شلیک تروریست‌ها به انسانیت؛ شبی که بی‌خداحافظی تمام شد

29 تیر 97 ساعت از 10 شب گذشته بود. کمربندی شهرستان کامیاران مثل هر شب، ساکت و بی رفت‌و‌آمد بود. هر از چند دقیقه یکبار در آن ساعت از شب خودرویی عبوری سکوت شب را برای لحظاتی می‌شکست و دوباره سکوت و آرامش همه جا را فرا می‌گیرد. اما آن شب در زیر آن سکوت و آرامش، اهریمنی با نیتی شوم در تاریکی شب کمین کرده و انتظار می‌کشد.

دقایق ساعت به 10:30 نزدیک می‌شد که یکباره از انتهای خیابان نور چراغ گردان قرمز آمبولانس دیده شد. آمبولانس هلال احمر در حال عبور از کمربندی بود و فقط یک سرنشین داشت. کوهسار فاتحی راننده و امدادگر این خودروی امدادی بود. کوهسار فاتحی امدادگر 41 ساله هلال احمر در شیفت شبانه و در حال خدمت در حال عبور از کمربندی کامیاران است.

چه کسی می‌داند که در آن دقایق و در آن تاریکی و تنهایی کوهسار به چه می‌اندیشید؟ حتماً بخشی از ذهن او مشغول کارین سه ساله و کسرای شش ساله‌اش بود که آن شب را در خانه با مادرشان تنها سر می‌کردند تا شاید فردا باز هم صدای قدم‌های بابا شوق و زندگی را به خانه‌شان بازگرداند. اما کوهسار آن شب هم مانند همه شب‌های شیفت شبانه‌اش کار مهمتری از بودن در کنار کسری و بازی با کارین داشت. او باید آن شب را در شیفت شبانه هلال احمر آماده و منتظر می‌ماند تا لحظات درد و بیماری هم نوعانش را چاره کند.

کسری و کارین و مادرشان هم باید این تنهایی را به امید فردایی که دوباره پدر را بر چارچوب درب خانه می‌بینند، سر می‌کردند؛ فقط همین امید به دیدار دوباره بود که تنهایی شب‌های گرم تابستان یا شبهای طولانی و دلگیر زمستان را چاره می‌کرد. پیش از آن هربار که کوهسار برای مأموریت یا شیفت‌های شبانه خانه را ترک می‌کرد، خداحافظی‌اش با کارین، کسری و مادرشان طولاتی‌تر بود و همینطور بازگشت و دیدار و دوباره‌شان دلچسب‌تر.

اما آن شب حکایتی دیگر داشت، حکایتی که برای دختر سه ساله و شیرین کوهسار بی‌خداحافظی تمام شد. وقتی صبح آن روز کوهسار خانه را ترک می‌کرد نه کارین، نه کسری و نه مادرشان و نه هیچ کس دیگر نمی‌دانست که این، آخرین دیدار است.

کوهسار همچنان در سه راهی بیاره در مسیر خروجی کامیاران به سنندج به پیش می‌رفت و هر لحظه به آن حادثه شوم نزدیک و نزدیکتر می‌شد. چه کسی می‌داند آخرین ثانیه‌ها در دل کسری چه گذشته است؟ پسر 6 ساله‌ای که می خواست مثل پدرش باشد. می‌خواست برای کمک به هم نوعش، برای کمک به انسانیت تلاش کند. او می‌دانست صدای قدم های پدرش نه فقط برای او و خواهرش، بلکه برای هر بیمار و مصدومی که نیاز به کمک دارد معنای زندگی و امید می‌دهد. صدای آژیر خودروی امدادی پدر و چراغ‌قرمز گردان آن به منزله آغازی دوباره است؛ کسری به پدرش افتخار می‌کرد.

بیشتر بخوانید:

ترور کوهسار فاتحی و بازدارندگی تضمین شده برای اجرای کامل کنوانسیون‌های ژنو

دیگر فاصله‌ای تا کمینگاه اهریمن نمانده بود، خودروی کوهسار هر لحظه جلوتر می‌رفت. دقایق تبدیل به ثانیه‌ها شده بودند و هر لحظه کمتر و کمتر تا به آن حادثه تلخ منتهی شوند. شاید باید زمان در همان لحظات متوقف می‌شد، شاید باید تاریخ از حرکت باز می‌ایستاد تا آن شلیک هیچگاه اتفاق نیوفتد، تا انسانیت قربانی گلوله‌های سُربی اهریمن نشود.

همسر کوهسار آن روز صبح مثل هر روز به امید دیدار دوباره با کوهسار خداحافظی کرده بود. او می‌دانست که آن شب کوهسار شیفت شبانه دارد و تا شنبه صبح به خانه باز نمی‌گردد. او می‌دانست باید یک شب دیگر با کودکانش تنها باشد به امید صبحی که صدای چرخش کلید در قفل خانه صدای زندگی را در آشیانه‌اش تکرار کند. همان لحظه‌ای که کارین و کسری برای زودتر رسیدن به آغوش پدر با هم مسابقه می‌دهند. همسر کوهسار همه تنهایی‌ها و سختی‌هایش را به افتخار انسانیت یک امدادگر تحمل می‌کرد. امدادگری که امید زندگی برای اهالی شهرشان بود.

اما ثانیه‌ها دیگر دارند تمام می‌شوند، دیگر کوهسار به کمینگاه اهریمن رسیده است. یکباره دو تروریست از کمینگاه خود در کنار جاده بیرون می‌آیند و با چهار گلوله کوهسار را هدف قرار می‌دهند. بعد از زوزه خشن و ترسناک گلوله‌ها، گویی همه جا را سکوت فرا گرفته است، گویی زمان از حرکت ایستاده است؛ بله همه چیز به انتها رسیده و کوهسار با لباس غرق به خون امداد بر روی فرمان آمبولانس افتاده است. اهریمنان به سمت تاریکی شب فرار می‌کنند، خوشحال از اینکه انسانیت را کشته‌اند. اما در تاریکی شب و کنار پیکر بی‌جان کوهسار، یک سوال باقی می‌ماند که اهریمنان هیچ گاه قادر نیستند بدان پاسخ دهند: چرا؟

خبر صبح فردا در رسانه‌ها منتشر می شود: «شب گذشته کوهسار فاتحی امدادگر 41 ساله هلال احمر در حین خدمت و در سه راهی بیاره شهرستان کامیاران توسط 4 گلوله عوامل تروریستِ پژاک به شهادت رسید.»

ترک پاسخ

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید