مرگ دلخراش دو برادر، آزاد و فرهاد خسروی و شباهت نام ایرانی آنها به اسطورههای کهن این سرزمین؛ یخ زدن دو کولبر نوجوان که غم نان داشتند و دغدغه معیشت و تامین مالی خانواده و ابزار احساسات مردم از سراسر جهان؛ باعث شد تا نام روستای «نِی»، از توابع مریوان در استان کوردستان؛ مدتی بر سر زبانها بیافتد.
اما این روستا جوانان و نوجوانان دیگری نیز دارد که بسیار پیشتر از فرهاد و آزاد، اسیر شدهاند. آنها فریب گروههای مسلح و تجزیهطلبی را خوردهاند که سودای مرگ دارند و اکنون این نوجوانان، اسیر آنها هستند و خانوادههایشان، چشم انتظار آنها است. دیدبان حقوق بشر کوردستان به حکم وظیفه اخلاقی و حقوق بشری خود و فارغ از هرگونه نگاه سیاسی، در پی روشن شدن سرنوشت این نوجوانان است. زیرا آنها شهروند ایران محسوب میشوند و هیچ تفاوتی با سایر نوجوانان در سراسر کشور ندارند.
دیدبان معتقد است که نوجوانان و کودکان، نباید اسیر رقابتهای سیاسی- امنیتی شوند و به جای حضور در کوهستان و فعالیت چریکی و آموزش نظامی، باید در مدرسه، آموزش علمی و اجتماعی را فراگیرند. مساله حقوق کودکان، عدم دخالت آنها در درگیریهای مسلحانه و عدم استفاده از آنها به عنوان «کودکسرباز» مورد تایید، تاکید و تصویب کشورهای مختلف جهان، سازمانهای حقوق بشری و سازمان ملل متحد و شورای امنیت است. دیدبان در مقالاتی در همین سایت، به موضوع کودکسرباز نیز پرداخته است که علاقهمندان میتوانند به آنها رجوع کنند.
زانیار عنایتی، آرش دانشور، رامیار کاوه و سیروان کسرایی، 4 نوجوان از روستای نی هستند که توسط گروههای مسلح به کوهستان قندیل منتقل شدند و اکنون سه نفر از آنها در مقرهای این گروه، محبوس هستند و خانوادههایشان مدتهاست خبری از آنها ندارند. فقط رامیار کاوه موفق شده به ایران بازگردد. خانواده این 4 نوجوان، در مصاحبه اختصاصی با دیدبان حقوق بشر کوردستان ایران، ضمن استمداد کمک از دولت ایران و نهادهای حقوق بشری برای کمک به رهایی فرزندان خود، تاکید کردند همچنان منتظر مشخص شدن سرنوشت عزیزانشان هستند.
خانواده این 4 نوجوان، نام گروهی را بهعنوان متهم این فاجعه ذکر و تاکید کردند پیگیریهای آنها در این خصوص برای آزادی فرزندان خود به نتیجه نرسیده است. آنها، گروه پژاک را عامل ربایش فرزندان خود توصیف کردند.
گفتنی است اعضای پژاک، عموما یا به گروگان گرفته شده و ربوده شدهاند. پژاک حتی در قبال دریافت پولهای هنگفت نیز خبری از اعضا به خانواده نمیدهد. وابستگان فرد ربوده شده اگر برای بازگرداندن عزیزان خود اقدامی کنند یا خود گروگان گرفته شده و کشته میشوند و یا در بهترین حالت، در بیخبری محض، باقی میمانند. روستاها و شهرهای مرزی، قربانی این حیله کثیف پژاک هستند.
فیلمی که پژاک بعد از فریب و ربایش این نوجوانان پخش کرد، بیشباهت به فیلمهای ساختگی داعش نبود که در آن این نوجوانان کم سن و سال از عضویتشان در پژاک خبر دادند. در حالی که از ماهیت واقعی این گروه و اصولا اهداف و ایدئولوژی آن، کمترین اطلاعی نداشتهاند. چهره پریشان و مضطرب این ۴ نوجوان که در ویدئو کاملا مشخص است به وضوح هراس آنها و همچنین دیکته شدن سخنان به این نوجوانان را نشان میدهد. سخنانی که در تناقض آشکار با سن کم و روستایی بودن آنها میباشد.
اگر این افراد، موفق به فرار از کوهستانهای صعبالعبور شوند، به خوبی میتوانند ماهیت بسته و وحشتناک این گروه را توصیف کنند. اما نباید فراموش کرد که پژاک اولا چنان اعضا را از فرار منع کرده و ترسانده که آنها از خطر مرگ و اعدام و شکنجه اقدام به فرار نمیکنند؛ ثانیا شست و شوی مغزی باعث شده است تا آنها جرات فرار نداشته باشند. انسانهایی مسخ شده که از برچسب ترسو و خائن گریزانند. پژاک به آنها این باور را تزریق کرده که در صورت بازگشت به دامن جامعه، با خطر دستگیری و اعدام و البته طرد از سوی خانواده و دوستان مواجه خواهند شد. باوری که هرگز صحت نداشته و تجربه افرادی که به ایران بازگشتند، گواه آن است.
اما اجبار به ماندن در گروههای مسلح، با شست و شوی مغزی و فرآیند کنترل ذهن ارتباط نزدیکی دارد. ترسیم آیندهای موهوم ولی روشن، ایجاد هراس از بازگشت به دامن جامعه و خانواده به بهانه امکان دستگیری و مجازات و از همه مهمتر تهدیدات پیاپی که روح فرد و جرات وی را برای فرار و بازگشت، نابود میکنند، از شگردهای این گروهها برای حفظ نیروهای خود است. به عبارت دیگر، افراد مسخ شده در دل کوهستان، جرات و قدرت مخالفت، سوال و برنامهریزی برای بازگشت و فرار را ندارند. این در حالی است که برخی از آنها صادقانه و البته سادهلوحانه، شعارهای پژاک مبنی بر برابری و آزادی زن و مرد و رفاه خلق کورد را باور کرده و به این گروه ملحق شدند. اما اندکی پس از عضویت، متوجه دروغ بودن شعارها شدند، اما دیگر راه فراری نیست.
بخش مهم و اصلی تشکیل دهنده سازمان انسانی گروههای مسلح، افرادی هستند که یا به میل خود به عضویت آن در نیامدهاند و یا به اجبار به ادامه همکاری با آنها، مجبور شدهاند. دسته اول، ماهیت وحشی این گروهها را به خوبی توصیف میکنند؛ به عبارت دیگر، این افراد توسط شبکه قاچاق انسان گروههای مسلح ربوده شده و به مقرهای کوهستانی آنها منتقل شدهاند. راه برگشت ندارند، چون از برچسب خائن و احتمال دستگیری، شکنجه وحشیانه، مرگ و اعدام میهراسند. خانواده آنها نیز هیچ اطلاعی از سرنوشت این افراد ندارد و حتی به شنیدن خبر مرگ آنها نیز رضایت داده است. بخش عظیم این افراد را کودکان و نوجوانان به خصوص دختران تشکیل میدهند.
برای مشخص شدن سرنوشت این افراد و تلاشهای خانواده آنها برای رهایی عزیزانشان، دیدبان حقوق بشر کوردستان ایران با اعضای خانواده این 4 جوان، مصاحبه کرده است که در ادامه گزارش آن از نظرتان میگذرد.
زانیار؛ امید به بازگشت
زانیار هنوز 20 ساله نشده و تنها فرزند پسر خانواده عنایتی است. چند وقت است که فریب یک گروهک مسلح و تجزیهطلب در مرزهای غربی ایران را خورده و به مقر آنها در کوهستان «قندیل» منتقل شده است. پدرش، محمد علی عنایتی، در مصاحبه با دیدبان حقوق بشر کوردستان ایران گفت: «آرزو دارم که او به ایران بازگردد. پسرم را اوائل شهریور 1397 دیگر ندیدهام. در حالی که طبق قوانین و مقررات بینالمللی، افراد زیر 18 سال، کودکسرباز محسوب میشوند و نباید به عضویت گروههای مسلح درآیند.
ما در حد توان و وُسع خودمان سعی کردیم از او خبری به دست آوریم و یا او را ملاقات کنیم، اما موفق نشدیم. حتی حضوری به مقر پژاک مراجعه کردیم. اما شرایط آنجا به شکلی است که انسان و وجود او را انکار میکنند. جواب درست و دقیقی هم به خانوادهها نمیدهند. اساسا وجود فرزندان ما را منکر شدند. هیچ احساسی در مقر پژاک حاکم نیست. نمیشود بر اساس اصول و منطق بشری و نگرانی پدر و مادر، با اعضای ارشد این گروه گفتو کرد و شرایط و سرنوشت فرزندان را جویا شد. من مطمئن هستم که فرزند من و دوستانش، در محیطی هستند که با روحیات و آرزوهای آنها سازگار نیست. آنها فریب خوردهاند».
وی در مورد بازگشت آنها به ایران افزود: «من هنوز ناامید نیستم و روحیهام بسیار خوب است. زانیار را به خدا و لطف او سپردهام و امیدوارم بهترین تقدیر برای او رقم بخورد. امیدوارم این قضیه، منتهی به خیر و درس عبرتی برای دیگران باشد. چون بر این باور هستم که از دل اتفاقات بد و شر، خیر رقم خواهد خورد. اما خودش باید قدم اول برای فرار از دست این فرقه را بردارد. از سوی دیگر، پژاک اینها را در مناطقی قرار داده که اصولا اعضا از محل جغرافیایی خود باخیر نیستند. در واقع، پژاک اعضا را سردرگم کرده به طوری که بسیاری از اعضا، جهتهای جغرافیایی اولیه را هم نمیدانند».
اما چه شد که زانیار و دوستانش، به مقر پژاک در شمال عراق منتقل شدند؟ آقای عنایتی اینطور پاسخ داد: «زانیار و دوستانش، تابستان مشغول به کار میشدند تا محتاج خانواده نباشند و کمک حال والدین شوند. تفرجگاههای جنگلی و کوهستانی که در منطقه ما وجود دارد، محل حضور بسیاری از جوانان است. بسیاری از جوانان حتی شبها را در کوهستان سپری میکنند. در حوالی روستای نی، زانیار و دوستانش در یک گلخانه، کار میکردند. در یکی از روزهای اقامت زانیار و دوستانش در آن منطقه (برای صرف ناهار در منطقه چشمه دولاش در نزدیکی روستای نی)، اعضای پژاک به آنها نزدیک شده و با بیان سخنانی آنها را فریب داده و تحریک میکنند. شعارهایی مانند لزوم دفاع از کوردستان، دفاع از خاک و مردم کُرد با نیروی جوانی و… از جمله مواردی است که پژاک سعی کرده بود با آنها، جوانان را شستوشوی مغزی بدهد که متاسفانه موفق شد. عمده هدف پژاک، همین فریب جوانان و نوجوانان کم سن و سال است که به راحتی احساسی و هیجانی شده و تصمیم میگیرند. به این ترتیب، صبح روز بعد، که زانیار به بهانه کار از منزل خارج شد، دیگر برنگشت و تماسهای ما نیز نتیجه نداد. از آن تاریخ، چهره و صدای فرزندم را ندیده و نشنیدهام».
آرش؛ آرزوی مرگ توسط پدر
آرش نیز مانند زانیار متولد 1379 است. پدرش به ما گفت «اصالتا از اهالی روستای بیلو است اما آرش، در حوال روستای نی مشغول به کار و تحصیل در مقطع سوم دبیرستان بوده است». «محمد رشید دانشور» پدر آرش به ما گفت: «خیلی اصرار کردم که فقط درس بخواند و قید کار در گلخانه را بزند. به او گفتم نزد خودم که مشغول به کشاوری هستم بیاید و من به او حقوق بدهم. اما قبول نکرد. آرش به همراه دوستانش برای صرف ناهار به منطقهای بهنام «چشمه دولاش» رفته بودند. در آن مقطع، اعضای پژاک به صورت گروههای محدود چند نفره نیز به آن منطقه تردد داشتند و به گفته اهالی، شروع به فریب دادن و شستوشوی مغزی این 4 نوجوان کردند».
محمد رشید دانشور با 46 سال سن در مورد پیگیریهای خود برای آزادی فرزندش نیز گفت: «ما به مقر آنها در قندیل رفتیم. اما پیگیری ما نتیجه نداد. چون اصولا پاسخ قطعی به ما ندادند. صرفا گفتند فرزندتان اینجا نیست. ضمنا ما را تهدید هم کردند که اگر نزدیکتر شویم، به سمت ما شلیک خواهند کرد. ما گفتیم بچههای ما را شما ربودهاید. فرزندان ما باید اکنون در مدرسه مشغول تحصیل باشند و نه در کوهستان. یکی از نوجوانان که از روستاهای اطراف به پژاک پیوسته بود و اکنون بازگشته است، به ما تاکید کرد دنبال آرش نرویم. چون پژاک هرگز اطلاعاتی به ما نخواهد داد. او به ما گفت بگذارید خودش آنقدر در پژاک بماند تا خسته شود. وقتی از این گروه خسته شد، در هر شرایطی، به ایران باز خواهد گشت».
وی در مورد شرایط روحی خود نیز افزود: «سوگند میخورم که آرزو کردم که ای کاش، پسرم مرده بود و اکنون حداقل جسد و قبر وی در اختیار من بود. اما اکنون از او و سرنوشتش کاملا بیخبر هستم. ما از زمان رفتن آرش، هرگز خوشی و مهمانی و شادی نداشتهایم. یک بار از عمق وجود لبخند به لب من نیامده است. همه اعضای خانواده ناراحت هستند. ما بدبختترین انسان این منطقه هستیم، زیرا از سرنوشت فرزند خود اطلاعی نداریم. حتی ما به دادگاه مراجعه و یک شکایت تنظیم کردیم. اما نتیجه نگرفتیم».
سیروان؛ مرگ تدریجی مادر
هیوا کسرایی نیز پدر سیروان کسرایی (متولد 1383) است. او به ما گفت که «سیروان زمانی که دانشآموز مقطع اول راهنمایی بوده، حدود 17 ماه پیش فریب خورد و به مقر پژاک پیوسته است. یعنی هنگام عضویت کمتر از 14 سال سن داشته است (کودکسرباز بوده است). سیروان نیز جز همان گروه آرش و زانیار و رامیار بوده که توسط پژاک، شستوشوی مغزی داده شدهاند». هیوا کسرایی در مورد جغرافیایی روستای نی نیز گفت: «در منطقه کوهستانی اعضای پژاک به دلیل ماهیت جغرافیایی منطقه و دورافتاده و مرزی بودن آن، راحتتر تردد میکنند و معمولا برای تامین برخی اقلام خوراکی و ضروری، نزد چوپانان میروند. وقتی چوپانها آتش روشن میکنند، اعضای پژاک برای صرف چای، نزد آنان میآیند. متاسفانه بر اثر این ترددها و ارتباطگیریها، اعضای گروه با این چند نفر نیز تماس برقرار کرده و آنان را فریب دادهاند».
او در پاسخ به سوال ما در مورد علل عضویت افراد و نوجوانان از روستای نی به پژاک افزود: «کودکان و نوجوانان افرادی احساسی و ناآگاه هستند. ماهیت این گروه را نمیشناسند و نمیدانند ایدئولوژی پژاک، آینده آنان را تباه میکند. چشم و گوش بسته رفتار میکنند و به سادگی فریب میخورند». وی در مورد شرایط روحی خانواده نیز گفت: «مادر سیروان بارها بر اثر ناراحتی شدید ناشی از رفتن پسرش بستری شده است. اما به طور کلی حال اعضای خانواده اصلا مناسب نیست. ما هیچ خبری از او نداریم و از دولت و سایر نهادها انتظار داریم که او را به ایران بازگردانند. حتی رامیار که موفق به بازگشت شده، نمیداند دقیقا سیروان کجاست».
آقای کسرایی در مورد احساس خود به پژاک نیز تاکید کرد که «به شدت از گروه ابراز تنفر میکنم که به فرزندان مردم رحم نمیکند و آنها را میرباید و حتی نمیگوید کودک را کجا برده است». او که در حال حاضر، چهار فرزند به جز سیروان دارد، واقعا مشتاق بود به تهران نیز بیاید و مساله را به طور حقوقی و جدی از تهران پیگیری کند.
رامیار؛ بازگشتی پرهزینه
رامیار کاوه فرزند عزیز متولد 1382، یکی از آن چهار نفری است که پژاک پیوسته، اما موفق به بازگشت شده است. او نمیتوانست فارسی سخن بگوید. اما تا مقطع سوم راهنمایی تحصیل کرده بود. هنوز در شوک اقدامات و محیط پژاک است. تقریبا قادر نیست سخن بگوید و هیچ چیز را به خاطر نمیآورد و اصلا قادر به مصاحبه نبود.
کودکسرباز؛ قربانی، نه مجرم
توجه به این نکته بسیار مهم است که که فرقهها و گروهکهای تروریستی، صرفا دارای دو هدف اصلی هستند: «جذب منابع مالی و اعضای جدید». منابع مالی، عموما از طریق فعالیتهای غیرقانونی مانند غارت، اخاذی، پولشویی، قاچاق مواد مخدر و انسان تامین میشوند. برای جذب اعضای جدید نیز راه ساده، گروگانگیری و آدم ربایی است. در این میان، نوجوانان و جوانان و حتی کودکان، هدف عمده ربایش و گروگانگیری هستند. زیرا نه توان مقاومت در برابر تروریستها را دارند و نه امکان فرار از مقرهای مخوف آنها را؛ همچنین به دلیل دانش اندک و زودباور بودن، آموزههای الحادی و خطرناک گروههای تروریستی را به راحتی میپذیرند. دلیل فریب نوجوانانی مانند زانیار، سیروان و آرش نیز همین است.
به دلیل نفرت مردم از تروریسم به طور عام، و عدم محبوبیت و مشروعیت و مقبولیت پ.ک.ک و شاخه ایرانی آن یعنی پژاک در مناطق شمال غرب و غرب کشور ایران، این گروه برای تامین نیرو و کادر نظامی خود، دچار مشکلات جدی است. به همین دلیل، باید برای حل این معضل جدی خود به آدم ربایی و گروگانگیری روی بیاورد.
این امر نیز طبیعتا در شهرهای بزرگ و مناطق مرکزی کشور، قابل تحقق نیست. لذا روستاها و مناطق دورافتاده و محروم مرزی که به جریان آزاد اطلاعات نیز دسترسی اندکی دارند، به هدفی مناسب و مطلوب برای گروهکهای تروریستی تبدیل شدهاند. این گروهها در این مناطق، هم به آموزش اعضا میپردازند؛ هم با غارت منابع و گروگانگیری، مشکل مالی و نیروی انسانی خود را حل میکنند و هم به دلیل عدم سهولت دسترسی و حضور کمتر نیروهای انتظامی و امنیتی، خطرات و ریسک اندکی را میپذیرند.
پژاک، متهم ردیف اول در استفاده از کودکان و نوجوانان به خصوص دختران جوان به عنوان سرباز است. دهها گزارش از نهادهای بینالمللی معتبر در این خصوص و محکومیت پژاک و گروههایی مانند آن و با ایدئولوژی مشابه وجود دارد. آنها به جای قلم و کتاب، اسلحه و بمب در اختیار کودکان میگذارند؛ و به جای آنکه نوجوانان ایران را راهی مدرسه و زمین ورزشی کنند، آنها را ربوده و به پادگان و مقرهای نظامی در کوهستان منتقل میکنند؛ کوهستان قندیل هرگز با کانون گرم خانواده برابر نیست و کودکان و نوجوانان ربوده شده، به خوبی متوجه این تفاوت هستند.
نکته دیگر، برخورد با کودکان عضو گروههای مسلح است. در حالی که سازمان ملل انتظار دارد دولتها با این کودکان بهعنوان قربانی رفتار کنند، اما برخی دولتها این افراد را بهعنوان مجرمان تروریستی بازداشت و بازجویی کردهاند. تعداد کودکانی که به اتهام ارتباط با گروههای مسلح دستگیر شدهاند بسیار نگران کننده است. اما دولت ایران، هرگز چنین رویکردی نداشته است. لذا لازم است خانوادهها، فرزندان خود را از آغوش باز میهن برای آنها، مطلع کنند.