فاطمه امارا کودکی از ماکو در روستایی مرزی بود که حتی مدرسه هم نرفته بود! او در خانوادهای فقیر که در مراتع در فصل بهار و تابستان به چرای گوسفندان مشغول بودند، بزرگ شد. او و دختر عمویش با هم بازی میکردند که فریب پژاک را خوردند و به قندیل آمدند.
سمیه کودکسربازی بود که پژاک نام او را به میسا تغییر داد و در نهایت او را از خانواده و جامعهاش دور کرد و به کشتن داد. من به یاد دارم که پدر و مادر او به قندیل آمدند تا ثمره زندگی خود را به ایران بازگردانند؛ اما پژاک او را آزاد نکرد. یک بار گفتند به آموزش رفته و بار دیگر گفتند در در منطقهای دیگر در حال جنگ است!