خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران در ادامه گزارش خود در خصوص کودکان ربوده شده در روستاهای مرزی کشور با آقای عنایتی هم گفتگو کرده است. او پدر زانیار عنایتی است که در زمان ربایش توسط پژاک 16 سال داشته است. آقای عنایتی روایت میکند که چگونه پژاک به نوجوانان 13 تا 17 و 18 سال روستا به چشم طعمههایی برای جذب نگاه میکند.
او میگوید عوامل این گروه با نوجوانانی در این سن در فرصتهای مناسب گفتگو میکنند و اتفاقاً تبحر کافی و زبان چربی برای فریب آنها دارند. فریب عوامل پژاک به این صورت است که به بچههای روستا وعدههایی در خصوص زندگی خوب و راحت داده و برخی هیجانات این کودکان از جمله کار با اسلحه را تحریک میکنند. همین مسائل هم سبب میشود تا این کودکان به راحتی فریب خورده و با یک تصمیم احساسی راهی قندیل شوند.
او میگوید که اگر پژاک برای عضوگیری دلیل و برهان قابل قبولی داشت، چرا برای جذب خود او یا افرادی با سن و سال بالاتر اقدام نمیکند. او معتقد است که پژاکیها از مخالفت مردم با خود مطلعند و همین سبب میشود که عضوگیریهای خود را صرفاً از طریق فریب کودکان بیاطلاع انجام میدهند.
به روایت آقای عنایتی گروههای کوچک متشکل از دوستان هم سن، طعمههای بهتری برای پژاک هستند، زیرا که با فریب یک یا دو نفر از آنها میتوان بقیه کودکان را نیز همراه کرد و به راه بیبازگشت قندیل فرستاد.
آقای عنایتی معتقد است که پیوستن این کودکان به پژاک حاصل شستشوی ذهنی و فریب آنهاست که در نهایت به تباه شدن آینده کودکان منجر میشود. او میگوید که علیرغم شرایط نامناسب اقتصادی، امکان تحصیل فرزندش زانیار را فراهم کرده بوده و زانیار نیز شاگرد درسخوانی بوده است. او میگوید که اگر پژاک سر راه زانیار قرار نمیگرفت و او را با خود نمیبرد، زانیار آینده خوبی از مسیر تحصیل داشت، اما اکنون مجبور است مانند حیوانات در سختترین شرایط در کوه زندگی کند. آقای عنایتی میگوید که باید هر روز منتظر خبر مرگ زانیار باشد و حتی ممکن است مرگ زانیار تاکنون اتفاق افتاده باشد و مانند بسیاری دیگر از اعضایی که کشته شدهاند و هیچگاه مرگ آنها به خانوادهشان اعلام نشده، او نیز هیچگاه از سرنوشت زانیار مطلع نشود.
او میگوید که زندگیاش به شدت تحت تأثیر رفتن زانیار قرار گرفته و بعد از رفتن زانیار آرامش روانی همسرش و به طور کلی آرامش زندگی آنها از بین رفته است. آقای عنایتی از خاطره خندههای زانیار، لباسهایش در خانه و آینده روشنی که برای تنها پسرش متصور بوده با گریه صحبت میکند. او اعتقاد دارد که حضور پنهان این گروههای مسلح در جدار مرزی و ورود دزدانه آنها به کشور، امنیت منطقه را از بین برده و همین مسئله مانع سرمایهگذاری و در نهایت سبب بیکاری و لطمات اقتصادی به مردم منطقه شده است.
هر چند آقای عنایتی همچنان امید دارد که روزی زانیار موفق به فرار شود، اما احتمال کشته شدن در هنگام فرار نیز به شدت او را میترساند. او میگوید که پژاک برای جلوگیری از فرار اعضایش برخوردهای خشنی با کسانی دارد که سعی در فرار دارند، پژاک این افراد را به تقل میرساند تا وحشت از کشته شدن مانع اقدام به فرار دیگران شود.
او میگوید کسانی هم که تاکنون موفق به فرار شدهاند، سالها بعد از فرار نتوانستهاند به شرایط عادی زندگی بازگردند و افسردگی و لطمات روحی و روانی حضور در قندیل سالهای سال و گاهی تا پایان عمر با این کودکان باقی میماند.
مزاحمین خلق؛ روایتی از آسیبها و تهدیدات گروه پژاک در مناطق مرزی غرب ایران (قسمت اول)
وعده ازدواج و روابط نامشروع برای پیوستن به پژاک
سیروان کسرایی یکی از همان جمع چهار نفره است که زانیار هم عضو آن جمع بوده و هر چهار تن به پژاک میروند. او خوششانس بوده و موفق به فرار شده است و اکنون در روستا و خانه خودش از این تجربه تلخ برای خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان صحبت میکند.
سیروان از شبی میگوید که به همراه سه نفر از دوستانش در اطراف روستا نشسته بودند و در مورد آینده و شغل و کارشان صحبت میکردند. او میگوید که با 17 سال سن از همه آن جمع بزرگتر بوده است. آن چهار نفر گرم صحبت بودند که چهار فرد مسلح شامل دو مرد و دو دختر به آنها نزدیک میشوند.
سیروان میگوید ابتدا ترسیدیم، اما کنار ما نشستند و با روی خوش با ما احوالپرسی کردند. خیلی زود شروع به صحبت در مورد کردستان آزاد و مبارزه برای آزادی و نجات مردمان کُرد کردند. هر چند به گفته سیروان این صحبتها برای آن چهار کودک مفهومی نداشته اما افراد پژاک روشهای دیگری نیز برای فریب این چهار کودک داشتهاند. سیروان میگوید یکی از دخترها یکی از رفقای من را با خود به گوشهای برد و لحظاتی را با هم صحبت کردند و وقتی برگشتند رفیقم خوشحال بود و گفت که با آنها میرود. سیروان ادامه داد که من هم مخالف رفتن بودم که یکی از دخترها با من هم بهصورت خصوصی صحبت کرد و وعده زندگی خوب و راحت و ازدواج و … را داد و من را هم به نوعی فریب داد و راضی کرد. او میگوید این دخترها برای جذب این کودکان حتی پیشنهاد رابطه جنسی میدهند که این هم دروغ است و صرفاً آخرین راه برای فریب این کودکان میباشد.
سیروان میگوید که وقتی هر چهار نفر به قندیل رفتیم و در اولین حرکت همان دختر به روی ما اسلحه کشید و ما یکباره فهمیدیم که همه وعدهها دروغ بوده است. سیروان تعریف میکند که مجبور بوده است در بدترین شرایط بهداشتی زندگی کنند، هیچ تفریح و آرامشی در کار نبوده و تقریباً هر شب همه کودکانی که از ترکیه، عراق و ایران آمده بودند تا پاسی از شب گریه میکردند. او میگوید من چون رانندگی بلد بودم راننده شدم و تنها کسی بودم که شبها گریه نمیکردم، چون مصمم برای فرار بودم و یک حس اطمینانی به خود داشتم که موفق میشوم.
در نهایت سیروان وقتی برای یک مأموریت با خودرو وارد مرز ایران میشود، به همراه یکی از دوستانش سلاحش را در داخل خودرو میگذارد و به قول خودش به سمت آزادی فرار میکند. او میگوید که با وجود آنکه در کوهستان قندیل ذهنش را پُر کرده بودند که بعد از برگشت زندانی و اعدام میشود، دلتنگی برای خانواده و شرایط سخت قندیل باعث شد تا با این وجود به ایران بازگردد. سیروان ادامه داد که بعد از بازگشت حتی یک اقدام منفی از نیروهای نظامی و امنیتی ایران نشنیده است و به راحتی به خانه رفته است. او از جمله کسانی است که حالا دوست دارد برای همه کودکان و نوجوانان کُرد سرنوشتنش را توضیح دهد تا مانع فریب خوردن دیگران شود.
آنچه در روستاهای مرزنشین غرب کشور در حال رخ دادن است، غیر از آنکه نیاز به اطلاعرسانی برای خانوادهها برای آموزش و صیانت از فرزندان را ضرورت میبخشد، لزوم برخوردهای قاطعتر برای جلوگیری از رفت و آمد تروریستها و تبعات ناامن کننده حاصل از این رفت و آمد را نشان میدهد.