«… با این سخنان بود که دَمودین دستش را بالا و پایین برد و به زن جوانش اشاره کرد و گفت: ای کاش نمیپرسیدی مهناز جان. ای کاش آن شب سیاه هرگز نمیبود. ماجرای آن شب ظلمانی را بعدا برایم تعریف کرد. میگفت. یعنی سعدون میگفت و برایم تعریف میکرد: “ای کاش آن شب ظلمانی […]
آخرین نظرات