به گزارش دیدبان حقوق بشر کردستان ایران، بیان احمدی، متولد ۱۳۷۰ در مریوان است که بیش از ۱۱ سال است از سرنوشت وی در پژاک خبری نیبست و این گروه هیچ اطلاعاتی در مورد سرنوشت این دختر ایرانی منتشر نکرده است.
برادر بیان احمدی در مصاحبه با دیدبان، علیرغم اکراه، تردید و غمی که داشت داستان تلخ خواهر کوچکترش را این گونه بیان کرد:
واقعاً من هنوز باور نکردهام که خواهرم کشته شده است، همین الان با اینکه هیچ دارایی مادی و با ارزشی در دنیا ندارم اما حاضرم حتی قلب خودم را بفروشم و اهدا کنم ولی تنها کوچکترین خبری از خواهر کوچکم پیدا کنم.
خواهر من سال ۸۹ که فقط ۱۸ سال سن داشت خانه را ترک کرد. تقریباً تازه درسش را تمام کرده بود. از نظر خانواده و روابط عاطفی با اعضای خانواده، هیچ مشکلی نداشت. درست است خانواده ما، ثروتمند نبود و مشکل مالی داشتیم و حتی بعضی اوقات برای نان شب نیز محتاج بودیم اما از نظر روحی و قلبی، متحد بودیم و خانواده خوبی داشتیم و احساس کمبود نداشتیم.
اما چنان که گفتم از نظر مالی به شدت ضعیف بودیم و شاید همین قضیه خواهرم را به درد آورده بود. «بیان» هیچ پیش زمینهای در مورد گروههای مسلح نداشت و حتی آنها را هم اصلا نمیشناخت! تا همین الان هم ما اصلا نفهمیدیم که چطور شد که خانه را ترک کرد و عضو این گروه شد…!!
مرگ پدر در غم دختر
تا همین ۷ ماه پیش که پدرمان از غم دوری «بیان» فوت شد باز هم این برایش سوال بود چه شد که بیان رفت؟ چه شد که او را به کشتن دادند؟ آیا واقعا کشته شده؟ یا واقعا زنده است؟ اگر کشته شده، کجا دفن شده است؟
یک جمله از پدرم در آخرین نفسهایش به یاد دارم و آن هم این بود که «من مطمئنم دختر من کشته نشده است و باز هم منتظر میمانم…».
اما متاسفانه عمرش به این دنیا نبود و ما را ترک کرد و از دنیا رفت. بدون دیدن دوباره «بیان»، دخترش…
بعد از رفتن بیان، من با سند و پاسپورتهای خودم و پدرم به شما ثابت میکنم که دقیقاً ۲۲ بار به قندیل و نواحی مختلف عراق رفتیم ولی حتی یک ثانیه اجازه ندادند که خواهر کوچکمان را ببینیم. من احساس میکنم یکی از روزهایی که آنجا بودیم صدایش را شنیدیم. گویا او را در یک اتاق دیگر نگهداری میکردند، به آنها گفتیم ما صدای دخترمان را شنیدیم ولی آنها باز هم منکر قضیه و حضور وی در قندیل شدند.
نمیدانم ای کاش همان زمان او را میدیدیم اما باز هم اجازه دیدن بیان را به ما ندادند و گفتند که اینجا نیست! طوری بیان کردند که انگار ما دروغ میگفتیم.
بعد از آن قضیه پدرم دچار مشکلات فیزیکی شد و حتی مادر من از آن زمان تا به الان دو بار عمل جراحی قلب باز انجام داده است.
پس شرافت کجا رفته است؟ دین و عقیده کجاست؟ چرا او را به ما نشان ندادند؟ چرا باعث شدند که پدرمان از سوگ دختر کوچکش دق کند و بمیرد؟ چرا باید مادر من آنقدر زجر بکشد که الان هم مشکلات قلبی داشته باشد؟ جنازه خواهر من کجاست؟ مزار او کجاست؟ چطور کشته شده است؟ این چه جنگی است که دختر را به کشتن داده و خانواده را متلاشی کرده است؟
پدر من یک پهلوان بود. درست است مال و ثروت نداشت؛ اما در میان همه اعتبار پهلوانی داشت. چطور ممکن است همچین پهلوانی از پای در آید؟ من یقین دارم غم دخترش…
تا همین ۷ ماه پیش که پدرم از دنیا رفت تمام درد او نبودن و دیدن دخترش بود و تا آخرین لحظات عمرش اسم دخترش را به زبان میآورد. به نظر شما آسان است یک پدر به شما بگوید دارم از دنیا میروم، بدون دیدن دخترم…
اکنون مادرم توانی برای زنده ماندن خواهد داشت؟! تمام خانواده ما هیچ وقت هیچ رویکردی نسبت به گروههای مسلح نداشتهایم. خواهر من را فریب دادند و به کشتن دادند و ۱۱ سال است از محل دفن وی هم خبری نداریم. اگر کشته شده، کجا دفن شده است؟ اگر زنده است، چرا به خانه باز نمیگردد؟ پدرم از سال ۱۳۸۹ فقط در فکر بیان بود و همین امر نیز او را از ما گرفت…
پژاک، خواهرم و پدرم را به کشتن داد، اما پاسخگو نیست!
تنها یک چیز را میخواهم بگویم: «ای کاش که مادرم هم مانند پدرم چشم انتظار از دنیا نرود، چون زمانی که پدرم فوت کرد چشم انتظار دخترش بود… ای کاش که قبل از اینکه مادرم از دنیا برود او هم چشم انتظار نباشد…و بیان آزاد شود…»
توضیح: عکس خبر، تزئینی است.
من موندم شما این مصاحبه را با کی و کجا انجام دادید شما به دروغ گفتید بیان زنده هستش و از ما عکس شناسنامه گرفتید ولی شما به خاطر مقاصد خودتان هم به ما دروغ گفتید