علی نوروزی عاشق دختر خالهاش شده بود اما زمانی که با جواب منفی روبرو شد تمام زندگی خود را کنار گذاشت و تباه کرد.
علی که دانشجوی نخبه و بسیار سر به زیری بود، متاسفانه خانواده و آینده درخشان خودش را با ناپدید شدنش کنار زد.
هنوز خانوادهاش نمیدانند چگونه با آن گروه (پژاک) آشنا شده بود، چرا که تا به حال از او نشنیده بودند صحبتی از هیچ حزبی داشته باشد و یا ابراز علاقه ای کند.
تنها دلخوشی علی حرف و بحث درس و دانشگاه بود، اما آن عشق نافرجامش مسیر زندگی را برایش به کلی تغییر داد.
خانواده علی در زمین و آسمان به دنبالش گشتند اما خبری از او پیدا نکردند، به هیچ عنوان هم فکر نمی کردند که عضو پژاک شده باشد تا در آنجا به دنبالش بگردند.
به همین دلیل نزدیک به دو سال فقط چشم انتظار علی بودند، که ناگهان علی به خانه برگشت و توانسته بود که فرار کند، ولی متاسفانه پژاک امیدی که تازه به خانه بازگشته بود را دوباره از آنها گرفتند.
یکی از رویکردهای ثابت گروه هایی شبه نظامی چون پ ک ک/ پژاک است که بعد از یک یا چندسال از کشته شدن کودکان، به خانواده ها اطلاع می دهند که فرزندانشان کشته شده و در اغلب موارد هم از محل دفن آنها خبری نمی دهند.
بنا به گفته اکثر خانواده ها، پژاک معمولا به آنها فشار آورده که چرا با رسانه ها در خصوص فرزندانشان گفتگو کرده اند، تا بلکه آنها بتوانند در سایه سکوت رسانه ای، کماکان به «نقض حقوق شهروندان کرد» ادامه دهند.
شاید بتوان فریب و ربایش نوجوانان، جوانان و البته کودکان کُرد و سپس مسلح کردن و استفاده از آنها برای اغراض و منافع رهبران گروه های شبه نظامی چون پژاک و پ ک ک را تنها دستاورد و هدیه مدعیان دفاع از حقوق مردم کُرد دانست.
مدت خیلی کوتاهی از این برگشتنش نگذشته بود که دوباره علی ناپدید شد ولی اینبار دیگر می دانستند کجا به دنبال او بگردند، به همین خاطر پدر و مادرش به عراق رفتند تا علی را ببینند و سعی کنند او را به خانه برگردانند.
زمانی که آنها به آنجا رسیده بودند اعضای پژاک با وقاحت تمام و تمسخر به پدر و مادرش گفته بودند که: بله، این ما بودیم که دوباره علی را با خودمان بردیم و اجازه ندادند که با پسرشان ملاقات کنند.
الان هم چندین سال است که چشم انتظار علی نشستهاند و در میان تمام این چشم انتظاری ها مادرشان از غم فرزندش سکته کرد و فوت شد، چه کسی قدرت مقابله با این گروهها را دارد؟
چه کسی جوابگوی غم این خانواده است؟ مادری که چراغ خانه بود خاموش و برادری که امید خانواده بود نابود شد.