷ ماه از مفقودی پسرم گذشت که یک روز یکی از دوستان سابق چیا یا به نام (ریبوار پرویزی) نزد من آمد و گفت: من و چیا با هم عضو پ.ک.ک شدیم اما من بعد از این هفت ماه از آنجا فرار کردم ولی دیگر خبری از او ندارم.

الان هم همان به اصطلاح رفیقش به اروپا فرار کرده است، مطمئن هستم همان دوستش با توجه به آگاهی از شرایط چیا او را فریب داده بود.

بعد از باخبر شدن از این قضیه من ۱۳ بار به قندیل سفر کردم اما هیچ خبری از فرزندم به ما ندادند.

هنوز هم چشم انتظار دیدن پسرمان هستیم، امیدوارم روزی از یک جایی با ما تماس بگیرد چون مطمئن هستم آن جنازه متعلق به پسرم نبود.

 احساس یک پدر و مادر هیچ وقت دروغ نمی گوید.

ترک پاسخ

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید